خیر دوست گرامی من سخن دکتر زرینکوب رو قبول دارم و نقلش کردم، اما شما قبول ندارید چون به واقعه تصور میکنم کتب "بامداد اسلام" و "کارنامه اسلام" ایشون رو نخوندید!
و انگار مطلب من رو نخوندید درباره ابن خلدون گفتم و چند سوال هم مطرح کردم! ابن خلدون در کتاب تاریخی که داره این مطلب رو نقل نکرده و در نسخههای کتاب ایشون این مطلب تنها در چاپ مصر اومده و از جهت ابن خلدون در قرن هشتم بوده مگه میشه بعد از چند قرن یک مطلب تاریخی ظهور کنه؟ اگه اطلاع ندارید باید عرض کنم که تاریخ بدون تسلسل و پیوستهگی اعتبار چندانی نداره. مطلب تاریخی باید سلسله وارد باشه.
پس لطفا بجای حرف زدن در صورتی که پاسخی واسه اینا دارید ارائه کنید...
پس لازم به یادآوری است که : اولین کسی که در تاریخ روایت سوزاندن و در آب انداختن کتابها را در ایران توسط سعد بن ابی وقاص نوشت، ابن خلدون متوفی ۸۰۸هـ. می باشد و بعد از او حاجی خلیفه متوفی ۱۰۶۷هـ بود.[ کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون، ج۱،ص۶۸۰] روایت عبداللطیف(درباره افسانه کتابخانه اسکندریه) ۶۰۰ سال بعد از فتح اسکندریه نوشته شده، روایت ابن خلدون حدود ۷۵۰ سال بعد از فتح ایران نوشته شده است یعنی تا هفت قرن و نیم هیچ مورخی در هیچ کتابی سخنی از آن نیاورده است و متاسفانه ابن خلدون همچون بعضی اشتباهات دیگرش که به عنوان مثال در سخن از فتوحات اسلامی در فتح “ایذج” هم به جای شهر ایذج شهر “آمِد” را نوشته است و باعث شده که خانم فائزه محمد عزت در پایان نامه خویش به نام “الکورد فی اقلیم الجزیره و شهرزور فی صدر الاسلام من ۱۶ الی ۱۳۲هـ” اشتباهی بزرگ را در مورد فتح آمِد مرتکب شود به طوری که حتی در نتیجه پایان نامه خویش نیز بدان استناد کرده است.[ الکورد فی اقلیم الجزیره، ص ۹۴- 137] ابن خلدون با درج این روایت غیر مستند کتابسوزی، بسیاری از کسان را گمراه و آتش تعصب و کینه را در وجود کسانی چون عبدالله مستوفی[شرح زندگانى من، ج ۱، ص ۳۲۴]، ذبیح الله صفا [تاریخ ادبیات در ایران، ج ۱، ص 89]، و مرتضی راوندی[تاریخ اجتماعى ایران، ج ۲، ص 51] شعله ور ساخت. و جالب آنجاست که خود ابنخلدون از نقل این روایت که در چاپ مصر کتابش آمده در کتاب تاریخ خود، خوداری کرده است.!!
درباره سوزانیدن کتابهای ایرانیان تا اواخر قرن هشتم و گذشتن هشتصد سال از فتح ایران، هیچ مسلمان و نامسلمانی نگفت و ننوشت که فاتحان عرب کتابهای ایرانیان را سوزانیده اند، حتی عبداللطیف مسیحی و ابوالفرج یهودی نیز که افسانه سوزاندن کتابهای اسکندریه مسیحی نشین و یهودی نشین را بر سر زبانها انداختند، از ساختن این افسانه نسبت به سوزانیدن کتابهای ایرانیان (چون اکثرا زردشتی بودند) دریغ ورزیدند و نگفتند و ننوشتند که عربها کتابهای ایرانیان را آتش زدند. اما در اواخر قرن هشتم نخستین کسی که از این مطلب بحث کرد ابن خلدون بود آنهم نه بصورت نقل و روایت بلکه به عنوان نتیجه تحلیل تاریخی و باز با تعبیر
«گفته می شود»؛
در بیانات(قبلا ذکر گردیدند) این محقق علوم اجتماعی و کم نظیر متاسفانه این اشکالات دیده می شود؛ اول تحقیق تاریخی تنها می تواند علل حوادث را بررسی کرده و وقایع را به هم مرتبط و از روابط قضایا بحث کند و در یک کلمه «وقایع نگاری بر اساس واقع نگری است» و به هیچ وجه کارش روایت تراشی و خبرسازی نیست و چون هشت قرن قبل از ابن خلدون ایران فتح گردیده است و در مدت این هشت قرن هم هیچ مسلمان و هیچ نامسلمانی نگفته و ننوشته که فاتحان مسلمان حتی یک کتاب از ایرانیان را سوزانیده اند.
