miena.m
کاربر فوقحرفهای

سریال دختر امپراطور (با نام اصلی دختر پادشاه، سو بیک-هیانگ) (به انگلیسی: The King's Daughter, Soo Baek-Hyang) یک درام تاریخی است که برای اولین بار در سال ۲۰۱۴-۲۰۱۳ میلادی از شبکه امبیسی کشور کره جنوبی پخش شد.این سریال از شهریور سال ۱۳۹۴ خورشیدی از شبکه پنج سیمای جمهوری اسلامی ایران در حال پخش است.روند این سریال در دوران حکومترانی بیستوپنجمین پادشاه باکجه، «مو ریانگ» رقم خورده و روایتگر عشق تاریخی و بی نظیر پرنسس «سو بیک هیانگ» (Seo Hyun Jin) و ولیعهد «میونگ نونگ» (Jo Hyun Jae) می باشد. در اصل اين سريال 108 قسمت 30 دقیقه اى بوده ولى ايران 54 قسمت 55 الى 60 دقيقه اى کرده است.
بازیگران
نقش بازیگر
پادشاه موریونگ li ge riong
ولیعهد نانگ میانگ jo hion gae
پادشاه دانگ سئونگ Jung Chan
چههوا Myung Se-bin
سولنان seo hion gin
سوریا seo woo
شاهزاده جینمو Jun Tae-soo
ملکه Im Se-mi
دالیم Cha Hwa-yeon
داستان
شاه موریانگ یکی از پادشاهان باکجه بود که به یک روند تجدد و احیا در سلطنت خود رسیدگی میکرد درحالیکه در حال تبدیل امپراطوری خود به یک قدرت دریایی نیز بود، او یک دختر ناشناخته و مخفی داشت به نام «سو بیک-هیانگ» که بخاطر خواهر ناتنیاش «سئول هی» نتوانست به مقام شاهزادگی برسد. اما او در برابر پدرش عمیقاً درستکار و یک وطنپرست بود. بعدها وی رهبر «بیمون» شد، یک گروه مخفی جاسوسی که در جنگ به کشورش کمک میکرد، سو بیک-هیانگ توانست در تاریخ باکجه برای همیشه در یادها بماند.[۴]در ابتدا این سریال به عشق چه هوا و فرمانده یونگ میپردازد.همسر اول فرمانده یونگ پس از به دنیا آوردن پسر خود(یانگ میانگ) از دنیا میرود،فرمانده یونگ نیز تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد و با چه هوا دختر پایگا(وزیر دربار) ازدواج میکند.پس از مدتی چه هوا از فرمانده یونگ یک دختر باردار میشود و فرمانده طی این زمان به جنگ میرود.در مدت نبود فرمانده یونگ،پایگا برای رسیدن به هدف خود(پادشاه شدن دامادش و ملکه شدن دخترش)نقشه قتل امپراطور را میکشد.پس از بازگشت فرمانده یونگ،امپراطور به شکار میرود و پایگا امپراطور را زخمی کرده و از پای درمی آورد.فرمانده یونگ میفهمد و پایگا را مجبور به خودکشی میکند.دخترش چه هوا که در آتشسوزی شاهد مرگ پدرش بود از حال میرود و خدمتکاری کر و لال او را نجات میدهد و به گایا میبرد.در این مدت دربار درباره جانشین امپراطوری تصمیم میگیرند و تنها فرزند امپراطور(شاهزاده جین مو) که سه سال بیش نداشت به عنوان جانشین انتخاب نمیشود و فرمانده یونگ امپراطور میشود.چه هوا دختر خود را به دنیا می آورد،فرمانده یونگ نام سوبیک هیانگ را انتخاب کرده بود ولی چه هوا برای آنکه کسی دخترش را نشناسد نام او را سولنان میگذارد.خدمتکار کر و لال(کچون) به خوبی از چه هوا و دخترش مواظبت میکند.چیزی نمیگذرد که کوچون در کارگاه سنگ یشم مشغول به کار میشود و با چه هوا ازدواج میکند.دو سال از تولد سولنان میگذشت که چه هوا دختر دیگری از همسر دوم خود(کچون) به دنیا می آورد و نام او را سوریا میگذرد.۱۹ سال میگذرد و امپراطور که خیال میکند چه هوا و فرزندش مرده اند.دختر وزیر ارشد دربار با امپراطور ازدواج میکند و ملکه میشود (به همین دلیل وزیر ارشد زنده بودن چه هوا را از امپراطور پنهان میکند).وزیر ارشد بالاخره پس از ۱۹ سال زنده بودن چه هوا و دخترش را به امپراطور میگوید.امپراطور به دنبال چه هوا و دخترش میگردد و بالاخره او را پیدا میکند.در همان شب محافظان شاهزاده جینمو به خانه چه هوا حمله میکنند.چه هوا نابینا شده و قسمتی از کمرش زخم عمیقی برمی دارد.سولنان و سوریا که خیال میکنند پدرشان به خاطر زخم های عمیق مرده،او را رها میکنند و همراه چه هوا فرار میکنند و به غاری پناه میبرند.