عاشقانه های خودکارروان من

  • شروع کننده موضوع
  • #1
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
باز شروع میکنم به نوشتن
به.امید خوب نوشتن....
بعد از مدت ها با کنار گذاشتن خاطره ی تلخ تاپیک قبلیم تو همین بخش
یه بار دیگه....
گاها هم متنهایی از سایر افرادی که واقعا زیبا بوده با ذکرنام می‌گذارم.
ی ا ح ق
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #2
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
هميشه يه نفر هست
كه شنيدن صداش،
مثل گوش دادن به يه آهنگ،
مي تونه آرومت كنه
شايد هيچوقت نفهمه
چقدر دوستش داري
اما اين هيچوقتها مهم نيست
مهم اينه كه يه نفر باشه
که همیشه دوسش داری
ی ا ح ق
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
قول داده بودی
در بهار بیایی !
عزیز18ساله ی من
ومن چندین سال است
به پنجره ی چوبی خانه قول داده ام
آمدنت را...
بیا...
که صدایت آرام کند....
همچنان منتظر....
همچنان چشم به راه....
ی ا ح ق
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
و ما چه می فهمیم
معنی دلتنگی را..
گاهی دلتنگی هایم
زیر نقاب سکوت ونگاه به عکست
پنهان می شود..
وبازهم بی صدا دلتنگم...
ی ا ح ق
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
سخن گفتن ازعشق
وتوصیف آن
به همان اندازه مشکل است
که آدمی بخواهدسوره ای ازقرآن راتفسیرکند
چون لحظه لحظه زندگی عاشق واقعی مجموعه ایست ازآیه های قرآن.....

ی ا ح ق
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #6
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
خیلی نگاه می کنم عکس ات را...

پیر نمی شوی ....

اما پیرم می کنی...

ی ا ح ق
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
خدا عاشقت شده بود
عاشق آن باطن پاک ونگاه زیبایت
وخودش خریدارت شد...
در برابر خدا
من رقیب ناتوانی برای داشتنت بودم....
آسمانی شدی...
و من هنوزهم
در این زمین با مشکلات موجوداتی به نام آدم اما مرام شیطان دست و پنجه نرم میکنم....
خسته ام....
بلیط بازگشت نداری؟
دلم بدجور هوایی شده...
لااقل اگر خطوط هوایی و زمینی بسته است
شبی وقت و وبی وقت
بخواب من بیا و در آغوشم بگیر
این حجم پر از دلتنگی را....
ی ا ح ق
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
مشاهده پیوست 224
گاهي فقط بايد بگي مرسی كه هستی...
ولی خب یه سری چیزا تووجودت نمیذارن
بعضیا بهش میگن غرور
بعضی هم میگن عدم ابراز احساسات
هرچی که هست
کاش روی لبمون
دقیقا همون حرفای توی دلمون بود
ی ا ح ق
#مینیمال
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
مشاهده پیوست 225

وقتی که به صدای اطراف دقت میکنی
یکیشون هوهو و حرکت موتور کولر خونه ی مادر بزرگه ست
صدای رادیو روی موجی که فقط آهنگ پخش میکنه و دائم تکرار میکنه روزتون خوش همووووطن
بچه ی کوچولوی فامیل میاد شروع به صحبت کردن میکنه با لهجه ای که فقط میتونی مادرش باشی تا بفهمی چی میگه
هرازگاهی هم یه صدای ورق خوردن کاغذهای جزوت رو میشنوی
صدای نوتیفیکشن توی گوشیت و....

میدونی اما در مورد ساعت...
شاید حتی نگاهتم بهش نخوره
حتی تیک تاک ساعتو نمیشنوی یعنی اگه گوشتم بذاری کنار ساعت بازم صداشو نمیشنوی
دنیا این یه بخشش یکم عجیبه
اتفاقایی که به ظاهر روزمره هستن
جزءاصلی سازنده ی زندگیمونن
ولی تنها چیزی که ازش غافلیم همین شنیدن صدای تیک تاک ساعته....
میگذره
ثانیه ثانیه
دقیقه دقیقه
همینجور جمع میشن
و بعد چندسال یهو مثل پتک میخورن روی سرت و با خودت میگی : که چی؟
آخرش که چی؟
بازم یادت میره حتی بعد خوندن این متن به صدای تیک تیک ساعت گوش بدی
گاهی
بعضی آدما تیک تیک ساعت زندگیشونو با تپش قلبشون تنظیم میکنن ولی میدونی چیه؟
شاید حتی نگاهتم بهش نخوره
حتی تیک تاک ساعتو نمیشنوی یعنی اگه گوشتم بذاری کنار ساعت بازم صداشو نمیشنوی
سرتو ببر نزدیک تر....
صدای تپش قلبشو بشنو...
ببین
تیک تیک ساعت زندگیت هم همین شکلیه ؟
صداشو بشنو....
ی اح ق
محمدمهدی حیدری
1396/4/10
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
مشاهده پیوست 323

