کاربر حذف شده 8031
مهمان
منتقد و نقد حضورش برای جامعه و هر بخشی لزوم آوره. و هنر هم استثنا نیست. وجود منتقد لازمه از اون جهت که یه کسی لازمه اون کاره شما رو از بیرون مجموعه ِ شما رصد و تحلیل کنه. و کلا زیاد بحثی به نظر من برای التزام وجود منتقد در هنر مطرح نیست و صرفا اگه کسی توی این مورد شک داشت میتونه به تاریخ هنر رجوع کنه و تاثیر منتقدان رو ببینه. و در نهایت به این سخن ارسطو با این مضمون بسنده میکنم:« اگر که میخواهی نقد نشوی؛ هیچ مگو، هیچ مکن و هیچ باش!»
اوّل از همه میخوام توجهتون رو به دو جمله اساسی جلب کنم. دو جملهای که فرضیات ما رو توی بحث ارضا خواهند کرد و بقیه حرفها و بحثهامون قابل بحث میشن. این دو اصل که توی مقاله «روشی در نقد فیلم» اثر پیتر هارکورت هم به همین عنوان به کار گرفته شدند، از این قرارند:
رابین وود حتّی پا رو فراتر میذاره و حرف از اخلاقیات میزنه که من هم به شدت باش موافقم. و وقتی اون ته حرفش میگه که اگر اخلاقیات رو نادیده بگیریم باعث سرکوب واکنش طبیعی شده. اون رو کاملا میفهمم؛ چون فیلمهایی بودند که توی فرم مشکل نداشتند ولی خب با اخلاقیات تعریف شده من در تناقض بودند. «...اما میپرسم افکار در جدا کردن اخلاقیات از هنر چه معنایی دارد؟ این جدایی تنها میتواند به سرکوبی واکنش طبیعی و کم اثر کردن مباحثه انتقادی منجر شود.»[nb]کتاب دیالکتیک نقد؛ مقاله اعترافات یک منتقدِ رابین وود؛ صفحه۸۱[/nb] همین که اینقدر از ورود بحث اخلاقیات به نقد حرف زده شده و حتی دفاع شده، نشون دهنده اینه که میشه معیارهای شخصی رو هم وارد نقد کنیم.
و در نهایت «نباید از منتقدان، انتظارت اغراق آمیز داشته باشیم، بخصوص، نباید انتظار داشته باشیم که عملکرد نقد کاملا مشابه علوم دقیقه باشد. هنر علمی نیست، پس چرا نقد باید علمی باشد؟
شکایت اصلی که علیه بعضی از منتقدان - و نوع خاصی از نقد - مطرح میشود، این است که آنها به ندرت از نفس سینما حرف میزنند، که فیلمنامهی فیلم یک فیلم، خود فیلم نیست، که همه فیلمها روانشناسانه هستند.»[nb]کتاب دیالکتیک نقد؛ مقاله منتقدان چه سودایی در سر دارندِ فرانسوا تروفو؛ صفحه۶۳[/nb]
تا اینجا یکسری چیزها راجع منتقد گفتیم و اینکه چکار باید بکنه ولی از لزوم نقد حرفی نزدیم. و اینکه واقعا نقد چیه و قراره باش به کجا برسیم.
«هنر هم مانند دانش، با مشاهده و ذهنیت آغاز میشود. چالش در فهم هنر هم مانند چالش در فهم زندگی، برای آنست که از ذهنیت یک فرد به ذهنیت دیگران برسیم، یعنی به نقطهای برسیم که به قول مرلوپونتی در آنجا مسیر تجربههای متفاوت با هم برخورد میکنند و علایق فرد و دیگران به نزدیک شده و همچون چرخدندههای ماشین در هم میروند.