سولنان برای پیدا کردن طبیب به شهر میرود و سوریا پیش چه هوا میماند.چه هوا که نابینا است خیال میکند سولنان پیش اوست و به سوریا میگوید که سولنان دختر امپراطور است و نام واقعی او سوبیک هیانگ است.چه هوا سنجاق سرش را در جنگل گم میکند و به سوریا میگوید که آن سنجاق هدیه امپراطور است و زمانی که سنجاق را به امپراطور نشان دهد او را به حضور میپذیرد.بالاخره چه هوا میفهمد که سوریا شاهد حرف هایش بوده و به او التماس میکند که این راز را به سولنان بگوید.زمانی که سولنان دارو می آورد چه هوا از دنیا میرود.سوریا نیز این راز را از سولنان پنهان میکند و به جای سولنان برای رسیدن به مقام شاهزادگی به باکجه میرود.سولنان نیز از همه چیز بی خبر است و خیال میکند سوریا گمشده است.سوریا هنگام رفتن به باکجه قسمتی از لباسش را به خون آغشته میکند و در جنگل می اندازد تا سولنان خیال کند راهزن ها او را دزده اند.سوریا به باکجه میرود و امپراطور را ملاقات میکند و سنجاق سر چه هوا را به او نشان میدهد و میگوید اسم او سوبیک هیانگ است.بالاخره با اصرار های ملکه امپراطور سوریا را به عنوان شاهزاده باکجه قبول میکند.سولنان نیز پارچه خونی را پیدا میکند و ولیعهد نانگ میانگ را در حال افتادن از تپه میبیند و جان او را نجات میدهد.سولنان از ولیعهد به جای پاداش میخواهد که خواهرش سوریا را پیدا کنند.ولیعهد به سولنان میگوید اگر عضو حلقه مبارز قصر شود میتواند خواهرش را پیدا کند،سولنان نیز قبول میکند و با زحمت بسیار میتواند امتحان ها را قبول شود.ولیعهد به او ماموریت های مختلفی میدهد و سولنان در همه آن ها موفق میشود.طی این زمان شاهزاده جینمو به سوریا(سوبیک هیانگ دروغین) علاقه مند میشود و سعی دارد در ابتدا با او رابطه دوستانه ای داشته باشد و به ندرت اعتماد او را جلب کند.شاهزاده جینمو بر این باور است که امپراطور یونگ باعث مرگ پدرش بوده و قصد دارد برای انتقام مرگ پدرش سوبیک هیانگ را بکشد.(در اواسط این سریال مشخص میشود زمانی که شاهزاده جینمو و ولیعهد نانگ میانگ کودک بودند فرمانده یونگ برای آنکه پسر امپراطور قبل ولیعهد شود جای آن دو را عوض میکند.در واقع نانگ میانگ پسر امپراطور قبل و جینمو پسر واقعی امپراطور یونگ است).طی جنگ های متعدد گوگوریو با باکجه،گوگوریو شاهزاده سوبیک هیاهنگ را به عنوان گروگان میخواهد.امپراطور نیز برای حفظ جان دخترش ،سولنان را به عنوان شاهزاده قلابی با کمک بانو دالین تعلیم میدهد و به گوگوریو میفرستد.سوبیک هیانگ(سوریا) نیز از از توجه بسیار امپراطور،ملکه،ولیعهد نانگ میانگ واهمه دارد و برای آنکه سولنان را از باکجه دور کند به او تهمت جاسوسی میزند و به این بهانه به گوگوریو میرود.سوبیک هیانگ طوری وانمود میکند که نگران جان امپراطور است.با رفتن سوبیک هیانگ به گوگوریو دروغ امپراطور آشکار میشود و سولنان به زندان می افتد.ولیعهد بسیار آشفته و نگران است و جلوی امپراطور زانو میزند و التماس میکند که سولنان را نجات دهد.امپراطور از آن زمان متوجه علاقه ویژه ولیعهد به سولنان میشود.بالاخره سولنان به کمک ولیعهد از زندان آزاد میشود.سولنان خدمتش را به ملکه ادامه میدهد.سوبیک هیانگ نیز فرمانده هائه را در جشن تولد ملکه متهم به خیانت میکند.ملکه نیز از این کار سوبیک هیانگ آزرده میشود.سوبیک هیانگ نیز با ملکه خشمگینانه رفتار میکند و اختلاف شدیدی بین ملکه و سوبیک هیانگ به وجود می آید.بالاخره سولنان میفهمد که سوبیک هیانگ(سوریا) خواهر اوست و سوبیک هیانگ میگوید که حاصل ازدواج مادرش و امپراطور است و سولنان تعجب میکند.علاقه ولیعهد به سولنان بیشتر میشود و میخواهد با او ازدواج کند...
