• شروع کننده موضوع
  • #1

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
درود!

طبق تحقیقاتی که به عمل اومد متاسفانه بی اهمیتی به رشته ادبیات در مدارس سمپاد ایران به انجمن هم نفوذ پیدا کرده و دوستان نه تنها رغبتی به یادگیری نشون نمیدن، بلکه به جز مواردی خاص مشاهده شده در کنکور هم اونطور که باید نمی‌درخشن، اینطور شد که بنده تصمیم گرفتم هر از چندگاهی آرایه هایی از ادبیات شیرین فارسی رو اینجا قرار بدم تا دوستان علاقمند به سادگی ازش بهره ببرن :)


*آرایه ها رو با توضیحات استادان کزازی یا همایی خواهم گذاشت.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
ملمع

مُلمَّع
آن است که فارسی و عربی را در نظم به هم آمیخته باشند، چنانکه مثلا یک مصراع فارسی و یک مصراع عربی، یا درکنار یک یا چند بیت فارسی یک بیت عربی بگویند. ساختن این نوع شعر را به نام صنعت تلمیع در جزو صنایع بدیع نیز شمرده‌اند.
ملمع گویی در شعر فارسی از نیمه اول قرن چهارم هجری شروع شده و یکی از ملمع گویان بزرگ آن زمان ابوالحسن شهید بن حسین بلخی، حکیم و شاعر معروف است که با رودکی (متوفی ۳۲۹) معاصر بود و پیش از وی در حدود سال ۳۲۵ وفات یافت. پس از وی نیز شعرای عربی دان ملمعات بسیار ساخته‌اند چنانکه عربی گویان فارسی دان خیلی جلوتر از آن زمان به ساختن اشعار ملمع پرداخته بودند.

*به نقل از استاد همایی

برابر پارسی ملمع: رنگارنگ
چمار ملمع: واژه ملمع ماخوذ است از لمعه به معنی پاره‌یی از گیاه که خشک شده و باقی تر باشد، یا قسمتی از عضو که در شست و شو خشک مانده است و همچنان بخشی از صفحه ی کاغذ و پارچه و نظایر آن که روشن و درخشان و قسمت دیگرش تاریک و مکدر باشد.

نمونه شعر ملمع از سعدی بزرگ

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

شبم به روی تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

و ان هجرت سواء عشیتی و غداتی

اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم

مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی

من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم

اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی

شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد

و قد تفتش عین الحیوه فی الظلمات

فکم تمرر عیشی و انت حامل شهد

جواب تلخ بدیع است از آن دهان نباتی

نه پنج روزهٔ عمر است عشق روی تو ما را

وجدت رائحة الود ان شممت رفاتی

وصفت کل ملیح کما یحب و یرضی

محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی

اخاف منک و ارجوا و استغیث و ادنو

که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی

ز چشم دوست فتادم به کامهٔ دل دشمن

احبتی هجرونی کما تشاء عداتی

فراقنامهٔ سعدی عجب که در تو نگیرد

و ان شکوت الی الطیر نحن فی الوکنات
 
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
19,973
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
نمونه ای دیگر از ملمع سروده ی حافظ:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه

دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه

هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه

پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه

گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه


حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
تجرید

در بدیع فارسی مرادف خطاب‌النفس است، یعنی متکلم از نفس خویشتن، یکی را مانند خود، انتزاع کند و او را طرف خطاب قرار دهد. چنانکه سعدی گفته است:

تو دوستان مسلّم ندیده ای سعدی
که تیغ بر سر و سر بنده وار در پیشند
نه چون منند و تو مسکین حریص کوته دست
که ترک هر دو جهان گفته‌اند و درویشند

و حافظ فرموده است:

دیدی آن قهقهه ی کبک خرامان حافظ
که ز سر پنجه ی شاهین قضا غافل بود

همای شیرازی راست:

جای دیوانه چو در شهر ندادند هما
در خرابات مگر سایه دیواری نیست
***
دیدی هما که صوفی و زاهد فروختند
آخر به پیر میکده بیت‌الحرام را

*به نقل از استاد همایی

برابر پارسی تجرید: آهنجش
چمار تجرید: تجرید در لغت به معنی برهنه کردن است که در اصطلاح در دو معنی عام و خاص به کار می‌رود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
لغز

لغز
در ریشه اصلی لغوی، به معنی پیچیدگی و کژمژی است؛ و در اصطلاح آن است که از چیزی صریح نام نبرند اما اوصاف آن را چنان برشمارند که شنونده ی روشن‌طبع صاحب‌ذوق، از شنیدن آن اوصاف، پی به مقصد گوینده ببرد. این صنعت اگر با شیوایی الفاظ و ابتکار معانی توام شده باشد، پیش اهل ادب بسیار مهم و گران مقدار، و میدان هنرنمایی شعرای بزرگوار است.