عشق هرگز تمام نمی شود

مگر #دريا يك شب ناپدید شود

#خورشيد يك روز خاموش شود

و خدا بخوابد

#عشق

از وجودی به وجودی

از انسانی به انسانی

از چشمانی به چشمانی

از تپش #قلب و #نفس یک موجود

منتقل میشود و بازهم زنده می‌ماند

در این هوای ابری و غبار آلود دل آدم نماهای این دنیا

که تمام زندگیشان فراموشی اصل و نسبشان است

که تمام دغدغه شان بازی در قصه زندگی دروغین اطراف است

هوا پر شد از بوی خدا

و دلم خواست که بنویسم باز

که نمی ماند در این دنیا

جز خدایی که همین نزدیکیست

هوای دلاتون صاف و روشن
ی ا ح ق
1396/05/25
محمد مهدی حیدری
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #11
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
مشاهده پیوست 387
درمورد پاییز و برگ هایش که
در پس افتادن هرکدامشان داستان پر غصه ای نهفته است
حقیقت از این قرار است که هیچکس پاییز را تنها نمی گذراند،
کسی که حرف از تنهایی میزند نمیداند آنکس که نیست یادش ماندنی تر است
حتی اگر نخواهد به اوی قصه اش فکر کند
ناخوداگاه چیزی او را وادار میکند تا بیاندیشد به آنکه دیگر نیست
اما یادش،نامش،مثل سایه دوش به دوش همراه میشود،
دقیقا همان لحظه که گمان میبرد با همه چیز کنار آمده تمام آن ثانیه ها از نو آغاز میشود
و از جای خالی آن برگ باز هم زندگی طعم بودن به خود میگیرد.
برای او
امید و خاطره دو همدم تنهایی هستند
خاطرات،
گاهی دوستان وفادار میشوند آنقدر که آدمی از یاد میبرد تمام پاییز را بی او قدم زده است،
هیچکس پاییز را تنها نمی گذراند هرکس بهانه ای دارد برای فکر کردن به آنکه دیگر نیست..
و اما امید،
مانند پری برای پرواز است
برای همه ی آنهایی که تنهایی در پاییز قدم زده اند
امید تنها خیابانِ مانده در ذهنشان است،
امید مثل چراغی است در عمق تاریکیِ دل های آدم های این روزگار
باشد که امید برگی نو باشد
بردرخت بی برگِ خاطراتمان در پاییز،
در پاییز......
اومدنت پیشاپیش مبارک ای فصلِ بی برگِ ریشه دار
ی ا ح ق
محمد مهدی حیدری
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
آنقدر نگفتم که در یک بعد از ظهر پاییزی، از آن بعد از ظهرهای جمعه که انگار آسمان فرهاد گوش داده است، خواهرم بعد از کلی مِنو مِن کردن گفت فلانی نامزد کرد
کمی خیره ماندم و چیزی نگفتم
انگار این خفه ماندن بخشی از تقدیرم بود
شاید هم بزرگ شده بودم و باید با هر چیزی منطقی برخورد میکردم. خب اگر من را میخواست حتما میماند و دلش برای دیگری نمیرفت!
خلاصه منطقی برخورد کردم و تنها تعدادی تارِ موی سفید در این چند ساعت برایم باقی ماند!
غروب بود و قلیانی چاق کردم و به همراه آهنگی از فریدون فروغی، کنار حوض نشستم
اهالی خانه فهمیده بودند چه بلایی سرم آمده اما هیچ کدام به رویم نمی آورند
تا اینکه پدربزرگ آمد و کنارم نشست،
چند کام از قلیان گرفت
حالا باید نصیحتم میکرد اما اینبار لحنش میلرزید!
چشم دوخت به زغال قلیان و بی مقدمه گفت:
سرباز سنندج بودم و دیر به دیر مرخصی میدادن تا اینکه یه روز مادرم با هزار بدبختی واسه دیدنم اومد پادگان،
فرمانده وقتی حال مادرم رو دید دو هفته مرخصی داد.
خلاصه با کلی خوشحالی اومدیم سر جاده و سوار مینی بوس شدیم.
دو تا صندلی از من جلوتر یه دخترِ کُرد نشسته بود که چشمای سیاه و کشیده اش قلبم رو چلوند،
نگاهم که میکرد وا میرفتم
نامرد انگار آرامش رو به چهره ش آرایش کرده بودن و موهاشو هزارتا زنِ زیبا با ظرافت بافته بودن، هر بادی که میوزید و شالش تکون میخورد دست و تن و دلم میلرزید
اصلن یه حالی بودم.
یه ساعتی از مسیر گذشته بود که با خودم عهد کردم وقتی رسیدیم به مادرم بگم حتما با مادرش حرف بزنه،
داشتم نقشه میکشیدم که چی بگم و چه کنم که مینی بوس کنار جاده ایستاد و اون دخترِ کُرد با مادرش پیاده شد و رفت.
همه چیز تو چند لحظه اتفاق افتاد و من فقط ماتم برده بود. نمیدونستم باید چه غلطی بکنم، تا از شُک در بیام کلی دور شده بودیم،
خلاصه رفت و ما هم اومدیم
اما چه اومدنی؟ کل حسم توی مینی بوس جا مونده بود
مثلا دو هفته مرخصی بودم، همه فکر میکردن خدمت آدمم کرده و سربه زیر و آروم شدم، بعضیام میگفتن معتاد شده اما هیچ کس نفهمید جونم رو واسه همیشه توی نگاه یک دختر کُرد جا گذاشتم
.
.
پدر بزرگ گفت و رفت و حالا مفهوم لباس و شال کُردیِ مادر بزرگ و نام کُردیِ عمه و هزار رد پای دیگر برایم روشن شده بود
پدر بزرگ گفت و رفت
و من تا صبح
به نامت
به رنگ شال گردن ات
به لباس هایی که میپوشیدی فکر میکردم
که قرار است یک عمر
برایم باقی بماند

