جشن تولدهای من

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Nemesys

کاربر انجمن خاک‌خورده
ارسال‌ها
688
امتیاز
9,183
نام مرکز سمپاد
Sh.HiddenHand
شهر
MD
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبیات و شیمی
چند وقت پیش با دوستم داشتیم خاطره میگفتیم که رسیدیم به جشن تولد. اون با کلی ذوق و شوق از ماجراها و سورپرایزها و هدایاش گفت. بعد از من پرسید تو چی؟
جوابش سخت بود. من به عمر 19 ساله م فقط سه تا تولد داشتم اونم بخاطر اینکه پدرومادر عزیزم یا همه ش کار داشتند یا اعتقادی به جشن و مهمونی نداشتن و به کادو اون هم در قالب پول نقد اکتفا میکردند...:-w
حالا اینجا میخوایم خاطراتمون رو از تولدامون، بهترینها و بدترینهاش، داستانها و کلا این مباحث بگیم.
من به دلایلی که بالا گفتم نهایتا سه تا پیام میتونم بدم. خودتون گرمش کنید...(;
 

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,486
امتیاز
70,719
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
پادوا
رشته دانشگاه
روان شناسی
روز تولد هفده سالگیم صرفا خیلی خوشحال بودم وگرنه اتفاق بیرونی خاصی نیفتاد ، حتی مجبور شدم کل روزو توی جلسه ی ختم نمیدونم چی چی برای سلامتی بچه ی دخترعموی حاملم صرف کنم :-" اما هیچ چیز نتونست شادیمو از بین ببره (:
نوزده سالگیم رو هم چند نفر از دوستام جمع شدند توی کافه و خودشون کیک پختن و تدارک دیدن و فلان ... تا حالا اینقدر مورد توجه قرار نگرفته بودم یه کم سخت بود ((: وقتی برگشتم خونه دیدم داداشم کل اتاقمو پر از بادکنک کرده ;;) هنوز بعد از هفت ماه حوصلم نکشیده چسبارو از سقف و دیوار بکنم ((: و خب یادمه واقعا دلم گرفت از اینکه با این همه تدارک و سورپرایز و توجه یک دهم تولد روز هفده سالگیم خوشحال نیستم
 

هولدن

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
886
امتیاز
12,249
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
بهترین تولد ها همون دوران بچگیم بود (تا ۸ سالگی )
خاله ها میومدند کادو میگرفتن یادمه اون موقع از این ماشینایی که دود میکنند تازه اومده بود یه اهنگ باحالی هم داشت خالم برام ازاونا گرفت
البته به مرور تولدی گرفته نشد و اینکه حتی دیگه هم زنگم نمیزنن(تا۱۵سالگی برام خیلی مهم بود چون به خواهرم زنگ میزدن تبریک میگفتن من پشم بودم:)))
 

hanita.ard

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,843
امتیاز
26,252
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
....
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
قزوین
رشته دانشگاه
شیمی محض
من همه سالای زندگیم جشن تولد داشتم
جشن هفت سالگیم افتضاح بود چون موهام اتیش گرفت وقتی میخواستم شمعو فوت کنم بعد فرداش مجبور شدم برم موهامو پسرونه بزنم
جشن تولد ۱۵سالگیم هیچکس هیچی از کیک نخورد همرو کوبیدن تو صورت هم
۱۶سالگیم ک امسال بود هم خوردم ب کیک نصفش افتادX_X:-"
بعد دوستان ب جبرانش منو گذاشتن گوشه دیوار همشون باهم کیک زدن ب صورتم پر از کاکائو بودم ~X(
اخرشم ترقه ترکوندن چ وضعی بود تولدم ها:|
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Nemesys