بنابراین این خبر از نوع مرسل و در حدود یکهزار واسطه از آن حذف شده و به هیچ وجه شایسته استدلال نیست.
اما درباره ابوریحان بیرونی: در کتاب ایشان به شناسنامه [آثارالباقیه عن القرون الخالیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر داناسرشت؛ تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، 1386] (تصاویر کتاب پیوست است) مطالبی را نقل نموده است
(البته در صفحاتی که شما بیان نمودید مطالب یافت نشد و شرط ارائه مطالبی علم نقل صحیح منبع است که در مطالب شما یافت نشد.) در سه جای متفاوت که شما به روش غیرعلمی به هم متصل نمودید مطالبی را نقل نموده است. و از جهتی حجاج و برخی از حکام در ادوار خود جنایاتی را مرتکب شدهاند که عالم اسلام همیشه از آن برائت جسته و هیچ جایگاهی در اندیشههای اسلامی ندارند و سخن درباره حجاج و... بسیار است
اما بدور از همه اینها باید بیان کرد که گرچه بیرونی عالمی بزرگ و گرانسنگ است و بنده هم احترام وافری برای ایشان قائلم اما در نقل تاریخ که زمینه فعالیت خود بنده است،
تاریخ بدون تسلسل و سند قابل اعتبار و ارزش نیست و این مطالب بیرونی هم از این قائده مستثنی نبوده و نیست و ایشان مطلبی را ذکر نمودهاند که در جایی دیگر نیامده و در کتاب ایشان هم سندی برای آن ارائه نشده است و به قول یکی از دوستان
"در این روایت بدون منبع، گویا خود نیز به آن باور نداشته چرا که در کتاب دیگرش به نام الصیدنه فی الطب حقیقت علمی بودن زبان خوارزمی- که زبان مادری خود بوده – را به طور کلی رد کرده و می نویسد:
هرچند که هر ملتی گویش خود را زیبا می پندارد، به آن خو گرفته وبه هنگام نیاز همراه معاشران و امثال خود آن را به کار می برد. من این را با خود قیاس می کنم: اگر علمی به آن زبان [خوارزمی] که مطلوب طبع من است جاودانه شود، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه در آبراهه." [الصیدنه فی الطب، ص 168] و از جهتی از آنجایی که خوارزم زادگاه اوست بدون شک تاحدودی تعصباتی بر وی غلبه نموده و این امر برای هرکسی ظاهر میشود چه بسا آنکه وقتی خود بنده هم درباره تاریخ، فرهنگ و هنر شهر خود مینوشتم این احساسات سعی بر غلبه داشته تا در مطالبم دگرگونی ایجاد شد و به عنوان یک نویسنده این حس را بخصوص در زمینه تاریخ بخوبی میشناسم.
پس کلام بیرونی هم تا وقتی شما توانستید
اسناد آن را ارائه کنید در آن زمان تازه میتوان به بررسی آن پرداخت در غیر این صورت فاقد اعتبار است.
و اما درباره مطلب شما از مرتضی راوندی، قبل از پرداختن به آن باید بدانید که تاریخ اجتماعی ایران 10جلد است که شما بدون ارائه شماره جلد و برگ آن نقل نمودید که این روش ارائه مطلب علمی نیست. و اما درباره مطلب، سابقاً درباره آقای راوندی ذکر کردم که ایشان تحت تأثیر عواطف ناسیونالیستی مطالبی را عنوان کردهاند که نمیتواند منبع صحیح و قابل اثباتی ارائه نمایند و آنچه ایشان نقل نموده اند تفسیر خودشان از کلام ابنخلدون است و که با حس ناسیونالیستی رایکال خود مخلوط ساخته و نه متن تاریخی، اگه مطلب مورد نظر را مراجعه فرمائید ایشان همان وحیات ابنخلدون را ذکر نمودهاند یعنی سند ایشان برای این برداشتشان همان مطلبیست که بدون سند پس از حدود هشت قرن بر ابنخلدون نزول یافتهاند. نیازی به نقل مطالب ایشان نمیبینم خودتان مراجعه فرمائید. [تاريخ اجتماعي ايران، ج2، ص 50] و از آنجایی که اثباتی برای کلام ابنخلدون یافت نمیشود و کلام ایشان باطل میگردد کلام افراد دیگری که ذکرشان رفت و از ایشان اقتباس نمودهاند تا زمانی که اسناد جدیدی جهت بررسی ارائه نکنند فاقد اعتبار است.