بازیگران
نقش بازیگر
پادشاه موریونگ li ge riong
ولیعهد نانگ میانگ jo hion gae
پادشاه دانگ سئونگ Jung Chan
چههوا Myung Se-bin
سولنان seo hion gin
سوریا seo woo
شاهزاده جینمو Jun Tae-soo
ملکه Im Se-mi
دالیم Cha Hwa-yeon
داستان
شاه موریانگ یکی از پادشاهان باکجه بود که به یک روند تجدد و احیا در سلطنت خود رسیدگی میکرد درحالیکه در حال تبدیل امپراطوری خود به یک قدرت دریایی نیز بود، او یک دختر ناشناخته و مخفی داشت به نام «سو بیک-هیانگ» که بخاطر خواهر ناتنیاش «سئول هی» نتوانست به مقام شاهزادگی برسد. اما او در برابر پدرش عمیقاً درستکار و یک وطنپرست بود. بعدها وی رهبر «بیمون» شد، یک گروه مخفی جاسوسی که در جنگ به کشورش کمک میکرد، سو بیک-هیانگ توانست در تاریخ باکجه برای همیشه در یادها بماند.[۴]در ابتدا این سریال به عشق چه هوا و فرمانده یونگ میپردازد.همسر اول فرمانده یونگ پس از به دنیا آوردن پسر خود(یانگ میانگ) از دنیا میرود،فرمانده یونگ نیز تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد و با چه هوا دختر پایگا(وزیر دربار) ازدواج میکند.پس از مدتی چه هوا از فرمانده یونگ یک دختر باردار میشود و فرمانده طی این زمان به جنگ میرود.در مدت نبود فرمانده یونگ،پایگا برای رسیدن به هدف خود(پادشاه شدن دامادش و ملکه شدن دخترش)نقشه قتل امپراطور را میکشد.پس از بازگشت فرمانده یونگ،امپراطور به شکار میرود و پایگا امپراطور را زخمی کرده و از پای درمی آورد.فرمانده یونگ میفهمد و پایگا را مجبور به خودکشی میکند.دخترش چه هوا که در آتشسوزی شاهد مرگ پدرش بود از حال میرود و خدمتکاری کر و لال او را نجات میدهد و به گایا میبرد.در این مدت دربار درباره جانشین امپراطوری تصمیم میگیرند و تنها فرزند امپراطور(شاهزاده جین مو) که سه سال بیش نداشت به عنوان جانشین انتخاب نمیشود و فرمانده یونگ امپراطور میشود.چه هوا دختر خود را به دنیا می آورد،فرمانده یونگ نام سوبیک هیانگ را انتخاب کرده بود ولی چه هوا برای آنکه کسی دخترش را نشناسد نام او را سولنان میگذارد.خدمتکار کر و لال(کچون) به خوبی از چه هوا و دخترش مواظبت میکند.چیزی نمیگذرد که کوچون در کارگاه سنگ یشم مشغول به کار میشود و با چه هوا ازدواج میکند.دو سال از تولد سولنان میگذشت که چه هوا دختر دیگری از همسر دوم خود(کچون) به دنیا می آورد و نام او را سوریا میگذرد.۱۹ سال میگذرد و امپراطور که خیال میکند چه هوا و فرزندش مرده اند.دختر وزیر ارشد دربار با امپراطور ازدواج میکند و ملکه میشود (به همین دلیل وزیر ارشد زنده بودن چه هوا را از امپراطور پنهان میکند).وزیر ارشد بالاخره پس از ۱۹ سال زنده بودن چه هوا و دخترش را به امپراطور میگوید.امپراطور به دنبال چه هوا و دخترش میگردد و بالاخره او را پیدا میکند.در همان شب محافظان شاهزاده جینمو به خانه چه هوا حمله میکنند.چه هوا نابینا شده و قسمتی از کمرش زخم عمیقی برمی دارد.سولنان و سوریا که خیال میکنند پدرشان به خاطر زخم های عمیق مرده،او را رها میکنند و همراه چه هوا فرار میکنند و به غاری پناه میبرند.سولنان برای پیدا کردن طبیب به شهر میرود و سوریا پیش چه هوا میماند.چه هوا که نابینا است خیال میکند سولنان پیش اوست و به سوریا میگوید که سولنان دختر امپراطور است و نام واقعی او سوبیک هیانگ است.