کاربر انجمن خاک‌خورده
ارسال‌ها
688
امتیاز
9,183
نام مرکز سمپاد
Sh.HiddenHand
شهر
MD
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبیات و شیمی
خب از 18 سالگیم بگم:
وضعیت خوبی نبود. سال کنکور و استرس و بی اعصابی و اینا. یه چیز قوی لازم داشتم که خوشحالم کنه. چی بهتر از تولد؟ به مامانم گفتم تولدمه ها نمیخوای کاری کنی؟ گفت خب برات کارت به کارت میکنم برو واسه خودت هرچی خواستی بگیر. منم گفتم نمیخوامP:<... جشن تولد میخوام. کادو میخوام. سورپرایز میخوام (که البته این آخری رو نمیشد:|). گفت بیخیال من وقتشو ندارم. من که به اوج استیصال برای یکم شادی رسیده بودم گفتم خودم کاراشو انجام میدم.
زنگ زدم به خاله و داییم تا دعوتشون کنم. اینجوری: "سلام خاله/دایی چطوری؟ فردا تولدمه. بیاین برام تولد بگیرین"
خاله م آشپزیش خوب بود گفتم برام کیک درست کنه ولی گفت کار داره نمیتونه.
هیچی دیگه... روز قبل از تولدم رفتم کیک و شیرینی و تزئینات و برف شادی و... گرفتم. بعدشم برای خودم هدیه گرفتم و با ظرافت کادوپیچش کردم و به خواهر و برادرم دادم که بهم بدن. بعدش پذیراییمون رو تزئین کردم و روز بعد به بهونه تولد با دوستام رفتم بیرون و گیمنت و کافه تا شب برگردم و سورپرایز شم.
و اما وقتی برگشتم... خدا نصیب نکنه
کلید انداختم رفتم تو دیدم برقا روشنه. گفتم خب حتما بیخیال لوس بازی سورپرایز شدن. رفتم تو دیدم داییم که نیومده، مامانم داره سفره شام رو جمع میکنه، بابام نشسته پای اخبار و خاله م داره... خاله م رو یادم نیست چیکار میکرد:)). فقط وقتی رفتم داخل مامانم گفت "عه تولدت مبارک":|
خلاصه که شدیدا ضایع شدم و عصبانی. اینو بدونید که هیچوقت دلتون نمیخواد یه کنکوری رو توی روز تولدش عصبانی کنید. به روشهایی که اصلا شایسته نیست بگم بلندشون کردم، چراغها رو خاموش کردم، رفتم بیرون، برگشتم و اینبار همه خوشحال و ذوق زده-حداقل ظاهرا- غافلگیرم کردند و بهم تبریک گفتن جالبیش اینه که منم سورپرایز شدم.=))
بعدش بابام رفت بقیه اخبارشو دید و مامانم میخواست بره ظرفا رو بشوره که نذاشتم. خودم آهنگ گذاشتم و گرمش کردمP:> و موقع باز کردن کادوها هم با ذوق زدگی ازشون میپرسیدم "چیه؟" و اونا هم نمیدونستن چون کادو شده بهشون داده بودم. کادوهای خوبی بود واقعا لازمشون داشتم.:D
تا دو ماه بعد از اون ماجرا با داییم حرف هم نزدم.

خلاصه که بدترین و تحقیرآمیز ترین تولد زندگیم بود ولی حالمو خوب کرد. #کنکوری_دیوانه {-8
 

Amir R

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
245
امتیاز
2,500
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
......
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
پزشكي
من تا حال جدا تولد نداشتم تولدم ٢دي هست
هميشه تولد من و تولد شوهر خواهر و شب يلدا رو يه روز ميگيرن
://
ولي يه بار گفتم واس من جدا تولد بگيرين فرداي يلدا هرچي از شب قبل مونده بود من جمله پشمك نم كشيده و حلواي و... رو گزاشتن جلوم گفتن اينم تولدت -_____-
 

fteh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
636
امتیاز
4,893
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
خوزستان
سال فارغ التحصیلی
90
عاقاااا...من تولدم 3 فروردینه هیچکس حواسش نیست اون موقع.
یا مسافرتیم یا مامان بابام کشیک دو شیفته هستن ...کلا خودمم یادم میره بعد مثلا روز چهارم پنجم عید یهو همه یادشون میاد که عه تولدت بوداا تولدت مبارک!
ولی خداییش وقتی دو سال سه سال داشتم تولد گرفتن برام فقط نمیدونم چرا تولد برادرم بوده و شمع سن من هم کنار شمع سن برادرم بوده!