اما درباره کتاب تذکرهالشعرا سمرقندی!
دوست گرامی نقل تاریخی باید صحیح باشد شما لفظ اول کلام را حذف نمودهاید که در متون تاریخی بسیار ارزشمند است و آن لفظ
"حکایت کنند" میباشد، سمرقندی مطلبی را ذکر نموده که خود وی به آن اعتماد نداشته است و از جهتی « دولتشاه سمرقندی متوفی قرن ۹ در کتاب خویش به نام تذکره الشعرا به قول خود حکایتی را نقل می کند که در آن عبدالله بن طاهر ایرانی دستور داد تا کتابهای عجم و مغان را بسوزانند. [تذکرهالشُعَرا، ص 30] (تصویر کتاب پیوست است.) اگر به دقت به این روایت نگاه کنیم دولتشاه سمرقندی به هیچ منبعی اشاره نکرده و آن را
به صورت حکایت نقل میکند و از سوی دیگر دولت شاه حدود ۶۰۰ سال با عبدالله بن طاهر فاصله زمانی داشته است و تا زمان وی هیچ یک از مورخین این روایت بدون اصل و منبع را ذکر نکرده اند بنابراین به هیچ وجه نمی توان به آن استناد کرد.
و فراموش نکنیم که عصر عباسیان بدون از مطالب سیاسی و یا اعتقادی زمان اوج رشد علمی و سرآغاز نهضت ترجمه بوده که این هم با ادعای سمرقندی در تضاد است، و اگر بدان اطلاع نداریم کمی مطالعه در این زمینه میتواند یاریگر باشد.
اما درمورد کتابخانهها
فرمودید بسیاری از آن منابع عظیم در بسیاری از کتابخانهها و موزههای معروف جهان وجود دارند درصورتی که لیستی از این منابع و مخازن ارائه فرمایید ممنون شما میشوم.
و در ادامه شما از کتاب آقای رکنالدین همایونفرح سخن آوردید که البته باید بگویم کتاب ایشان جای بحثهایی دارد که جای ان اینجا نیست.
و کتابی برای آقای همایونفرخ باعنوان
تاریخ کتابخانههای ایران معرفی نمودید بنده به آن دست پیدا نکردم و جستجو برای آن هم بینتیجه بود، درباب کتابخانهها از ایشان دو کتاب برای بنده واضح است اول کتابی که در اینجا هم استفاده کردم و باعنوان
"تاریخچه کتابخانههای ایران و کتابخانههای عمومی" که کتابی یک جلدیست و دوم هم کتابی باعنوان
"کتاب و کتابخانههای ایران" که دوجلدیست اما کتابی باعنوانی که شما مطرح نمودید که آن هم برگرفته از سایر سایتهاست اطلاعاتی درباره آن پیدا نکردم و تاجایی هم که میدونم فعلا اطلاعاتی از ثبت آن وجود ندارد اگر مشخصات و اطلاعات کامل آن را مطرح نمایید ممنون میشوم. کتاب را مطرح نمایید تا پیرامون متن ارجاع داده شده به آن تحقیق و بررسی انجام دهیم در غیر این صورت نقل شما باطل است.
اما آنچه که ابنندیم در کتابش آورده (تصویر پیوست است) به طور نمونه چند تا از صفحات را برایتان آوردم (نقل شما از ایشان مقشوش است!) که در صفحات ادامه مطالبی چند موجود است(سه صفحه بعد) آنچه که ایشان نقل کرده از افراد دیگر است که باید به کتب آنان هم مراجعه نمود تا حقیقت را دریافت که در این باره من این کار را به عهده خود شما میگذارم تا نتیجه را به ما اطلاع دهید که مایه مسرت خواهد بود.