چه هوا سنجاق سرش را در جنگل گم میکند و به سوریا میگوید که آن سنجاق هدیه امپراطور است و زمانی که سنجاق را به امپراطور نشان دهد او را به حضور میپذیرد.بالاخره چه هوا میفهمد که سوریا شاهد حرف هایش بوده و به او التماس میکند که این راز را به سولنان بگوید.زمانی که سولنان دارو می آورد چه هوا از دنیا میرود.سوریا نیز این راز را از سولنان پنهان میکند و به جای سولنان برای رسیدن به مقام شاهزادگی به باکجه میرود.سولنان نیز از همه چیز بی خبر است و خیال میکند سوریا گمشده است.سوریا هنگام رفتن به باکجه قسمتی از لباسش را به خون آغشته میکند و در جنگل می اندازد تا سولنان خیال کند راهزن ها او را دزده اند.سوریا به باکجه میرود و امپراطور را ملاقات میکند و سنجاق سر چه هوا را به او نشان میدهد و میگوید اسم او سوبیک هیانگ است.بالاخره با اصرار های ملکه امپراطور سوریا را به عنوان شاهزاده باکجه قبول میکند.سولنان نیز پارچه خونی را پیدا میکند و ولیعهد نانگ میانگ را در حال افتادن از تپه میبیند و جان او را نجات میدهد.سولنان از ولیعهد به جای پاداش میخواهد که خواهرش سوریا را پیدا کنند.ولیعهد به سولنان میگوید اگر عضو حلقه مبارز قصر شود میتواند خواهرش را پیدا کند،سولنان نیز قبول میکند و با زحمت بسیار میتواند امتحان ها را قبول شود.ولیعهد به او ماموریت های مختلفی میدهد و سولنان در همه آن ها موفق میشود.طی این زمان شاهزاده جینمو به سوریا(سوبیک هیانگ دروغین) علاقه مند میشود و سعی دارد در ابتدا با او رابطه دوستانه ای داشته باشد و به ندرت اعتماد او را جلب کند.شاهزاده جینمو بر این باور است که امپراطور یونگ باعث مرگ پدرش بوده و قصد دارد برای انتقام مرگ پدرش سوبیک هیانگ را بکشد.(در اواسط این سریال مشخص میشود زمانی که شاهزاده جینمو و ولیعهد نانگ میانگ کودک بودند فرمانده یونگ برای آنکه پسر امپراطور قبل ولیعهد شود جای آن دو را عوض میکند.در واقع نانگ میانگ پسر امپراطور قبل و جینمو پسر واقعی امپراطور یونگ است).طی جنگ های متعدد گوگوریو با باکجه،گوگوریو شاهزاده سوبیک هیاهنگ را به عنوان گروگان میخواهد.امپراطور نیز برای حفظ جان دخترش ،سولنان را به عنوان شاهزاده قلابی با کمک بانو دالین تعلیم میدهد و به گوگوریو میفرستد.سوبیک هیانگ(سوریا) نیز از از توجه بسیار امپراطور،ملکه،ولیعهد نانگ میانگ واهمه دارد و برای آنکه سولنان را از باکجه دور کند به او تهمت جاسوسی میزند و به این بهانه به گوگوریو میرود.سوبیک هیانگ طوری وانمود میکند که نگران جان امپراطور است.با رفتن سوبیک هیانگ به گوگوریو دروغ امپراطور آشکار میشود و سولنان به زندان می افتد.ولیعهد بسیار آشفته و نگران است و جلوی امپراطور زانو میزند و التماس میکند که سولنان را نجات دهد.امپراطور از آن زمان متوجه علاقه ویژه ولیعهد به سولنان میشود.بالاخره سولنان به کمک ولیعهد از زندان آزاد میشود.سولنان خدمتش را به ملکه ادامه میدهد.سوبیک هیانگ نیز فرمانده هائه را در جشن تولد ملکه متهم به خیانت میکند.ملکه نیز از این کار سوبیک هیانگ آزرده میشود.سوبیک هیانگ نیز با ملکه خشمگینانه رفتار میکند و اختلاف شدیدی بین ملکه و سوبیک هیانگ به وجود می آید.بالاخره سولنان میفهمد که سوبیک هیانگ(سوریا) خواهر اوست و سوبیک هیانگ میگوید که حاصل ازدواج مادرش و امپراطور است و سولنان تعجب میکند.علاقه ولیعهد به سولنان بیشتر میشود و میخواهد با او ازدواج کند...