*به نقل از استاد همایی

برابر پارسی لغز: چیستان
چمار لغز: در عربی اُدعیّه و اُدعُوه به معنی "چیستان" و مداعات به معنی "چیستان گفتن" است. ظاهراً اُحجِیّه که بر احاجی جمع بسته می‌شود نیز مرادف اُدعِیّه است.

مثال در لغز شمشیر از عنصری:

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی تن روان

گر بجنبانیش آبست ، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیرست ، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

از گمان آگاه نه در دل بود همچون گمان

آینه دیدی بر او گسترده مروارید خرد

ریزۀ الماس دیدی بافته بر پرنیان

گوهر از رنجش بچشم اندر نماینده درست

چون بآب روشن اندر پر ستاره آسمان

بوستان دیدار و آتش کار و نشناسد خرد

کآتش افروخته ست آن یا شکفته بوستان

آب داده بوستانی سبز چون مینا برنگ

زخم او همرنگ آتش بشکفاند ارغوان

در پرند او چشمۀ سیماب دارد بی کنار

و اندر آهن گنج مروارید دارد بیکران

هیچکس دیده است مر سیماب را چشمۀ پرند

هیچکس دیده است مروارید را پولاد کان

از گل تیره است و شاخ رزم را روشن گلست

گلستان رزمگه گردد ازو چون گلستان

تا بدست شاه باشد مار باشد بی فسون

کشتن بدخواه او را تیز باشد بی فسان

شاه گیتی خسرو لشکر کش لشکر شکن

سایۀ یزدان شه کشور ده کشور ستان

زیر کردارش بزرگی ، زیر گفتارش خرد

زیر پیمانش سپهر و زیر فرمانش جهان

گر سخن گوید ، خرد او را ستاید در سخن

ور میان بندد ، بزرگی پیش او بندد میان

جان سخن گوید ، بنامش آفرین گوید خرد

دل دهان گردد بدان گفتار و اندیشه زبان

گرنه از بهر زمین بوسیدنستی پیش او

مرمیان را نیستی پیوند و بند اندر میان

پست گشته راستی از نام او گردد بلند

پیر گشته مردمی از یاد او گردد جوان

ای خرد را جان و جانرا دانش و دلرا امید

پادشاهی را چراغ و نیکنامی را نشان

سوختت تیغت درفش لشکر ترکان چین

بر زده گرد سپاهت لشکر هندوستان

بر دل تیره نهاده پیش یزدان برده اند

داغ تمییز تو ای شاه جهان چیپال و خان

بر سپهر مهر مهری ، در نگین دادمهر

در سر گفتار چشمی ، در سر کردار جان

خواسته بخشی که خواهنده چنان داند که هست

زیر هر پیچی ز انگشت تو گنجی شایگان

اندر ایران از عطای تو بوادی زین سپس

زر نستاند ستاننده از دهنده رایگان

کوه کان باد وزان گردد بجنبش اسب تست

کوه گردد زیر زین و باد گردد زیر ران

گرت نیل و ناردان باید بجنگش تیز کن

گرد میدان : نیل گردد ، سنگریزه : ناردان

رجم دیوانرا ستاره چون شود در تیره شب

تیر تو چونان رود در جوشن و بر گستوان

تن بامید تو دارد زندگانیرا بکام

جان ز بیم تیغ تو بر مرگ دارد دیده بان

از هنر نیکی نیاید بی دل و بازوی تو

وز رمه چیزی نماند چون بماند بی شبان

کارخواهی ، کاربخشی ، کاربندی کارده

کاربینی ، کارجوئی ، کارسازی ، کاردان

شادی و شاهی تو داری شاد باش و شاه باش

جامۀ شادی تو پوش و نامۀ شادی تو خوان

نیک باد آن جان همیشه کز تو باشد نیک بخت

شاد باش آن دل همیشه کز تو باشد شادمان

تا بنوروز اندرون باشد نشان نوبهار

تا سپاه تیر ماه آرد نشان مهرگان

خرمّی و زندگانی و بزرگی و هنر

با تو باد این هر چهار ، ای شاه گیتی جاودان
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
شریطه

