مار- ۱۳۸۳۹

  • شروع کننده موضوع
  • #1

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,625
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
خب سلام :D
از اونجایی که از نوشتن لیست خوشم نمیاد ، هر چیزی که در لحظه توی خاطرم بود و جنبه ی پررنگ تری برام داشت رو می نویسم.
و اینکه قراره صرفا برداشت و احساس خودم اینجا نوشته بشه ، و یا شاید حتی تداعی هایی که با دیدن فیلم توی ذهنم اومدن .
راجع به جوانب مهم و اینا که معمولا ذکر میشن نظری ندارم:-"

عکسی که برای هر فیلم گذاشته میشه اسکرین شات از صحنه ایه که به نظرم احساس کاراکتر از داستان اصلی فیلمو به خوبی نشون میده .

نظردهی و این ها را هم می پذیریم:-"
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #2

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,625
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
اولین فیلمی که به معنای واقعی مسحورم کرد و تک تک ثانیه هاشو با حرص بلعیدم

Black Swan 2010 - Darren Aronofsky


Screenshot_11_.png

موضوع کلی درباره ی یه بالرین به اسم نیناست که قراره توی نمایش باله در دو نقش متضاد قوی سفید و قوی سیاه برقصه . داستان نمایش از این قراره که جادوگر دختری رو طلسم کرده تا روزها به شکل قوی سفید در بیاد و طلسم وقتی شکسته میشه که دختر عاشق واقعیش رو پیدا کنه . بالاخره شاهزاده ای با دختر ملاقات میکنه و بهش علاقه مند میشه اما همزاد پلید قوی سفید که قوی سیاه و اغواگری بوده شاهزاده رو گمراه میکنه و باعث میشه قوی سفید در آخر خودش رو بکشه.

نینا قراره در دو نقشی برقصه که رقیب هم هستند و علاوه بر متضاد بودن ، قراره در آخر ، یکی از نقش ها دیگری رو نابود کنه . به دست آوردن این نقش توی نمایش باله به شدت برای نینا مهمه و تمام زندگی و فکرها و تصورات و اعمالش به نوعی شبیه نقش های نمایشش میشه. توی صحنه های مختلف فیلم تصویر خودش رو با لباس سیاه مقابل و علیه خودش می بینه . مثلا وقتی که داره روی پل هوایی راه میره و تصویر خودش با لباس سیاه از روبروش میاد ، از کنارش رد میشه و بهش تنه میزنه ! یا کلی صحنه ی دیگه که می بینیم نینا توی تصورش به خودش آسیب میرسونه ، پوست دستشو میکنه، کمرش رو به قدری می خارونه که زخم شه و...
از اون جایی که همیشه دختر خوب و مثبت و اینایی بوده ، از همون اول به خوبی از پس رقصیدن نقش قوی سفید بر میاد اما برای ایفای نقش منفی چاره ای نداره جز اینکه با نینای سیاه پوش و بی ملاحظه ی تصوراتش یکی بشه و کل فیلم داره تلاشش برای یکی شدن با اون تصویر سیاه رو نشون میده .
تویه صحنه ای جلوی آینه وایساده ولی حرکات خودش و تصویر داخل آینه هماهنگ نیستن! این یعنی نینایی که میخواد بهش برسه و برای رسیدن بهش تمرین میکنه ، با نینای واقعی متضاد و نا هماهنگه. یه جای دیگه هم میخواد خودارضایی بکنه اما مادرش جلوی چشمش میاد، سریع ازکارش پشیمون میشه و دست میکشه که یه نمونه ی دیگه از ناهماهنگی و دشمنی خودش با خودشه !
پس برای رسیدن به نینای سیاه باید چکار کنه ؟
از نمادهای قوی سیاه که توی آدمای مختلف (لیلی و بث ) می بینه استفاده میکنه . لوازم آرایش بث رو استفاده میکنه تا بتونه مثل اون از پس این نقش بر بیاد ویا از اغواگری لیلی(که روی کتفش تتوی بال سیاه داره و واضحا نماد قوی سیاهه ) تقلید میکنه و باهاش همراه میشه تا مثل اون این صفتو به دست بیاره . ( خیلی باهاش همذات پندازی کردم )
یه چیز خیلی جالب دیگه این که نینا نه تنها گاهی خودش رو به شکل دشمن خودش مشاهده میکنه، مدام لیلی(نماد قوی سیاه) رو دشمن خودش می بینه . در آخر فیلم ضربه ای که به شکم لیلی وارد میکنه تا دشمن رو از بین ببره اما اون ضربه در واقع به شکم خودش زده شده و به این معنیه که بالاخره نینا دشمن های رقیب نمایشش رو درون خودش (به جای دیگران) پیدا کرده و تونسته به اون هماهنگی دوگانه (هماهنگی ایفای نقش دو دشمن در یک بالرین ) دست پیدا کنه و موفق بشه :-"