اما چند نکته از میان همین نوشتهجات که قابل برداشت است:
اول اینکه یعنی اسکندر تماما اقدام به نابودی ننمود بلکه رونوشتهای از آن منابع برداشته و همچنین ترجمههایی از آن منابع صورت پذیرفت!
دوم اینکه آن منابع و علوم بار دیگر گردآوری شدند پس بازهم موجود گردیدند.
سوم اینکه علوم و تجربیات قدیمی و جدید هم مکتوب گردیدند و هم به مردم آموزش داده میشدند،(البته شما هم بخوبی میدونید که شروط آموزش در آن عصر چطور بوده حتما با سوال و جواب بخت ماری مسیحی که در دینکرد آمده آشنایی دارید.) پس بدون شک ما باید شمهای از آن را تاکنون احساس مینمودیم! مگر اینکه آن علوم مذهبی بوده باشند که هنوز هم موجود هستند مثل اوستا و ارداویرافنامه و ...
درباره جندیشاپور هم محققا اطلاع دارید که آن ملتهای مختلف یا بهتره بگم مسیحیان نسطوری اداره کنندگان آن بودند. در اینجا به نقل مطالبی مختصر جهت اختصار کلام از استاد مطهری در این باره میپردازم، ایشان مینویسند:
اولا بعد از دوره یونان و قبل از تاسیس دانشگاه جندی شاپور در ایران، دانشگاه عظیم اسکندریه بوده که با دانشگاه جندی شاپور طرف قیاس نبوده است....
ثانیا دانشگاه جندی شاپور که بیشتر یک مرکز پزشکی بوده کوچکترین آسیبی از ناحیه اعراب فاتح ندید و به حیات خود تا قرن سوم و چهارم هجری ادامه داد ، پس از آنکه حوزه عظیم بغداد تاسیس شد دانشگاه جندی شاپور تحت الشعاع واقع گشت و تدریجا از بین رفت ، خلفای عباسی پیش از آنکه بغداد دارالعلم بشود ، از وجود منجمین و پزشکان همین جندی شاپور در دربار خود استفاده میکردند ، ابن ماسویهها و بختیشوعها در قرن دوم و سوم هجری فارغ التحصیل همین دانشگاه بودند . پس ادعای اینکه دانشگاه جندی شاپور بدست اعراب فاتح از میان رفت از کمال بی اطلاعی است.
ثالثا دانشگاه جندی شاپور را علمای مسیحی که از لحاظ مذهب و نژاد به حوزه روم ( انطاکیه ) وابستگی داشتند اداره میکردند ، روح این دانشگاه مسیحی رومی بود نه زردشتی ایرانی ، البته این دانشگاه از نظر جغرافیایی و از نظر سیاسی و مدنی جزء ایران و وابسته به ایران بود ولی روحی که این دانشگاه را به وجود آورده بود روح دیگری بود که از وابستگی اولیاء این دانشگاه به حوزههای غیر زردشتی و خارج از ایران سرچشمه میگرفت، همچنانکه برخی مراکز علمی دیگر در ماوراء النهر بوده که تحت تاثیر و نفوذ بودائیان ایجاد شده بود .
و جمله پایانی هم که فرمودید: "همه آتشکده ها و پرستشگاهها مانند همه بیمارستانها و مراکز تحقیقاتی و آموزشی گنجینه کتابهای خودشان را داشتند." یک شعار و ادعا بیشتر نیست، چه آنکه همان رکنالدین در کتاب «تاریخچه کتابخانههای ایران و کتابخانههای عمومی» به این مطلب اشاره کرده و حسرت خورده است و من براساس همین مطلب میگویم اگر واقعا کتابخانهای با عظمت و آب و تابی که نقل میفرمایید که هیچ حتی کمتر از آن بود از دید مورخین مخفی نمیماند درحالی که هیچ کس چنین نقلی نیاورده! و آقای رکنالدین هم سخنانشان تنها براساس خیالات شخصی و مطالب میل خاندان پهلوی به مقتضای آن دوره نقل نمودهاند. حتی ایشان براساس وهمیات خویش درباره عدم نقل مطالب توسط مورخین
مثلا درباره جرجی زیدان مینویسد: «جرجی زیدان... در کتاب آداب اللغه جلد چهارم که سخن از کتابخانههای جهان به میان آورده است بهیچوجه نامی از کتابخانههای معروف و بزرگ ایران نبرده است.