چیزهایی هست که نمی دانی/ #علی_سلطانی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
در بالای کوه خیال
در میان سوسوی این شهرِشب تاب
یک سوسو روح دارد
یکیشان میخندد
نفس میکشد
همین که میبینم میخندی
همینکه نفس میکشی
همین که در میان اینهمه حس های مبهم هستی
دلم را گرم میکند...
به سوسوی چراغ کوچکِ قلبت
که با چشمانت نشانم میدهی......
کافیست...
یک چشم و یک دنیا....
اومدنت مبارک آذرخانومِ قصه های من
راستی...
چشمانت کم سو که نشده؟...

1:25
1396/09/01

#محمد_مهدی_حیدری
#آذر_خانم
#آذر
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
اون روز که خواستم محو بشم
همون روز که خواستم نباشیم تا نبینی
دقیقا وسط همون لحظه ای بود که اینقدر از اینکه میخواستم برم عصبانی بودی
که اون کفش های پاشنه بلندتو جوری به کف قایق فشار میدادی که انگار دوست داشتی غرقم کنی
اما اون کسی که رفت
تو بودی
برام از رابطه ای گفتی که خودت نقش معشوقش بودی
داشتی با آب و تاب برام از قصه ی قشنگ جدیدت میگفتی
منم لحظه به لحظه به چشم میدیدم که باید رفت...
نذاشتم داستانتو ادامه بدی و هنوزم نمیدونم از اینکه داستانتو نیمه تموم گذاشتم ناراحتی یا از اینکه قرار بود منو با یه دریا خاطره تنها بذاری
هرچی که بود
رفتی
من
موندم
و حالا بعد اینهمه مدت هنوزم توی قایق دونفرمون میشینم
چشمامم میبندم و با آواز موج ها مینویسم
هنوز هم دارم برای کسی مینویسم که مال من نیست
کسی که تو قصه هام همیشه عاشق ترینش بودم
اما واقعیت زندگی من
تبدیل شدن به مرده ی متحرکی بود که لابلای گل و لای ساحل خاطراتمون دفن شده
فقط گاهی برا اینکه سازمان های حقوق بشری ناراحت نشن
یه آدمایی که فقط شباهتی بهت دارن میان و یکم گل و لای رو کنار میزنن
نگاهم میکنن
نزدیک صورتم میشن
نفس هامو نفس میکشن و بعد هم روی صورتمو میپوشونن و گاهی برمیگردن....
راستی کاش یه روز تو صورتمو کنار بزنی....
1399/02/09
18:18
 