پ.ن : هرگز هیچ فیلمی را به اندازه ی black swan دوست نخواهم داشت.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #3

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,625
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
Self/Less 2015 -Tarsem Singh

Screenshot_13_.png


درباره ی دمیان، پیرمرد معروف و ثروتمندیه که سرطان تمام بدنش رو فرا گرفته و به زودی خواهد مرد .تصمیم میگیره با روشی سری به اسم shedding مغزش رو به بدن سالم و جوان و ورزیده ای منتقل کنه و در اون بدن به زندگی ادامه بده . اما از تصویرهایی که مدام توی ذهنش می بینه متوجه میشه برخلاف چیزی که فکر میکنه ، این بدن جدید در آزمایشگاه ساخته نشده و قبلا با مغز دیگه ای زندگی میکرده ، زن و یه دختر کوچیک داشته و در واقع توسط تشکیلات پزشکی سری shedding به قتل رسیده تا بدنش برای مغزهای دیگه مورد استفاده قرار بگیره .
خب ایده ی جالبیه در کل. اما فیلم میخواد متحول شدن دمیان رو ، طی مدتی زندگی با خانواده ی صاحب واقعی بدنش، از کسی که همه چیز رو در مادیات خلاصه می کنه و تمام زندگیش وقف پیشرفت مالی شده ، به آدمی نشون بده که برای بازگردوندن پدر و همسر به خونواده ی صاحب واقعی جسم جدیدش و خوشحال کردنشون هم از جون خودش میگذره و هم مقدار زیادی از داراییش رو می بخشه .
از وسطای فیلم معلوم میشد آخرش قراره چی بشه :D کلن بزرگ ترین حسن فیلم اینه که به خوبی و خوشی به پایان میرسه و آدمو خوشحال میکنه :D
بخاطر ایده ی جالب و پایان خوشحال کننده دوسش داشتم :-"
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #4

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,625
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
Melancholia 2011 - Lars Von Trier


0j5c_200_s.gif


اول از همه چیز لازم به ذکره که به به ، چه فیلم خوبی8->
و همچنین باید بگم که ملانکولیا گانه ی دوم از سه گانه ی افسردگی وون تریه ست و گانه های اول و سوم هم به ترتیب antichrist و nymphomaniac هستند .

فیلم ازیه مقدمه که خلاصه ی کل فیلم رو نشون میده و دو اپیزود تشکیل میشه و هر اپیزود با نام یکی از دو خواهر ، جاستین و کلر مشخص شده.
توی اپیزود اول مالیخولیای جاستین رو می بینیم .عروسی جاستینه، خانواده ی جاستین جشن ازدواج مفصلی رو ترتیب دادند ، اما بی قراری و افسردگی جاستین باعث به هم خوردنش میشه . جاستین سعی میکنه علی رغم میل درونیش به نابودی و نابودگری به شرایط مسلط شه ، تمام تلاشش رو برای کنترل اوضاع درونیش میکنه اما در نهایت غریزه ی نابودگری جاستینه که پیروز میشه .( به هم زدن عروسیش ، سکس با یه غریبه توی مراسم ازدواج :)) دعوا با کارفرماش ) در واقع جاستین چیزهایی رو میدونه و قادر به فهمیدن مسائلیه که بقیه نمیتونن اطلاع داشته باشن (نابودی نزدیک زمین ، تعداد دقیق لوبیاهای داخل یک شیشه ! ) و به همین دلیل دچار مالیخولیا شده . نمونه ی کامل هرج و مرجه ، نمونه ی بی علتیه و به هرج و مرج و بی قانونی جهان هم واقفه . ( موارد پرانتزهای قبلی )

