- شروع کننده موضوع
- #1
Yabançı
کاربر نیمهحرفهای
- ارسالها
- 255
- امتیاز
- 388
- نام مرکز سمپاد
- طلایه داران
- شهر
- لاچین
- رشته دانشگاه
- JLE
امروز بیست و یکم آذر هست و به نظرم با اینکه انجمن تاریخ مرده اما خوبه که از فرقهی دمکرات آذربایجان حرفی زده بشه.
متن زیر به همین مناسبت به قلم ایواز طاها از نویسندگان و روشنفکران آذربایجانی امروز در کانال تلگرامشون منتشر شد و ارزش داره که بخونیم.
پیشهوری؛ بزرگی از اهالی فردا | ایواز طاها
پیشهوری یکی از مردان بزرگ سرزمینهای محصور بین کوههای قفقاز و خلیج بوده است. در جمهوری شوروی گیلان به رهبری میرزا کوچکخان وزارت خارجه را به عهده داشته، از رهبران بیبدیل چپ بوده، و رهبری یک نهضت رهاییبخش را به عهده گرفته بود. در برخورد با او از دو مخاطره باید برهیز کرد: نه از سرِ واکنش به مرکزگرایانِ کممایه وی را ملیگرای افراطی معرفی کرد، و نه از سرنفرت به سوسیالیسم موجود (سوسیالیسمی که در شوروی برقرار بود) رویکرد عدالتمحورش را نادیده گرفت. برخورد تقلیلگرایانه با حکومت خودمختار دموکراتهای آذربایجان در دههی بیست، ما را در دامن افسانههای جدید خواهد انداخت. پیشهوری الگوی طرفهای است برای آنچه امروز دموکراسی رادیکال نامیده میشود، با نقایص قابل اجتناب. پس از نسل درخشان اندیشمندان ترک ماورای قفقاز (از نیمه دوم قرن 19 تا سال 1917)، پیشهوری اندیشمند بزرگی است که در دورهی جدیدی ظهور کرد. اندیشمندی بزرگ که نه مثل نریمان نریمانوف میدان فراخی برای کنش سیاسی داشت، و نه همچون یوسف آکچورا، اسماعیل گاسپیرالی و جلیل محمد قلیزاده زمانهای مناسب. به علاوه، اگر محمدامین رسولزاده پیامآور سوسیال دموکراسی برای ممالک محروسه بود، پیشهوری بخت آن را نداشت که در مناقشات نظری و تصمیمات اجرایی، توازن میان دموکراسی و عدالت را به شایستگی حفظ کند. وی، همچون همهی چپهای جهان، پشتگرم حکومتی بود که سوسیالیسم را به تمرکز ثروت و قدرت در دست رهبران حزب فروکاسته بود و دال آزادی را از مدلول خودکامگی انباشته. در برابرش نیز حکومتی بود فاسد و به معنای واقعی دستنشانده. با این همه، در میانهی آنهمه التهاب و بحران، پیشهوری در طول تنها یکسال نوسازی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شگرفی به راه انداخت، از آسفالت راهها گرفته تا تأسیس دانشگاه و راهاندازی رادیو و دگرگونی و توسعهی نظام آموزش. و پیش از آنکه قربانی توافق مسکو- تهران شود، از یک سو قربانی همین نوسازی بود و از سوی دیگر افراط و کمسوادی برخی از همرزمانش.