  • شروع کننده موضوع
  • #16
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
امروز صبح طبق عادت همیشگی با لباس عادی رفتم بخششون
و طبق عادت معمول همون اول صبح پذیرش داشتن
اتند زودتر دیده بودش،اردرهاشم گذاشته بود
استاد قبل رفتن بهش گفت بابا بیا یبار دیگه پیوند رو امتحان کن ولی اون قبول نکرد و گفت حاج خانم دفعه قبلم راضی نبود....
رفتم بالا سرش
بدون سلام و علیک گفت دکتر یالا بنویس میخوام برم دیالیزمو درست کنن، خونم تازه شه
سلام کردم
اسمشو پرسیدم و طبق معمول رسیدم به شرح گرفتن
تا جاییکه رسیدم به اینکه 8سال قبل یه نوبت پیوند کلیه داشته و پس زده شده
داشتم ازش در مورد 8سال قبل میپرسیدم که یهو مکث کردم
تو چهرش دیدم ناراحت شد
دیگه ادامه ندادم شرح رو نیمه کاره گذاشتم و تحویل پرستار دادم که ببرنش تعویض شالدون و بعدشم دیالیز
رفتم نشستم پیشش
گفتم بگو
گفت چی بگم
گفتم از 8سال قبل
گفت میخوام برم خونم تازه شه ول کن دکتر حوصله داری
دست زدم رو شونش
گفتم بگو،چشمات پر حرفه
شروع کرد:
_ میدونی دکتر،میگن زن آدم اگه خوب باشه تو بدترین حالو شرایط هم تو برنده ای
میدونی وقتی تو خونه زنت ادم حسابت نکنه چه حالیه؟
میدونی نبینه تورو کسی که دوسش داشتی یعنی چی؟
نگاش میکردم
-دکتر یه چیزی بگو فقط میخوای من حرف بزنم؟
باز نگاش کردم
چشماش اشک داشت...
-دکتر قبلا اینقدر وضع مالیم هم خراب نبود،الان من و زنم تو یه اتاق 6متری زندگی میکنیم ،چجوری من خودمو ایزوله کنم مثل قبل،تو که نمیدونی من اینهمه وقته میرم پیش استادت نشد یبار بتونم بهش بگم،من کسی رو ندارم که دوسم داشته باشه
اولین قطره اشک اومد رو صورتش و من هنوز نگاه میکردم
-همین الانم تنها اومدم چون براشون مهم نیستم،وقتی برم خونه حالا بعد اینهمه ساعت میگن چرا به ما نگفتی،دکتر یعنی نمیبینن بدنم باد کرده؟
قطره ی دوم اومد پایینتر و من هنوزم منتظر بودم اشکای چشمش رو خالی کنه
دکتر،تو نمیدونی چه حال بدیه یکی رو دوس داشته باشی ولی اون تورو نبینه،اصلا فکر نکنه وجود داری،تو نمیدونی یه عمر غصه خوردم که مریض شدم،میبینی الان این دستگاهه که تو دستمه خراب شده،میدونی چرا؟
باز نگاش کردم،صداشو بلند کرد که میشنوی دکترررر؟
+سرمو تکون دادم
- گفت دیدم بدنم داره باد میکنه،اینام که به فکرم نبودن،پولی هم که نداشتم،شستمش گفتم حتما سوراخاش گرفته که دیالیزم خوب نمیشد،شستمش خودم گذاشتم سرجاش
+چشمامو بستم به دستش ،معلوم بود یبار فقط نشسته
-دکتر به نظرت چیکار کنم با این وضعم برم برا امید و دل بستن به کی دنبال پیوند؟
+سرمو تکون دادم،هنوز تو لابلای حرفای قبلش مونده بودم،اونجا که گفته بود من کسیوندارم که دوسم داشته باشه،بابا گفتی هیچکس نیست که دوست داشته باشه؟
-چرا دکتر بود،قدیما یه دختری بود....
+باشه باشه فکرشو نکن،قدیم ها یکی بود شاید هنوزم باشه ها....
-نه دکتر ،قسمت نشد،قسمت منم این شد،دکتر دیر نشه خیلی بادکردما
+نه باباجان میاد الان کمکی میبرتت نگران نباش
-خب پس،دکتر تو خودت این چیزارو دیدی که اینقدر آروم نشستی فقط نگاهم میکنی؟آخه یبار یکمشو برا رفیقم که گفتم هی گفت خب بعدش
+نه باباجان من دارم به کسی نگاه میکنم که تورو دوس داره
-کی؟کسی اینجا نیست که؟ خودمو میگی؟
+گفتم حالا که بعد سالها به این نتیجه ای که من چند وقتی میشه بهش رسیدم رسیدی لااقل بخاطر خودت بجنگ....
-بعد گریه هاش لبخند زد...
کمکی اومد....
بردش پایین
نشستم همونجا،حرفاش توی ذهنم بود،اینکه تحملش سخته
الان که داستان عاشقانه ی امروز رو میخواستم شروع کنم
مدام توی ذهنم کلنجار میرفتم با خودم
تحمل اینکه کسی دوستت نداشته باشه از تحمل اینکه کسی رو به زور دوست داشته باشی به مراتب سخت تره
و من هردوی اینهارو تجربه میکنم.....
1399/02/11
15:53
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
از روزی که جدا شدم ازتو
بیشتر از 4 سال و 65 روز و 21 ساعت و 33 ثانیه و.... الان شد 34 ثانیه میگذره
همیشه توی زندگی میگن اگه یوقت خواستی کسی رو امتحان کنی با نبودن امتحانش کن
نمیدونم چرا تا میام برات بنویسم هی برق میره
الان ده سال گذشته ولی هنوزم برق میره
4 سال و 65 روز و 21 ساعت و 50 ثانیه است که برق رفته...