یه بار هم که سوم راهنمایی بودیم بعد دوستامو دعوت کردم مامانم کیک سفارش داده بود وقتی کیک اومد اسم خواهرمو روش نوشته بودن.
(نمیدونم چراااا؟:)))

آمادگی هم که بودم تولد گرفتن برام ( ظهر بود)و خیلی خوش گذشت.واقعا تووووپ بود.اون موقع از این بادکنکای دراز اومده بود خیلی جالب بود(#ندیده;)))شب قبلش زنگ زده بودم دختر عمم که تولدمه فردا و بیا.دختر عمم هم به مامان باباش گفته بود الان تولده!هدیه خریده بود اومد خونمون :))

مامان بابام کلا اهل این کارا نیستن:D
 

ɐudɐrgnilɐ⋊.∀⋆☭

هرچه هستی بمان و داراباش هرچه داری ببخش و مسکین شو
ارسال‌ها
356
امتیاز
1,876
نام مرکز سمپاد
علامه طباطبایی ناحیه 1 (طلایه داران سابق)
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
برنز المپیاد فیزیک*
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
مهندسی برق قدرت - فیزیک محض
من یه دوستی داشتم ازش یه روز پرسیدم چند سال داری؟
گفت 5 سال دارم! خندیدم گفتم دیوونه شدی لابد! داری کنکور میدی امسال!:D
گفت تولد من 30 اسفند 1376 متولد شدم جمعا 5 بار تا امروز جشن تولد گرفتم!:))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Nemesys

کاربر انجمن خاک‌خورده
ارسال‌ها
688
امتیاز
9,183
نام مرکز سمپاد
Sh.HiddenHand
شهر
MD
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبیات و شیمی
حالا تولد نه سالگیم...
خب قبول کنید که بچه که باشی یجورایی سه میزنی. با چیزای ریزه میزه ذوق مرگ میشی...
خونه خاله م بودیم. چندروز قبلش شنیده بودم تولد یکی از دوستام بوده و خیلی بهش خوش گذشته بود. من که چیزی از تولد نمیدونستم جز کیک و جیغ و دست و هورا :(( گیر سه پیچ دادم که تولد میخوام. وسط ظهر توی یه شهر غریب بودیم...
مامانم که از بهونه هام خسته شده بود زنگ زد به شوهر خاله م تا کیک بگیره. اما اشاره نکرد چه کیکی...
شوهرخاله م اومد با دوتا جعبه کیک از نوع یزدی... :((
منم ذوق زده... گفتم "خب شروع کنید". مامانم اول دلش سوخت گفت نه ولی اصرار منو که دید راضی شد. کیکا رو گذاشت تو ظرف و شمعها رو روشن کرد... منم آرزو کردم و فوت کردم... بعدشم موزیک و اینا... کلش تو نیم ساعت جمع شد و من شدیدا خوشحال شدم. جالبیش اینه که آرزوم هم برآورده شد...
هعییییییی... "بچگی"

پ.ن. با این تعاریف دارم آروم آروم باور میکنم سر راهیم :)
 