رسم شعرا این است که قصاید مدحیه را به ابیاتی که مشتمل بر دعای ممدوح باشد ختم کنند، این قسمت از قصیده را شریطه می‌نامند. ادبای قدیم آنرا مقاطع قصیده می‌گفته‌اند.
شریطه معمولا به صورت دعای تأبید یعنی متضمن معنی دوام و همیشگی است به این طور که مثلا بگویند: «تا آسمان برپاست، کاخ دولت تو برپای باد.»

تا جهان پاینده باشد ملک ما پاینده باد
تا روانی زنده باشد فر ایران زنده باد

و چون دعای تأبید به گونه شرط و تعلیق گفته می‌شود، آنرا شریطه نامیده‌اند.

*به نقل از استاد همایی

مثال شریطه

همیشه تا صفت تیرگی نصیب شب است
چنان کجا صفت روشنی نصیب بهار
نصیب شاه جهان فرو باد و نصرت و فتح
نصیب دشمن او مرگ و محنت و تیمار​
(عنصری)​
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
جمع با تقسیم

آن است که ابتدا چند چیز را در یک صفت جمع و بعد آنها را تقسیم کنند، به عبارت دیگر جمع مابین صنعت جمع است با تقسیم؛ مانند:

مگر مشاطه ی بستان شدند باد و سحاب
که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب
مسعود سعد
دو چیز را حرکاتش همی دو چیز دهد
علوم را درجات و نجوم را احکام
رشید و طواط
*به نقل از استاد همایی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
لف و نشر

لف
در اصل لغت به معنی پیچیدن و تاکردن، و نشر به معنی گستردن و باز کردن است، و در اصطلاح فن بدیع آن است که ابتدا چند چیز را در کلام بیاورند، آنگاه چند امر دیگر از قبیل صفات با افعال بیاورند که هر کدام از آنها به یکی از آن چیزها که در اول گفته‌اند، راجع و مربوط باشد، اما تعیین نکنند که کدام یک از آن امور به کدام یک از آن اشیا بر‌می‌گردد، بلکه آن را به فهم و ذوق شنونده بازگذارند.
کلماتی را که در اول آورده اند لف و اموری که به آنها بر‌می‌گردد نشر می‌گویند.

لف و نشر به دو قسم کلی تقسیم می‌شود: لف و نشر مرتب و لف و نشر مشوش

۱- لف و نشر مرتب:

آن است که امر اول از نشر، به لفظ اول از لف و همچنان دوم به دوم و سوم به سوم، راجع باشد.

لفّ و نشر مرتب آن را دان
که دو لفظ آورند و دو معنی
لفظ اول به معنی اول
لفظ ثانی به معنی ثانی
بهترین مثال لف و نشر مرتب از فردوسی:

به روز نبرد آن یل ارجمند
به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
سلام را سر و سینه و پا و دست​

نیز فردوسی گفته است:

فرو شد به ماهیّ و بر شد به ماه
بن نیزه و قبّه ی بارگاه​

۲- لف و نشر مشوش:
آن است که به ترتیب نباشد، یعنی مثلا لفظ دوم نشر مربوط به اول لف و لفظ اول نشر مربوط به دوم لف باشد. مانند:

گر دهدت روزگار دست و زبان، زینهار
هر چه بدانی مگوی، هر چه توانی مکن
*به نقل از استاد همایی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
تخلص

کلمه تخلص در اصطلاح شعرا به دو معنی معمول است:
۱- نام شعری شاعر که شبیه اسامی خانوادگی است از قبیل: فردوسی، منوچهری، نظامی، سعدی، حافظ، جامی و امثال آن.
۲- تخلص قصیده به معنی گریز زدن انتقال یافتن از پیش درآمد تشبیب* و تغزل به مدیحه* یا مقصود دیگر است.
تخلص نیز مانند تشبیب یکی از ارکان مهم قصیده و محل هنرنمایی شاعر است، و بدین سبب، حسن تخلص* را یکی از صنایع مهم بدیع شمرده‌اند.

