خب چه نتیجه ی روشنی از این میتونید بگیرید؟ مثلا شرودینگر فرد زن باره ای هم بوده، حالا این به این معنی هستش که هوس بازی به پیشرفت فیزیک کمک کرده؟ نیوتون و گالیله هم در کنار کاری که توی فیزیک انجام دادن ممکنه نظریات فلسفی هم داده باشن، اما چیزی که روشنه این که صرفا تئوری های فیزیکشون در گذر زمان اهمیت خودشون رو حفظ کردن و بحث های فلسفی شون مورد توجه جامعه ی علمی فیزیک قرار نگرفته. این که وارد مقولات فلسفی هم شدن دلیل واضحی داره و اون هم اینه که امثال نیوتون و گالیله بعد از هزاران سال حکمرانی تفکر فلسفی بر جامعه ی علمی ظهور کردن و نباید انتظار داشته باشیم که به صورت مطلق هیچ تاثیری از فلسفه نگرفته باشن ، به صورت مشابه همین استدلال به صورت کمی ضعیف تر در مورد امثال بور و هاینزنبرگ و شرودینگر هم قابل اعماله، علی الخصوص اثری که فضای فلسفی اروپا و علی الخصوص آلمان روی این افراد گذاشته، تم و فضا و نوع ادبیاتشون رو فلسفی کرده. در حالی که بعد از انتقال کانون توسعه ی علمی از اروپا به آمریکا دیگه ما چنین چیزی رو نمیبینم به طور مثال توی ادبیات و استدلال های افرادی مثل فاینمن، واینبرگ، شووینگر و ... که رویکردشون عملا در تقابل با فلسفه ست. به صورت مشابه اگه به فیزیکدان های شرقی و مثلا ژاپنی و چینی نگاه کنیم میبینیم که توی حرف هاشون تم فرهنگ عرفان شرقی وجود داره، افرادی مثل تومونوگا یا یوکاوا و ... که همشون فیزیکدان های بزرگی بودن. به صورت مشابه وقتی میریم و گفت و گو های عبدالسلام رو میخونیم متوجه میشیم که ادبیاتش کاملا تحت تاثیر فرهنگ اسلامی و قرآن هست. خب همونطور که گفتم این خیلی طبیعیه چون افراد از فرهنگی توش بزرگ میشن تاثیر میپذیرن. اما مسئله کاربرد یه بحث جداست. تمام این افراد -حتی امثال هایزنبرگ- هیچوقت فلسفه رو وارد کارشون نکردن، همونطور که فاینمن فیزیک رو به LSD و ماری جوانا ربط نداده.
من تو پست بالاتر گفتم که هر شاخه فیزیکی،یکسری اصول موضوعه خاص خودشو داره:
نظریات فیزیکی یکسری اصول موضوعه فلسفی خاص دارن.مثلا در فیزیک نیوتونی،زمان و مکان از هم جدا بوده و یک ابژه ذهنی مطلقن.اما در نسبیت اینجور نیست.
در کوانتوم علیت معتبر نست.تمایز دکارتی بین سوژه و ابژه شکسته میشه،زمان ماهیت عجیبی پیدا میکنه و....
ملاحظات فلسفی،میتونن دید فیزیکی کاملا متفاوتی بهمون بدن.
هر نطریه علمی،پیشفرضهای فلسفی داره.درک اینها بهمون بینش عمیقتری از نظریات میدن.به همین دلیل هم دانشمندانی که فلسفه هم بلد بودن،درک علمی و نظریات عمیقتری میدادن.اونها فقط خفه نمیشدن و محاسبه نمیکردن! روش علمی دانشمندان قبل از قرن 20 ام،اشکارا تحت تاثیر اراء فرانسیس بیکنه.این میشه فلسفه علم!
ینی الان فاینمن و واینبرگ نمیدونستن چیکار دارن میکنن؟ لازم بوده یه فیلسوف بیاد بهشون بگه حدود نتایج تئوری هاشون تا کجاست؟
دقیقا! این کار فلسفه علمه.نحوه کار علمی توسط فلسفه علم صورت میگیره که فرانسیس بیکن پیشگامش بود.
البته اون بخش از پستم درباره اعداد،بیشتر ماهیت گزاره های ریاضی بود.اینکه مثلا ترکیبی پیشینین یا فقط تحلیلی(همانگویی)حتی در ریاضیات هم اصول فلسفی داریم.پذیرش اصل ناتمامیت گودل مارو ملزم به دیدی کانتی-افلاطونی به ریاضیات میکنه.
شما فقط گزاره ارائه میکنید، ولی اصلا مثال نمیزنید چه چجوری نقش مهمی در علم دارن. من ادعا میکنم یه نفر میتونه حتی یه صفحه فلسفه نخونه و فیزیکدان فوق العاده ای هم بشه.
بله میتونه فلسفه ندونه و فرمول ارائه بده.ولی به یک درک نمیرسه.اون فقط ساختار ریاضیاتی معادلاتو میدونه اما "معنا" شونو نه.اینکه مثلا این معادله کوانتومی ناشی از اطلاع ناقصه(اینشتینی ها)یا نوعی عدم قطعیت ذاتی طبیعت(کپنهاگی ها)که خودش نتایج مهم فلسفی مثل رد جبرگرایی بنیادینو داره.