Flying_girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
764
امتیاز
4,489
نام مرکز سمپاد
فرزانگان7
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1395
مدال المپیاد
هیچ
دانشگاه
تربیت مدرس
رشته دانشگاه
پیشرانش
شاید یکی از دلایل این تاپیک خودم باشم پس بذارید منم بگم
سال دوم دبیرستان تولدم با دومین روز کارگاه علوممون یکی شد، منم با کلی افتخاری که پدرم داشت بهم میداد تو غرفه رباتیک وایساده بودم و برای دوستان پدرم توضیح میدادم، از طرفی پسر عموی جلف بنده هماهمنگ کرده بود که بیاد و تولدم غافلگیرم کنه، صدای تولد مبارک از توی سالن پیچید، یه عده از پله های مدرسه بالا میومدن و شعر میخوندن، حسم گفت به من مربوطه ولی خب اصلا دلم نمیخواست مربوط به من باشه م کم کم رسیدن و وارد کارگاه رباتیک شدن و با یه کیک تو دستشون، نه گذاشت نه برداشت کیک رو جلوی اون همه آدم و از همه مهمتر دوستای بابام زد تو صورتم، نمیدونست چی کار کنم، قبول دارم خیلی غافلگیر شدم و اون روز جالبترین تبریک تولدی بود که گرفته بودم ولی اون لحظه دوست داشتم با دستام خفش کنم
از مدرسه هم خدافظی کردم و ادامه کار رو به همگروهیم سپردم و رفتیم پارک نزدیک مدرسه- من با لباس های کیکی- و خانواده برام تولد گرفتن
پ ن: با مدیرمون هماهنگ شده بود و اون خبر داشت
پ ن: مدیرمون خیلی پایه بود
 

شانا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
421
امتیاز
13,397
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
رشته دانشگاه
پزشکی
تنها جایی که تو خانواده به من اهمیت داده شده روز تولدم بوده اونم به دلیل اینه ک شب تولدم شب یلداست بعد تا وقتی شهر خودمون بودیم کل فامیل میومدن خونه ی ما تا هم شب یلدا دور هم باشیم هم واس من جشن تولد میگرفتن مامان بابا .از وقتی که اومدیم مشهد هم باز شب یلداها من جشن تولدمو دارم..کلا بخاطر این یکی بودن تولد من و شب یلدا همیشه جشن تولد داشتم(تنها شانس زندیگم:D)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

Nemesys

کاربر انجمن خاک‌خورده
ارسال‌ها
688
امتیاز
9,183
نام مرکز سمپاد
Sh.HiddenHand
شهر
MD
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبیات و شیمی
خب می رسیم به سومین و آخرین تولدم در تمام طول عمرم. تولد 19 سالگیم که بهترین تولدم بود.
فکر کن اوایل ترم یک توی یه شهر غریب. هنوز اونقدرا با هم اتاقیات جور نشدی و اتفاقا فردا هم یه کوئیز مهم ریاضی داری.#:O
هفته پیش یه لپ تاپ گیمینگ سفارش داده بودم و قرار بود دو روزه به دستم برسه اما تاخیر خورده بود. هدیه تولدم بود. تنها توی اتاق نشسته بودم و داشتم ریاضی حل می کردم که دیدم دارم اینو مینویسم.
qwbf_20161025_145225.jpg

داشتم غصه عمر گذشته رو میخوردم که یهو موبایلم زنگ زد که "بیا بسته ت رو بگیر". بعد از عمری این بهترین هدیه تولدم بود.
بسته رو گرفتم و مراسم Unboxing رو با نهایت ذوق اجرا کردم./m\ ولی حوصله نصب برنامه ها رو نداشتم. گفتم "بیخیال امتحان" و به تنها دوست اون زمانم که همکلاسی قدیمیم بود زنگ زدم و گفتم "پاشو بریم یه وری. مثلا تولدمه ها". اولش خواست بهونه بیاره که به شکل قاطعی باهاش برخورد شد. :-"
سریع پوشیدم و رفتم خ کارگر دم خوابگاهش تا از اونجا بریم کاخ سعدآباد. سوار مترو شدیم و تا تجریش رفتیم و از اونجا هم پیاده روی تااااااااااا... درهای بسته کاخ. پشت در نشستیم و کلی حرف زدیم و عکس گرفتیم. بعدشم رفتیم یه پارک همون نزدیکها و یکم گشتیم. بعد هم سراغ نزدیکترین رستوران اونجا و بهترین پیتزای عمرم رو خوردم.<o>
توی راه برگشت هم رفتیم یه کفش فروشی و بهم یه جفت کفش هدیه داد. اون روز جزو بهترین روزهای سالم بود و بهترین تولدم تا حالا...