زیرا اگر میخواسته خودرا با این حقیقت آشنا کند ناچار بوده است یادی از فاجعه تاریخی نابودی کتابخانههای بزرگ ایران به دستور عمر خلیفه اسلامی بکند و این برای مرد متعصبی چون او ناهموار و ناهنجار بوده است»!
آقای همایونفرخ این اندازه هم آگاهی نداشتهاند که
جرجی زیدان نه یک مسلمان یا سنی مذهبی بلکه یک مسیحی است.! و از طرفی ایشان برای خود خیال پردازی کرده و نوشتهاست "کتابخانههای معروف و بزرگ ایران"! یکی نیست بپرسه کدوم معروف؟ اگر معروف بود چرا برای همه ناشناخته است؟! وخود این نویسنده در اینجا گلایه از نویسندگان دارند اینکه چرا چیزی که وجود نداشته رو ننوشته و مثل موریه برای ایران تاریخسازی نکردهاند.!
(تاریخ کشور ما به اندازهای غنی و پربار است که به دروغهای از جنس جیمز موریه یا ابوالکلام آزاد و یا همایونفرخ نداشته باشد.)
و اما در آخر منبعی که از دایرهالمعارف ذکر نمودی (به طور مختصر چند تصویر از آن را ارائه نمودم!) مطالبی که مطرح شده بسیاری غریب هستند و مطالبی که ذیل و یا دور آنها خط کشیدم رو ممنون میشم تشریح فرمایید با سند و درضمن لازم به ذکر است بازهم مطالبی که در آن ذکر شده اند تماما به یک چیز ختم میشوند و آن هم مطالب ابن ندیم است که خود ابن ندیم هم ناقل آن مطالب از منابع دیگریست و عجیب است که همگان به ابن ندیم ارجاع میدهند بجای اصل منابع! و جالب است که جایی از دایرهالمعارف از علوم مختلف نقل نموده (ص 20) از ارائهی نمونه ای هم امتناء نموده است! و یا در جایی (ص23) سخن از کلمه Untraceable استفاده نموده و در ادامه هم از کلمه astonish !! اما هیچ دلیلی منطقیای برای این امر یافت نمیشود، اینکه کتابخانهها و کتبی با آن همه عظمت که نقل میکنند به طور کلی نابود و محو بشوند مایه تعجب است درحالی که این امر در تاریخ تصور نمیکنم سابقهای داشته باشد حداقل آنکه ما آمار و اطلاعی نسبی میداشتیم و... (به طور خلاصه از دایرهالمعارف آوردم).
و اما درباره ابونواس!!
دوست گرامی زیاد مانور ندید مطلبی که
درباره ابونواس نقل کردم نقلی بود از استاد دکتر عبدالحسین زرینکوب که تصویر کتاب پیوست است. و تمام مطالبی که نقد ابونواس آوردهاید را بر دکتر زرینکوب وارد نمایید ن من! اما در اینجا مختصراً از جانب خودم پاسخی خدمتتون عرض میکنم.
از
گاث یا گاتها شروع کردید منم دو نمونه از سرودههای اون رو واستون آوردم که بخوانید و کمی هم بیندیشید. تا پی ببرید که شعر و ادب کنونی و ملموس ما در کجاست و سرودهای گاتها کجا!!
و اما پیرامون خود گاتها هم پیشنهاد میکنم تحقیق و مطالعاتی بفرمایید بعد در خدمتتان خواهم بود! چون جای پرداختن به آن در این پست نیست.
و درباره
کتاب درخت آسوریک هم که جالب است در جایی که به آن نیاز دارید چنگ میزنید این اثر که باقی مانده عصر میانه است قابل توجه مینماید البته بازهم به نظر من دادههای اطلاعاتی ما درباره آن کم است و پیشنهاد میکنم
مقاله «اهمیت ادبی درخت آسوری» رو مطالعه فرمایید. آدرس کامل اون رو در رفرنس ها میزارم.
و
اما درباره اولین شاعر دوست گرامی همه میدانیم که درباره اینکه نخستین شاعر پارسی چه کسی بوده سخن بسیار است و هنوز مدرک مستندی برای انتساب به شخص خاصی وجود ندارد و افراد مختلف باتوجه به دلایل خود افراد متفاوتی را کاندیداتور این عرصه نمودهاند که هنوز نتیجه دقیقی حاصل نیامده پس بهتر است شما هم اظهار نظر مطلق نفرمایید و بنده هم در هیچ وقت نگفتم که رودکی اولین شاعر بوده یا خیر بلکه اسم رودکی را تنها در نقل قولی از استاد زرینکوب بیان کردم.