با در هم آمیختن ذهنیت خود و دیگران میتوان به سو مفهوم ذهنیت بزرگ به سوی آرمانی که در گفتهی لئوناردو داوینچی در سرآغاز این مبحث آمده، به سوی شناخت عمیقتر حرکت کرد. یک بحث انتقادی معنادار و معقول میتواند انگیزهی حرکت به سوی این رشد و اگاهی باشد. بار دیگر از هنری جیمز کلامی بیاوریم:" تاثیر نقد اگر هم نگوییم نخستین عملکرد آن، جذب اموری است که ذهن ما را تغذیه کرده و لذت بردن از آن را تا سرحد امکان خودآگاه میکند. این شناخت به آتشهای نیاز ذهن دامن زده و ذهن را به جست و جوی کشتزارهای دیگر میکشاند. این فعالیت ذهن عملا در حکم تلاشی است برای دستیابی به دلایل علاقههای ذهنی. زیرا تنها با اعلام این دلایل، علاقه میتواند گوناگونتر شود. این است پرورش و آموزش زندگی خلاق ما..."[nb]کتاب دیالکتیک نقد؛ مقاله روشی در نقدِ پیتر هارکورت؛ صفحهی۱٩[/nb]»
راستش اینجور مباحث تئوریک خیلی کمک میکنه که هنر بفهمیم و حتّی اتفاقا باعث میشه که بفهمیم هیچی نیستیم توی هنر و با صرف لفّاظی و تقلید فضاسازی صادق هدایت نویسنده خوبی نمیشویم، با صرف یه دو تا افکت خاص و فوتوشاپ عکاس نمیشویم، با صرف دو تا نت خوندن موسیقیدان نمیشویم و ... امّا این یه روی مبحث تئوریک سینمایی و هنری هست. روی دیگهش اینه که حداقل مثل این نویسندهها کلی فیلم دیده باشیم، موسیقی شنیده باشیم، نقاشی دیده باشیم و غیره. یعنی میخوام این رو بگم که هنر این ویژگی رو داره که اون معرفت خاصش رو توی مسیر میشه بدست آورد. اول یکم تجربه باید کرد این محیطها و بعد میشه بحث تئوریک هم کرد. خب یه جورایی هم واضحه دلیل؛ شما توی هنر مدام خواسته یا ناخواسته میاید و مقایسه میکنید. حالا هر چی اون ملاکهاتون قویتر، ارزیابیتون هم بهتر!
اوّل از همه میخوام توجهتون رو به دو جمله اساسی جلب کنم. دو جملهای که فرضیات ما رو توی بحث ارضا خواهند کرد و بقیه حرفها و بحثهامون قابل بحث میشن. این دو اصل که توی مقاله «روشی در نقد فیلم» اثر پیتر هارکورت هم به همین عنوان به کار گرفته شدند، از این قرارند:
- لئوناردو داوینچی میگه که: «هیچ کس حق ندارد پیش از رسیدن به شناخت کامل از ماهیت چیزی (یا کسی) به آن عشق بورزد، یا از آن تنفر داشته باشد.»[nb]کتاب دیالکتیک نقد؛ مقاله روشی در نقدِ پیتر هارکورت؛ صفحهی۱۳[/nb]
هنری جیمز میگه که: «هیچ اثر ادبی یا هنریی نیست که انسان کمترین اجباری به دوست داشتن آن داشته باشد. هیچ کسی نیست که هر قدر هم دوست داشتنی باشد، باز انسان در حضور او به چیزی جز امور شخصی خود عاشق باشد یا نباشد.» [nb]کتاب دیالکتیک نقد؛ مقاله روشی در نقدِ پیتر هارکورت؛ صفحهی۱۳[/nb]
رابین وود حتّی پا رو فراتر میذاره و حرف از اخلاقیات میزنه که من هم به شدت باش موافقم. و وقتی اون ته حرفش میگه که اگر اخلاقیات رو نادیده بگیریم باعث سرکوب واکنش طبیعی شده. اون رو کاملا میفهمم؛ چون فیلمهایی بودند که توی فرم مشکل نداشتند ولی خب با اخلاقیات تعریف شده من در تناقض بودند. «...اما میپرسم افکار در جدا کردن اخلاقیات از هنر چه معنایی دارد؟ این جدایی تنها میتواند به سرکوبی واکنش طبیعی و کم اثر کردن مباحثه انتقادی منجر شود.»[nb]کتاب دیالکتیک نقد؛ مقاله اعترافات یک منتقدِ رابین وود؛ صفحه۸۱[/nb] همین که اینقدر از ورود بحث اخلاقیات به نقد حرف زده شده و حتی دفاع شده، نشون دهنده اینه که میشه معیارهای شخصی رو هم وارد نقد کنیم.