در جریان تأکید غلوآمیز بر "ایدئولوژی، دین و ملت" این نکته فراموش میشود که هدف از موجودیت اینها سعادت انسان است. و اگر انسان در پای آنها قربانی شود، نقض غرض شده است. از این رو، کارنامهی پیشهوری را نه با تأکید بر این "خیرهای اعلا"، که با نگاه انسانی او باید ارزیابی کرد. بنا به شرایط زمانه و مطابق با رهیافتهای سوسیالیسم موجود، تأکید دموکراتها بیشتر بر عدالت بود تا آزادی. اما همین تأکید بر عدالت از یک سو نظام فئودالی را، که تا این اواخر هژمونی خود را حفظ کرده بود، برمیآشفت و از سوی دیگر بخشی از روحانیون را که از فئودالیته ارتزاق میکردند. آندو دست در دست هم، ذهن تودهها را که بیش از امروز اسیر خرافات بودند، به نفع نظام شاهنشاهی مسموم کردند. نظامی که در فرهنگ زمانه عطیهای الهی بهشمار میآمد. البته گسیل مبلغان شوروی به تبریز که در توهم فتح جهان توسط استالینیسم بودند، کار را بر آن کهنهپرستان راحت کرد. در یک جامعهی بسته و سنتی، بیگمان حرکتی که آرمانش دگرگونی ریشهای در توزیع ثروت و قدرت باشد، مغضوب حافظان نظم موجود میشود. اکنون که به رغم آگاهیهای شگرف قرن بیستویکمی نهادهای قدرت به راحتی میتوانند حتی برخلاف نظر رهبر وقت انقلاب "چاه دعا" براه اندازند، باید دریافت که دموکراتها در مواجهه با سنتهای گرانبار و انسانستیز با چه دشواری اندیشهسوزی دستبه گریبان بودند. بعید نیست که بخشی از توحش اوباشان در روزهای پس از سقوط دولت دموکراتها از همین عامل سرچشمه گرفته باشد.
امروزه در شناخت اینکه فاعل تغییر اجتماعی کیست، ذاتانگاری طبقاتی چندان به کار نمیآید. از گرامشی تا لاکلائو، طبقه جای خود را به بحث دربارهی هژمونی، گفتمان، منطق همارزی و سیاستهای هویتی داده است. به این معنا رویکرد پیشهوری را میتوان در همین عرصه قرار داد. پیشهوری در زیر دال حکومت ملی، هدف عدالت و آزادی را در سر میپروراند. مگر اسلاوی ژیژک نگفته است که دموکراسییِ جهانوطن و یا رها از همهی تعینهای ملی، مذهبی و قومی ناممکن است. همچنانکه علم ناچار است بر مبانی غیرعلمی تکیه دهد، دموکراسی نیز نمیتواند در یک قلمرو تحقق پذیرد بیآنکه پسماندهای بجا گذارد.
@eyvaztaha
متن زیر به همین مناسبت به قلم ایواز طاها از نویسندگان و روشنفکران آذربایجانی امروز در کانال تلگرامشون منتشر شد و ارزش داره که بخونیم.
پیشهوری؛ بزرگی از اهالی فردا | ایواز طاها
پیشهوری یکی از مردان بزرگ سرزمینهای محصور بین کوههای قفقاز و خلیج بوده است. در جمهوری شوروی گیلان به رهبری میرزا کوچکخان وزارت خارجه را به عهده داشته، از رهبران بیبدیل چپ بوده، و رهبری یک نهضت رهاییبخش را به عهده گرفته بود. در برخورد با او از دو مخاطره باید برهیز کرد: نه از سرِ واکنش به مرکزگرایانِ کممایه وی را ملیگرای افراطی معرفی کرد، و نه از سرنفرت به سوسیالیسم موجود (سوسیالیسمی که در شوروی برقرار بود) رویکرد عدالتمحورش را نادیده گرفت. برخورد تقلیلگرایانه با حکومت خودمختار دموکراتهای آذربایجان در دههی بیست، ما را در دامن افسانههای جدید خواهد انداخت. پیشهوری الگوی طرفهای است برای آنچه امروز دموکراسی رادیکال نامیده میشود، با نقایص قابل اجتناب. پس از نسل درخشان اندیشمندان ترک ماورای قفقاز (از نیمه دوم قرن 19 تا سال 1917)، پیشهوری اندیشمند بزرگی است که در دورهی جدیدی ظهور کرد. اندیشمندی بزرگ که نه مثل نریمان نریمانوف میدان فراخی برای کنش سیاسی داشت، و نه همچون یوسف آکچورا، اسماعیل گاسپیرالی و جلیل محمد قلیزاده زمانهای مناسب. به علاوه، اگر محمدامین رسولزاده پیامآور سوسیال دموکراسی برای ممالک محروسه بود، پیشهوری بخت آن را نداشت که در مناقشات نظری و تصمیمات اجرایی، توازن میان دموکراسی و عدالت را به شایستگی حفظ کند. وی، همچون همهی چپهای جهان، پشتگرم حکومتی بود که سوسیالیسم را به تمرکز ثروت و قدرت در دست رهبران حزب فروکاسته بود و دال آزادی را از مدلول خودکامگی انباشته. در برابرش نیز حکومتی بود فاسد و به معنای واقعی دستنشانده. با این همه، در میانهی آنهمه التهاب و بحران، پیشهوری در طول تنها یکسال نوسازی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شگرفی به راه انداخت، از آسفالت راهها گرفته تا تأسیس دانشگاه و راهاندازی رادیو و دگرگونی و توسعهی نظام آموزش. و پیش از آنکه قربانی توافق مسکو- تهران شود، از یک سو قربانی همین نوسازی بود و از سوی دیگر افراط و کمسوادی برخی از همرزمانش.