اپیزود دوم مالیخولیای کلر رو نشون میده . همسر کلر، جان ، منجم و در حال مطالعه روی سیاره ای به اسم ملانکولیاست . سیاره ی ملانکولیا طبق مطالعات و پیش بینی جان و دانشمندهای دیگه قراره از کنار کره ی زمین رد بشه . کلر جاستین رو بخاطر شرایط بد روحی به خونه ی خودش اورده تا ازش مراقبت کنه اما الآن این خود کلره که از ترس برخورد ملانکولیا به زمین بی قرار و افسرده میشه . از طرف دیگه جاستین کاملا بهبود پیدا میکنه و بدون هیچ ترسی از نابودی ، با رضایت و اطمینان بهش تن میده . حتی توی یکی از شب هایی که ملانکولیای آبی خوشگل 8-> ( که جان یه جا میگه اول سیاه بود اما به آبی تبدیل شد ) تو آسمون می درخشیده برهنه میشه و زیر نور آبی رنگش دراز میکشه ( اعلام عشق و شهوت به نابودی :-" ) .
اما کلر لحظه به لحظه مضطرب تر میشه ، کلر بر خلاف خواهرش به زندگی عشق می ورزه نه نابودی ( نشون به این نشون که کلر برنامه ی عروسی جاستین رو ترتیب داد اما این جاستین بود که نابودش کرد . و اینکه کلر همسر و یه بچه داره در حالیکه همونطور که گفتم جاستین ازدواجش رو به هم زد )
جان مدام به کلر یاد آوری میکنه که پیش بینی های علمی قابل اعتماد هستند و دلیلی برای ترسیدن وجود نداره اما در نهایت وقتی که متوجه میشه برخورد ملانکولیا با زمین نزدیکه خودکشی میکنه ( نماد کشک بودن علم :-" )
یه جای فیلم جاستین در پاسخ به ناراحتی و ترس کلر میفرماید :
7d9_200_s_(1).gif


در آخر در حالیکه جاستین ، کلر و بچه ش داخل یه حصار چوبی کوچیک نشستند و دست به دست هم دادند ، به نزدیک شدن ملانکولیا نگاه میکنند و چند ثانیه ی بعد به همراه تمام زمین نابود میشن.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #5

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,625
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
Beaking The Waves 1996 -Lars Von Trier

شکستن امواج ، یکی از گانه های سه گانه ی قلب طلاییه و جمله ی کوتاه روی پوستر فیلم از یه عاشقانه خبر میده (اما چه جور عاشقانه ای ؟ یه عاشقانه ی معمولی؟)
9woh_breaking-the-waves.jpg


Love is a mighty power عشق نیروی قدرتمندیه


خلاصه : بث یه دختر معمولی نیست.نه زیبایی خاصی داره و نه رفتار و حرکات فریبنده ،بهتر بگم یه دختر نامتعادله درواقع .مدتی توی بیمارستان روانی بستری بوده و حالا... به کلیسای شهر کوچیکش رفته تا از بزرگان شهر برای ازدواج با مرد غریبه ای که عاشقشه اجازه بگیره ، کلیسایی که ناقوس نداره (ناقوس اعلام کننده ی زمان مراسم عبادته) و بزرگان دینی ای که بعد از مرگ هر عضو شهر ، بهشتی یا جهنمی بودنش رو تعیین میکنند :/ ناقوس نداشتن کلیسا یعنی عبادت خدای واقعی دراین شهر جای نداره و آدم ها(بزرگان دینی) جای خدا رو اشغال کردند .

بث خوشحاله ، شوهرش رو دوست داره و شوهرش هم به نظر میرسه با تمام نامتعادل بودن بث بهش علاقه منده. اما این خوشحالی زیاد طول نمیکشه چون یان (شوهره) دریانورده و مدت کمی بعد از عروسی مجبوره به دریا بره، درحالیکه تا مدت ها قرار به برگشتنش نیست ...

بث تنهای دور مونده از یان ، بث دلتنگ با ایمان به کلیسا میره ، میشینه و برای برگشتن یان دعا میکنه و خدا باهاش حرف میزنه، خواسته ش رو قبول میکنه !با صدای خودش ، وقتی بعد از دعا چشم هاش رو میبنده خدا به دهنش میاد و جواب هاش رو از این طریق برای بث میفرسته !

کمی بعد ، یان در حالیکه طی حادثه ای توی کشتی آسیب دیده و فلج شده برمیگرده...بله خدا دعای بث رو اجابت کرده ! بث بارها و بارها با خدای توی دهانش حرف میزنه و ازش کمک میخواد . از خودخواهیش پشمونه ، یه عاشق واقعی نباید خودخواه باشه ، باید خودش رو کنار بذاره و فقط به معشوقش فکر کنه اما اون...