از اون روز تجریش شده قصر تنهایی من (مثل Castle of Solitude سوپرمن). هنوز هم توی بدترین شرایطم تنها تا اونجا میرم و ساعت ها قدم میزنم. همیشه میرم پشت همون درهای بسته، همون پارک، همون رستوران (که دیگه پیتزاش اون طعم رو نداره) و همون مسیر رو راه میرم. گاهی از مسیرهای اطراف میرم. گاهی روی صندلی پارک ساعتها میشینم و به اون تک خاطره خوب فکر میکنم.
هدفم از ایجاد این تاپیک این بود که بگم ما هممون خاطرات خوب و بد داریم. به بعضی از بدهاش میتونیم بخندیم و به بعضیاش نمیتونیم. اما خاطرات خوب خودتون رو دریابید. خاطرات خوب برای خودتون بسازید...

چون توی زمانهای سختی، این خاطرات خوب هستن که نجاتتون میدن. :)
 

hanita.ard

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,843
امتیاز
26,252
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
....
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
قزوین
رشته دانشگاه
شیمی محض
من یه تولد دارم خیلی برام عزیزه
عاغا تولد من نوزدت بهمنه
تولد @فاطیما زیست و پنج بهمن
بعد ما بیست و سوم داشتیم خوشان خوشان تو سالن مدرسه راه میرفتیم
میخندیدیم و اینا با @miena.m بعد یهو @KIARA @ZAHRA_A;)
اومدن گقتن بریم تو سالن امتحانات صحبت کنیم
ما از در سالن وارد شدیم یهو بچه ها گفتن تولدتون مباااااااارک
عاقا واسمون کیک گرفته بودن
تازه رو کیکه مرغ داشت (چقد خندیدیگ ب مرغاش)
و کلی اون تولد مشترک منو فاطیما خوش گذشت بهمون
 

Sana81

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
1,701
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
:)
سال فارغ التحصیلی
1400
من تو تولد های زیر ده سالگیم یا تب میکردم تا سرمو به جای می خورد ( مثل وقتی که سر تا میخوره و اندازه یه توپ میشه کیشدم ) خودمم در عجبم که چرا:-":-?؟
 
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
18,831
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهربابک
سال فارغ التحصیلی
1398
رشته دانشگاه
مهندسی بهداشت حرفه‌ای
من از تولدم شانس نیاوردم،
۴ خرداد
وسط گرما
بعدم وسط امتحانا
اصن یه وضی
 
ارسال‌ها
1,347
امتیاز
43,870
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1400
برید کنار میخوام با خاطرات خوش تولد هام زخمیتون کنم=|
خب تا 10 سالگی هیچی.10 سالگی تولد گرفتم ولی کسی نیومد و با بغض تموم کیک تولدمو تنهایی خوردم=)
11 و 12 یادم نمیاد پس مطمئنا اتفاق خاصی نیفتاد
95 میشد سیزده سالم دیگ نه؟
همون سالی ک کریمه کنگو شیوع پیدا کرع بود ناجور=)
از ده روز قبل تولدم حالم بد شد فقط ضعف و تهوع و تب و اینا بود جدی نگرفتم تا دو روز قبل تولدم شب تو خواب لرز گرفتم یادمع بشدت عرق کردع بودم ولی سردم بود و داشتم میلرزیدم=)مامانم طبق عادت نصفه شب بم سر زدنی وضعمو دید و رفتیم درمونگاه=)
اونجا دکتره یچی پچ پچ کرد در گوش مامانم و مامانم بعدش گریش گرفت و دکتر ناشیانه گفت ناراحت نباشیدبعد ازمایش معلوم میشه=)
خب دیگع گفتیم مردیم تموم شد:))
بعد رفتیم ازمایش دادیم یارو شبی جذامیا بام رفتار میکرد:))
بعد این جماعت بمن گفتن گمشو یگوشه:))
ی ده ساعت گذشت ماعم باور کردع بودیم مردنیعیم:))
ولی خو بعدا معلوم شد اون دکترع از بیسوادی رنج میبرده و من چیزیم نبود=)
پس از هزار و یک قرص و امپول و کوفت و زهرمار پس از یکماه خوب شدیم ولی ازونروز ضعف و لرزای یهویی همراهمان ماند=)
(بعضی اوقات تو ح.ب مینویسم لرز گرفتم بخاطر اینه:D)
سالای بعدم که کلا تولدم یادم نیست چیشد .فک نکنم کسیم یادش بوده باشه:))
این بود انشایِ مو;;)
 