و در نهایت «نباید از منتقدان، انتظارت اغراق آمیز داشته باشیم، بخصوص، نباید انتظار داشته باشیم که عملکرد نقد کاملا مشابه علوم دقیقه باشد. هنر علمی نیست، پس چرا نقد باید علمی باشد؟
شکایت اصلی که علیه بعضی از منتقدان - و نوع خاصی از نقد - مطرح میشود، این است که آنها به ندرت از نفس سینما حرف میزنند، که فیلمنامهی فیلم یک فیلم، خود فیلم نیست، که همه فیلمها روانشناسانه هستند.»[nb]کتاب دیالکتیک نقد؛ مقاله منتقدان چه سودایی در سر دارندِ فرانسوا تروفو؛ صفحه۶۳[/nb]
تا اینجا یکسری چیزها راجع منتقد گفتیم و اینکه چکار باید بکنه ولی از لزوم نقد حرفی نزدیم. و اینکه واقعا نقد چیه و قراره باش به کجا برسیم.
«هنر هم مانند دانش، با مشاهده و ذهنیت آغاز میشود. چالش در فهم هنر هم مانند چالش در فهم زندگی، برای آنست که از ذهنیت یک فرد به ذهنیت دیگران برسیم، یعنی به نقطهای برسیم که به قول مرلوپونتی در آنجا مسیر تجربههای متفاوت با هم برخورد میکنند و علایق فرد و دیگران به نزدیک شده و همچون چرخدندههای ماشین در هم میروند.
با در هم آمیختن ذهنیت خود و دیگران میتوان به سو مفهوم ذهنیت بزرگ به سوی آرمانی که در گفتهی لئوناردو داوینچی در سرآغاز این مبحث آمده، به سوی شناخت عمیقتر حرکت کرد. یک بحث انتقادی معنادار و معقول میتواند انگیزهی حرکت به سوی این رشد و اگاهی باشد. بار دیگر از هنری جیمز کلامی بیاوریم:" تاثیر نقد اگر هم نگوییم نخستین عملکرد آن، جذب اموری است که ذهن ما را تغذیه کرده و لذت بردن از آن را تا سرحد امکان خودآگاه میکند. این شناخت به آتشهای نیاز ذهن دامن زده و ذهن را به جست و جوی کشتزارهای دیگر میکشاند. این فعالیت ذهن عملا در حکم تلاشی است برای دستیابی به دلایل علاقههای ذهنی. زیرا تنها با اعلام این دلایل، علاقه میتواند گوناگونتر شود. این است پرورش و آموزش زندگی خلاق ما..."[nb]کتاب دیالکتیک نقد؛ مقاله روشی در نقدِ پیتر هارکورت؛ صفحهی۱٩[/nb]»
راستش اینجور مباحث تئوریک خیلی کمک میکنه که هنر بفهمیم و حتّی اتفاقا باعث میشه که بفهمیم هیچی نیستیم توی هنر و با صرف لفّاظی و تقلید فضاسازی صادق هدایت نویسنده خوبی نمیشویم، با صرف یه دو تا افکت خاص و فوتوشاپ عکاس نمیشویم، با صرف دو تا نت خوندن موسیقیدان نمیشویم و ... امّا این یه روی مبحث تئوریک سینمایی و هنری هست. روی دیگهش اینه که حداقل مثل این نویسندهها کلی فیلم دیده باشیم، موسیقی شنیده باشیم، نقاشی دیده باشیم و غیره. یعنی میخوام این رو بگم که هنر این ویژگی رو داره که اون معرفت خاصش رو توی مسیر میشه بدست آورد. اول یکم تجربه باید کرد این محیطها و بعد میشه بحث تئوریک هم کرد. خب یه جورایی هم واضحه دلیل؛ شما توی هنر مدام خواسته یا ناخواسته میاید و مقایسه میکنید. حالا هر چی اون ملاکهاتون قویتر، ارزیابیتون هم بهتر!