*به نقل از استاد همایی

پانویس:
*توضیحات مربوطه بزودی خدمت شما ارائه خواهد شد.

+ادامه دارد...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
تشبیب

تشبیب در اصطلاح شعرا، قسمت پیش درآمد اوایل قصیده است که مقدمه‌ای در ذکر محاسن محبوب و حکایت حال عشق و عاشقی یا وصف مناظر طبیعی از قبیل بهار و خزان، و طلوع و غروب آفتاب و ماه و ستارگان و کوه و دریا و دشت و صحرا و امثال آن ساخته، آنگاه به مناسبتی لطیف و بیانی گرم و گیرا که انگیخته ی نیروی ذوق و تخیل شاعرانه است از آن مقدمه به اصل مقصود از قبیل مدح و ستایش یا تهنیت و تعزیت و نظایر آن پرداخته باشند، پس تشبیب در حقیقت پیش‌آهنگ قصیده و پی‌ریزی و زمینه‌سازی شاعر است برای بیان مقصود.
تشبیب قصیده را در اصطلاح نسیب و تغزل نیز می‌گویند؛ و آن بخش از قصیده را که از نسیب و تشبیب به مدح یا مقصود دیگر انتقال یافته و به اصطلاح معروف گریز زده باشد، حسن تخلص و حسن مَخلَص و حسن خروج می‌نامند.
کلمه ی تخلص در این مورد مرادف لفظ خروج به معنی بیرون آمدن و انتقال یافتن از مقدمه به مقصود است. گاهی اصطلاح تشبیب را به معنی پیش‌درآمد و پیش‌آهنگ هر گفتاری اعم از نظم و یا نثر به کار می‌برند و به این معنی قسمت مقدمه ی ادیبانه‌ی منشآت و رسایل و مقالات نثر و خطابه‌های بلیغ ادبی را نیز که شبیه حسن تخلص در آن بکار رفته باشد، تشبیب می‌گویند.
تشبیب یکی از ارکان مهم قصیده است و بعضی حسن تشبیب را از صنعتهای مستقل بدیع دانسته و برخی آن‌ را از فروع حسن مطلع یا داخل در حسن ابتدا شمرده‌اند.

*به نقل از استاد همایی

مثال تشبیب از فرخی در مدح خواجه عبدالرزاق:

ای دل من ترا بشارت باد
که ترا من به دوست خواهم داد
تو بدو شادمانه‌ای به جهان
شاد باد آنکه تو بدویی شاد
تا نگویی که مر مرا مفرست
که کسی دل به دوست نفرستاد
دوست از من ترا همی طلبد
رو بَرِ دوست، هر چه بادا باد
دست و پایش ببوس و مسکن کن
زیر آن زلفکان چون شمشاد
تا ز بیداد چشم او برهی
از لب لعل او بیابی داد
زلف او حاجب لب است و لبش
نپسندد به هیچکس بیداد
خاصه بر تو که تو فزون ز عدد
آفرین های خواجه داری یاد​
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
حسن تخلص

حسن تخلص که آنرا حسن مخلص و حسن خروج نیز نامیده‌اند آن است که شاعر با مهارت استادانه و به مناسبتی نغز و دلنشین، از تشبیب قصیده، به مدح یا مقصود دیگر گریز زده باشد. پس کلمه تخلص در اینجا مرادف لفظ خروج به معنی بیرون آمدن و انتقال یافتن از مقدمه به مقصود است.
نمونه‌های حسن تخلص را در ذیل تعریف نوع قصیده ذکر خواهیم کرد، اینجا به چند مثال مخاصر قناعت می‌کنیم.

مثال حسن تخلص:

خجسته باشد روی کسی که دیده بود
خجسته روی بت خویش بامداد پگاه
اگر نبودی بر من خجسته دیدن تو
خدای شاد نکردی مرا به دیدن شاه!
فرخی​

گرفت دیده ی من پیشه در جدایی تو
بسان کف خداوند گوهر افشانی
رشید و طواط
یادآوری: حسن تخلص از تغزل به مدیحه، بیشتر در قصیده معمول است، ولیکن شعرای قرن هفتم هجری به بعد گاهی آنرا در غزل نیز به کار برده‌اند؛ چگونگی آنرا با ذکر مثال در تعریف نوع غزل خواهیم گفت.