تصمیم میگیره جبران کنه ،به عنوان توبه فدای عشق بشه و خودش رو نادیده بگیره تا گناهش (فلجی یان) رو پاک بکنه. اما چطور ؟ با تن دادن به خواسته های دیوانه وار و ناخوشایند یان مبنی بر اینکه بث با مردهای دیگه بخوابه ، لحظه به لحظه ی تجربه ش رو برای شوهر تعریف کنه تا یان فلج و ناتوان از این راه بتونه لذت جنسی ببره ! اگه خیـــــلی بخوام خلاصه کنم باید فقط بگم بث این کارو انجام میده تا نهایتا توی یک سکس به شدت خشن میمیره (بخونید فدای عشق میشه ، بخونید تاوان گناه خودخواهیش رو میده) و در حالیکه کاملا از جامعه طرد شده و همه به عنوان فاحشه ازش یاد میکنند و بچه ها به جسد نیمه جانش سنگ پرتاب میکنند ، درحالیکه حتا خانوادش به خونه راهش نمیدن و کلیسا هر گونه ارتباطی رو باهاش ممنوع کرده ، [باز هم درحالیکه] کمی قبل تر شوهرش درخواست انتقال بث به تیمارستان رو امضا کرده!(خیانت؟) به عنوان جهنمی به خاک سپرده میشه ...

اما این بث وفادار به امر خدای داخل دهانش (امر به اطاعت از شوهر) نیست که با تابوت و خطبه ی کلیسایی ها و تعیین نام جهنمی براش دفن میشه !

بلکه یان که حالا شفا گرفته(!) جسد همسرش رو دزدیده (البته این پاداش خدا برای بث ـه.از جانب همسر) و وقتی ناقوس ها در آسمان (نماد زمان واقعی عبادت) به صدا در میان ، ناقوس هایی که خدا برای بث در آسمان بعد از مرگش قرار داده ! بث وفادار مرده به دریا انداخته میشه....
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #6

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,625
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
Still Alice 2014 - Richard Glatzer

vm3w_screenshot_(58).png


پوئن مثبت اولش از نظر من گنجوندن خلاصه ی ایده ی اصلی فیلم توی اسم فیلمه . چیزی که ما هستیم ، چیزی که از خودمون میدونیم و قالب منحصر بفرد ساخته شده ای که تمامیت شخصیت و وجودمون رو تشکیل میده چیزی نیست جز حافظه ! بدون حافظه چطور ممکنه خودمون رو تعریف کنیم ؟ بدون حافظه چیزی از اونچه واقعا هستیم و در طول عمرمون شکل گرفته باقی میمونه ؟ و اسم فیلم از زبان زن موفق خوشبخت و باهوشی که روند پیشرفت آلزایمر زودتر از موعدش رو میبینه بیان میکنه که "هنوز آلیس هستم " حتی اگر تمام خاطراتی که از خودم و عزیزانم داشتم رو از دست بدم ، هنوز آلیس هستم و از بین نخواهم رفت

گویا از رمانی با همین اسم ساخته شده ، باید جالب باشه ! و اینکه کریستین استوارت خیلی خوشگله :-"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,484
امتیاز
70,625
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
Edward Scissorhands
عالی.در عین سادگی تاثیرگذاره . نمیخوام چیز زیادی بنویسم چون احتمالا همه دیده باشید اما شدیدا با ادوارد ارتباط برقرار کردم و دلم به درد اومد از تنهاییش و خودخواه و منفعت طلب بودن مردم شهر و دورو بودنشون .
خانوم مهربونه خیلی خوب بود 8->
صحنه ی مورد علاقه : وقتی که مخترع برای ادوارد شعر خنده دار میخونه و بهش میگه بخند ، تلاش ادوارد واسه خندیدن معصومانه ترین حالت ممکنه.


sweeney todd:the demon barber of fleet street
عالی . اما این عالی با عالی که برای ادوارد دست قبچی نوشتم یه تفاوت بزرگ داره و اون هم هیجانه.
گذشته از خود فیلم و بازی ها و آواز ها و هیجان و داستانش من واقعا واقعا عاشق گریم ها و فضای بصریش شدم .مخصوصا گریم خود جانی دپ که ابهت و خشونتش قشنگ آدمو میگیره8->
 
بالا