و درباره ابونواس هم بعید ندونید مطمئن باشید میدونم و البته بعید میدونم که شما درباره شاهد بازی شاعرین و صوفیان پارسی چیزی بدونید وگر نه این حرف را نمیزدید.
اینکه رودکی کجا و ابونواس کجا ربطی به مطلب ندارد استاد زرینکوب فرمودهاند الهام گرفته اند تصور نمیکنم مفهوم این کلمه زیاد سخت باشد، الهام گرفتن در زمینه ای از کسی تا تقلید و مقلد بودن آن شخص تفاوت زمین و آسمان است.
و در ادامه بازهم کلام راندید درباره شاعرانی .... نقل مورد نظر درباره ابونواس از کتاب دکتر زرینکوب بود که تصویر آن هم پیوست است و در این زمینه شما میدانید با ایشان!!! البته پیشنهاد میکنم به
کتاب « از کوچۀ رندان» استاد زرینکوب مراجعه نمایید چون دلایل این کلامش را در آنجا خواهید یافت. و همچنین مراجعه کنید به
مقاله « نگاه شاعرانه رودکي و ابونواس به خمريات» و همچنین دهها تحقیق و بررسیای که در این زمینه صورت گرفته است.
و درپایان پیشنهاد میکنم
کتاب «شاهد بازی در ادبیات فارسی» تالیف آقای سیروس شمیسا رو مطالعه کنید تا از بیشتر به میزان غنی بودن ادب شاعرین آگاهی یابید.
و در نهایت
تصویر اسناد ضمیمه و مشخصات کامل منابع در پایان درج گردیده اند، لطفاً
سوالات مطرح شده را پاسخ و مدارک و اسناد خواسته شده را رائه فرمایید در غیراینصورت با آگاهی کلام بمیان آورید.
فهرست منابع استفاده و نقل شده:
1-مصطفى بن عبد الله کاتب جلبی القسطنطینی المشهور باسم حاجی خلیفه أو الحاج خلیفه،
کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون، مکتبه المثنى – بغداد (وصورتها عده دور لبنانیه، بنفس ترقیم صفحاتها، مثل: دار إحیاء التراث العربی، ودار العلوم الحدیثه، ودار الکتب العلمیه)۱۹۴۱م.
2- فائزه محمد عزت،
الکورد فی اقلیم الجزیره و شهرزور فی صدر الاسلام من ۱۶ الی ۱۳۲هـ ، جامعه الصلاح الدین، ۱۴۱۲ق|۱۹۹۱م.
3- عبدالله مستوفى،
شرح زندگانى من، تهران، انتشارات زوار، چاپ پنجم ۱۳۸۴ش.
4- ذبیح الله صفا،
تاریخ ادبیات در ایران، تهران، انتشارات فردوس، چاپ هشتم ۱۳۷۸ش.
5- مرتضی راوند،
تاریخ اجتماعی ایران، تهران، انتشارات نگاه، 1382
6- ابوریحان بیرونی،
الصیدنه فی الطب، ترجمه باقر مظفرزاده، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول ۱۳۸۳
7- ، ابوریحان بیرونی،
آثارالباقیه عن القرون الخالیه، ترجمه اکبر داناسرشت؛ تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، 1386
8- دلتشاه بن علاءالدوله بختیشاه الغازی السمرقندی،
تذکرهالشعراء؛ به اهتمام و تصحیح ادوارد برون، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1382.
9- محمدبن اسحق اب ندیم،
الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1381
10- مرتضی مطهری،
خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، انتشارات صدرا، چاپ پنجاه و سوم، دی 1394
11- عباس آذرانداز،
«اهمیت ادبی درخت آسوری»، مجله کهننامه ادب پارسی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال چهارم، شماره 4 زمستان 1392 و همچنین سال پنجم، شماره 2 تابستان 1393 ص 1-18
12- محمدرضا نجاریان و محمدکاظم کهدویی،
«نگاه شاعرانه رودکي و ابونواس به خمريات»، نشریه ادبیات تطبیقی (ادب و زبان نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني كرمان)، دوره دوم، شماره 4، تابستان 1390؛ صص 259-280