*به نقل از استاد همایی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399
افتنان

آن‌ است که در یک بیت یا در یک جمله و بیشتر دو فن و دو موضوع مختلف از ابواب سخن جمع کنند. مانند: مدح و هجو، غزل و حماسه، بزم و رزم، غزل و پند، تهنیت و تعزیت و مثال آن، چنانکه ابوالعباس ربنجنی، گوینده‌ی عهد سامانی در مرثیه نصر بن احمد و جلوس پسرش، امیر نوح بن نصر سامانی گفته است:

پادشاهی گذشت پاک نژاد
پادشاهی نشست فرخ زاد
زان گذشته جهانیان غمگین
زین نشسته جهانیان دلشاد
بنگر اکنون به چشم عقل و بگو
هر چه بر ما ز ایزد آمد داد
گر چراغی ز پیش ما برداشت
باز شمعی به جای او بنهاد
ور زحل نحس خویش پیدا کرد
مشتری نیز داد خویش بداد*
سعدی نیز در جمع مابین تهنیت و تعزیت گفته است:
گر آفتاب خزان گلبن شکوفه بریخت
بقای سر روان باد و قامت شمشاد
قمر فرو شد و صبح دوم جهان بگرفت
حیات او چو سر آمد بقای عمر تو باد!
شرف‌الدین شفروه اصفهانی در جمع مابین مدح و ذم و دعا و نفرین گفته است:

دی که -پایش شکسته باد- برفت
گل -که عمرش دراز باد- آمد
حافظ در جمع مابین پند و غزل:
قدح به شرط ادب گیر زانکه ترکیبش
ز کاسه‌ی سر جمشید و بهمن است و قباد
*به نقل از استاد همایی

پانویس:
*اشاره است به مسأله نجومی که منجمان گویند: ستاره زحل نحوست دارد و آنرا نحس اکبر می‌گویند در مقابل مریخ که نحس اصغر گفته می‌شود، و برعکس ستاره مشتری دلیل سعادت است و آنرا سعد اکبر می‌گویند و مقابل زهره که سعد اصغر گفته می‌شود.

سوال: تو مثال شفروه اصفهانی به بخشهایی که بین «-...-» قرار دادم چی میگن؟ :T6
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

پهلوی

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,543
امتیاز
22,380
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک خان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1399

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
359
امتیاز
10,633
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
بُلگرامی از منتقدین ادبی قرن 12 هنده و یه کتاب داره به اسم غزلان‌الهند. تو این کتاب اومده آرایه‌های ادبی و بلاغت عصر خودش رو در سه زبان عربی، فارسی و هندی بررسی کرده و تطبیق داده.
تو فصل سوم این کتاب(در بیان صنعتی از امیرخسرو) یه صنعت از خودش در کرده که خیلی جالب اومد به نظرم و مثال‌های قشنگی ازش زده بود:

البوقلمون: در لغت جامه‌ای است رومی که الوان مختلفه دارد و در اصطلاح لفظی است مشترک در دو زبان یا زیاده و مآلش ایهام است.

همون ایهامه ولی بین معنای یه لغت در چند زبان!

مثال‌هایی که آورده:

گرفت آن مه هندی مه دگر در بر
دگر مپرس حکایت که چند در چند است


چند در زبان هندی یعنی ماه در زبان فارسی هم که معلومه.


گفتم در این بهار گهی باده می‌کشی
از ناز گفت آن بت هندی کدو کدو


کدو در زبان فارسی همون گیاه کدو تنبله که وقتی توش رو خالی می‌کردن به عنوان پیاله‌ی شراب‌خواری استفاده می‌شده. در زبان هندی کدو معنی گاهی میده و کدو کدو میشه معادل گهگاه.

این دو بیت رو خودم خیلی بیشتر دوست داشتم :

نمی‌سازد رها از دست خود تسبیح را زاهد
تماشا می‌‌توان کردن رسن‌بازست این مکری


مکری: در فارسی انسان حیله‌گر(مکار) و هندی عنکبوت


زن بود در زبان هندی نار
و قِنا ربَّنا عذاب النار!!!


این بیت که نیاز نداره معنی‌هاش گفته شه و خود شاعر تو مصرع اول گفته ....
 
بالا