HeiSenberG

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
339
امتیاز
2,063
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
1399
من از تولدم شانس نیاوردم،
۴ خرداد
وسط گرما
بعدم وسط امتحانا
اصن یه وضی
من شانس آوردم تولدم ۳-۴ روز بعد امتحانای خرداده (۲۷ام) واقعا حال می‌ده اون موقع:))
 

wdr

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
426
امتیاز
1,828
نام مرکز سمپاد
hElLi
شهر
tEh
سال فارغ التحصیلی
86
من تنها خاطره ام از تولد اینه که بعضی سالها خودم یادم نیست و یهو میبینم مامانم بعدظهر 16 خرداد غیب میشه و بعد با یک شمع و کیک ظاهر میشه. زنده باد همه خردادی ها /m\

بعد یه چیز جالب دیگه درباره تولد اینکه، مادرم از اول تا الان همیشه تولد منو میگیره، ولی نمیدونم چرا برای داداش کوچیکترم فقط 3-4 ساله یادش میمونه و میگیره! گویا هیچی بچه اول نمیشه;;) (یه احتمالم میتونه این باشه به بدنیا اومدن من خیلی امیدی نداشته و خیلی نذر و نیاز کرده و این تولد گرفتن هم بابت همونه)
 

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,486
امتیاز
70,719
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
پادوا
رشته دانشگاه
روان شناسی
من تو تولد های زیر ده سالگیم یا تب میکردم تا سرمو به جای می خورد ( مثل وقتی که سر تا میخوره و اندازه یه توپ میشه کیشدم ) خودمم در عجبم که چرا:-":-?؟
منم روز تولد یک سالگیم تب داشتم. روز تولد بیست سالگیم هم بدون اینکه مریض باشم یهو تب کردم و حتی کیکمو فقط دیگران خوردند چون من افتاده بودم تو رخت خواب‌.
سندرم تب تولدی
 

Nahal.

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
359
امتیاز
3,047
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1401
تولد پارسالم خیلی قشنگ بود. خب تولد ک نگرفدم ولی رفدم مدرسه اول از همه قبل اینکه برم تو کلاس با دوست صمیمیم رفدیم تو آلاچیقای تو حیاط بعد کاپ کیک گرفده بود ک شمع بگیره بزاره روش و گف ک شمع‌ پیدا نکرده ک بخره در نتیجه با فندکش و یه کاپ کیک کوچولو آرزو کردم و ازش کادو کتاب the muse رو گرفدم و کلی عم ذوووق کردمم. بعدشم ک رفدم تو کلاس. بچه ها برام تولدت مبارک خوندن و اونجاعم باز یه عاااالمه ذوووق کردم و خب جالب اینجاس ک همشونم کادو تولد برام کتاب گرفده بودن در نتیجه تا چن روز کلا خوشال بودم.
ازونجایی ک مرکز توجه بودنو دوست ندارم هیچوخت دوست نداشتم تو فامیل مهمونی تولد بگیرم برا همین از شیش هفت سالگی به بعد دیه تو فامیل مهمونی نگرفدم.
 
بالا