خب ندارن دیگه
من که دارم میگم، میبینم و شنیدم. یه فیزیکدان صبح پا میشه میره مقاله ی فیزیک میخونه، نه مقاله ی فلسفه ی علم. اگه شما به حرف من اطمینان نداری میتونی ایمیل بزنی به هر کدوم از فیزیکدان های زنده و برجسته معاصر مثل ویتن، واینبرگ، اندرسون ، توفت و ... و اینو بپرسی و اطمینان پیدا کنی. فرض کن من بعدا فیزیکدان بشم، میخوام بدونم این پارادایم هایی که شما ذکر کردی چجوری منو تحت تاثیر قرار میدن؟
این مقالات از اسمانها نازل نشدن! از روشای تحقیقاتی پیروی میکنن که فلسفه علم اینهارو مشخص میکنه.لینک زیر رو بخونید:
https://fa.wikipedia.org/wiki/فلسفه_علم
شاید در معادله فیزیکی فقط جرم و...الکترون مهم باشه.ولی اگه واقعا میخوایم جهانو بفهمیم،باید برامون مهم باشه که وقتی میگیم الکترون یعنی چی.ما دلایلی برای واقعی بودنش داریم(مشاهده مستقیم)؟ صرفا برای توجیه تجربیات بهش اتکا کردیم؟ معادلات ریاضی وجود چنین ذره ای رو پیشبینی میکنن؟ پذیرش هر کدوم دید خاصی از جهان بهمون میده.
فیزیکدانان انقلابی،این موضوعات براشون مهم بود.اما الان روشا کاملا محاسباتی شده و به همین دلیل خیلی نسبت به بور و اینشتین و...فیزیکدان شاخی نداریم! اونها فقط ریاضی میدونن،نه جهان رو.
اصلا مقایسه ی خوبی نیست
یعنی واینبرگ از اینشتین،بور و همشون بهتره؟
یعنی چی ؟ یعنی مثلا وقتی فیزیکدان ها میگن هلیوم مایع تو دمای پایین ابرشاره میشه فلسفه میاد در مورد معنای این گزاره حرف میزنه؟ معنای ین گزاره خیلی روشنه، روشنه که هلیوم چیه و فاز ابرشاره هم تعریف روشنی داره. اولین بار هم توسط فیزیکدان ها تعریف شدن نه فلاسفه.
در بعضی موارد اینجوریه وی خیلی موارد هم نه.معنای معادلات کوانتومی روشن نیست.جر و بحث های فلسفی هم به همین دلیل بود.
واقعا نتیجه و برداشتمون از در هم تنیدگی هیچ ارتباطی به تفسیرمون نداره. در بین تمام تفاسیر مکانیک کوانتومی فقط تفسیر بوهمی هستش که در مشاهده ها میتونه حرف متفاوتی بزنه که اون هم کاملا از نظر فرمول بندی ریاضی و نظری متفاوته با مکانیک کوانتومی متعارف. انشتین با علیت مشکل داشت و مفهوم کنش از دور و ناموضعیت در کوانتوم و براش قابل پذیرش نبود که یک نظریه ی فیزیکی غیر موضعی باشه. که دقیقا این دگماتیسمی که بهش دچار بود به خاطر پس زمینه ی فلسفی ای بود که داشت و باعث میشد نتونه خودشو در سیر تحول منطقی فیزیک قرار بده. 30 سال از عمرش رو صرف بحث های فلسفی ای کرد که هیچ اثری روی فیزیک نداشتن. اتفاقا ابنشتین در مورد فیزیکدان هایی من ازشون حمایت میکنم یه بد و بیراهی هم گفته :
"So many people today—and even professional scientists—seem to me like somebody who has seen thousands of trees but has never seen a forest"
علیت و...مفاهیمی صورت بندی شده در فلسفن که به علم رفتن.اینشتین بهشون اعتقاد داشت(بخاطر عقیدش به رئالیسم)ولی کپنهاگی ها نه(بخاطر قبول پوزیتیویسم).پذیرش اینها روی تفسیرمون از درهم تنیدگی تاثیر زیادی داره و این کاملا واضحه!
هم اینشتین و هم کپنهاگی ها به فلسفه اهمیت میدادن.
اوکی منم گفتم فلسفه و فلسفه ی علم یه رشته ی جداست، اما میخوام بدونم چجوری به فیزیک کمک میکنه؟ وقتی فلاسفه فقط با هم صحبت میکنن چجوری دانششون به فیزیکدان ها منتقل میشه؟
فلسفه علم شاخه ای از فلسفست.رشته های فلسفه فیزیک،فلسفه ریاضی و .....هم همینطور."فلسفه" رشته های زیادی داره.
مشخص کردن روش علمی و حدود اون.مثلا اینکه علم توانایی پرداختن به متافیزیکو داره یا نه.
گربه یه سیستم ماکروسکوپیکه که توش اثرات واهمدوسی کوانتومی و اثرات ترمودینامیکی دارای اهمیت هستن و در چارچوب فرمالیزم به گربه ی شرودینگر پاسخ داده شده.
مقاله ای هم که دادید از دکتر گلشنیه، خیلی آدم خوب و باسوادی هم هست. ایشون همواره اعتقاد داره که برای حل مشکلات فیزیک باید جماعتی از فیزیک و فلاسفه دور هم جمع بشن تا مشکلاتو حل کنن. اما توی همین جامعه ی علمی ایران هیچکس با ایشون هم نظر نیست. در واقع همه جای دنیا یه اقلیتی مثل ایشون وجود داره ولی خب سر همین مسائلی که دارم توی چند تا پست در موردش صحبت میکنم این گروه چندان حرفاشون مورد پذیرش قرار نمیگیره.
ما استدلال برامون مهمه نه پیروان!
در این مقاله خیلی خوب نشون داده شد که تفسیر کپنهاگی تا چه حد وابسته به فلسفست و پایه هاش چین.
اگه تفاسیر اینقد که میگید بی اهمیت بودن،کلی سروشون بحث نبود(و نیست)!