افتادم تو تاریکی

قدم میزنم ،میفتم توی چاه ها،کف هرکدوم یه عالمه نیزه به روحم میشینه
ولی باز بلند میشم با آخرین توان ادامه میدم....

تو این مسیر شاید چندماهی یبار به خودم حال میدم و یه روز کامل میشینم فقط به تو فکر میکنم...
میدونی آخه آخرین تصویری که یادمه ازت
آخرین صدایی که یادم میاد ازت
یه تصویر مات باصدای پر از شلوغیه
اون روز وسط اون میدون
پرسیدی واقعا دوسش داری؟ توروخدا راستشو بگو
همینطور که داشتی اینو میگفتی پاشدم رفتم وسط خیابون ماشینا هی بوق میزدن ،چشمام خیس بود و تصویر روبروم مات
میدونی چرا قطع کردم ؟ چون نمیخواستم بدونی هنوزم عاشقت بودم
میدونی چرا الان چیزی نمیگم ؟ نمیخوام بدونی هنوزم عاشقتم

چشمامو باز میکنم

4 سال و 65 روز و 21 ساعت 40 ثانیه گذشته
نپرس چرا دقیقه هاشو نمیشمرم... چون گاهی اینقدر زمان برام زود میگذره که به ثانیه است...گاهی هم اینقدر طول میکشه که به سال باید زمان حساب بشه...
راستی...چرا زمستون نمیاد لباسی که دوس دارم بپوشم؟ رسیدن یه فصل چقدر طول میکشه؟
#دکتر_محمد_مهدی_حیدری
 
  • شروع کننده موضوع
  • #18
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,373
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی ایران
رشته دانشگاه
فوق تخصص نفرولوژی اطفال
تلگرام
اینستاگرام
یه جاهایی تو زندگی
نه الزاما یه مکان
بلکه یه بخش از زمان

وجود داره

که وقتی داخلش گیر میفتی....
تمام دست و پا زدنت بی فایدست...

تا یه جایی هم قبول نمیکنی...

مدام امید داری و دست و پا میزنی...

بعد از یه مدت دیگه حرکتی نمیکنی...

سعی میکنی فقط تماشا کنی...

و من
مدت های زیادی است که تماشایت می کنم...

دور شدنت را می بینم ...
بی آنکه دست و پا بزنم ...
میگن بهش تو زبون شاعرا
دیدم که جانم میرود.....
 
بالا