در جریان تأکید غلوآمیز بر "ایدئولوژی، دین و ملت" این نکته فراموش میشود که هدف از موجودیت اینها سعادت انسان است. و اگر انسان در پای آنها قربانی شود، نقض غرض شده است. از این رو، کارنامهی پیشهوری را نه با تأکید بر این "خیرهای اعلا"، که با نگاه انسانی او باید ارزیابی کرد. بنا به شرایط زمانه و مطابق با رهیافتهای سوسیالیسم موجود، تأکید دموکراتها بیشتر بر عدالت بود تا آزادی. اما همین تأکید بر عدالت از یک سو نظام فئودالی را، که تا این اواخر هژمونی خود را حفظ کرده بود، برمیآشفت و از سوی دیگر بخشی از روحانیون را که از فئودالیته ارتزاق میکردند. آندو دست در دست هم، ذهن تودهها را که بیش از امروز اسیر خرافات بودند، به نفع نظام شاهنشاهی مسموم کردند. نظامی که در فرهنگ زمانه عطیهای الهی بهشمار میآمد. البته گسیل مبلغان شوروی به تبریز که در توهم فتح جهان توسط استالینیسم بودند، کار را بر آن کهنهپرستان راحت کرد. در یک جامعهی بسته و سنتی، بیگمان حرکتی که آرمانش دگرگونی ریشهای در توزیع ثروت و قدرت باشد، مغضوب حافظان نظم موجود میشود. اکنون که به رغم آگاهیهای شگرف قرن بیستویکمی نهادهای قدرت به راحتی میتوانند حتی برخلاف نظر رهبر وقت انقلاب "چاه دعا" براه اندازند، باید دریافت که دموکراتها در مواجهه با سنتهای گرانبار و انسانستیز با چه دشواری اندیشهسوزی دستبه گریبان بودند. بعید نیست که بخشی از توحش اوباشان در روزهای پس از سقوط دولت دموکراتها از همین عامل سرچشمه گرفته باشد.
امروزه در شناخت اینکه فاعل تغییر اجتماعی کیست، ذاتانگاری طبقاتی چندان به کار نمیآید. از گرامشی تا لاکلائو، طبقه جای خود را به بحث دربارهی هژمونی، گفتمان، منطق همارزی و سیاستهای هویتی داده است. به این معنا رویکرد پیشهوری را میتوان در همین عرصه قرار داد. پیشهوری در زیر دال حکومت ملی، هدف عدالت و آزادی را در سر میپروراند. مگر اسلاوی ژیژک نگفته است که دموکراسییِ جهانوطن و یا رها از همهی تعینهای ملی، مذهبی و قومی ناممکن است. همچنانکه علم ناچار است بر مبانی غیرعلمی تکیه دهد، دموکراسی نیز نمیتواند در یک قلمرو تحقق پذیرد بیآنکه پسماندهای بجا گذارد.
@eyvaztaha
گرامی باد خاطرۀ تابناک شهدای جنبش 21 آذر و همه شهدای راه استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی