- شروع کننده موضوع
- #1
HAMlD_KH
مهمان
پیشنوشت: از اونجایی که ما همه دست پروردهی یک سیستم آموزشی غلط هستیم انتظاری ندارم متن رو تا آخر بخونید. :|
----
وقتی مغز سرد بشه توان ایده پردازی نداره (و ما کودکانی با مغزهای گرمیم که وسط یک جامعهی یخ زده به دنیا میایم). و وقتی ایده نپردازیم ایدهای هم نخواهیم داشت. و تنها آدم های کمی اونقدر شجاعت/حماقت دارن که بدون هیچ ایدهای زندگی کنن.
پس ما معمولن نگاه اطراف میکنیم تا از بقیه ایده بگیریم. و از اطراف فقط صدایی رو میشنویم که بلند تره. و صدایی بلند تره که افراد بیشتری اونو فریاد بزنن. و ما تنها و تنها همون صدا و همون یک ایده رو میگیریم و تمام طول مدت زندگی مغزمون تلاش میکنه تا به خودش تلقین کنه تنها همون یک ایده وجود داره و متاسفانه موفق هم میشه.
و ما هم میشیم جزء اکثریت عظیمی که یک ایده دارن (چه زیبا و چه شخمی یه سیستم خودش رو باز تولید کرد). و برای نفر (منظور از نفر اینجا واحد شمارش شتره نه انسان) بعدی هم همین اتفاق میوفته. و اکثریت بزرگتر و قوی تر و اقلیت کوچک تر و ضعیف تر میشه. و شاید باورتون نشه ولی اکثریت همیشه مخالف اقلیته و برعکس (خودم میدونم مسئلهی بدیهیای هست).
حالا تمام چیزهایی که گفتم رو با مثال دانشگاه منطبق کنید. چرا ما (اکثریت) فکر میکنیم اگر نریم دانشگاه بدبخت میشیم؟ چرا فکر میکنیم اگر نریم دانشگاه حمال میشیم؟ (حمال شدن چه اشکالی داره؟ مطهری هم حماله) چرا فکر میکنیم اگر نریم دانشگاه کار گیرمون نمیاد؟ چرا فکر میکنیم تنها یه راه درست واسهی ادامهی زندگی وجود داره و اون دانشگاهه؟ چرا امکان های مجاوری برای خودمون قائل نیستیم؟ زیرا ما نون این اجتماع تک ایدهای رو خوردیم.
به خدا کار های زیادی هست که میشه به جز دانشگاه رفتن و راننده تاکسی شدن انجام داد. هزاران راه مختلف برای رسیدن به سعادت هست. و هزاران سرنوشت مختلف در انتظارمونه اگر بخواهیم. شما میتونید فلسفه رو اونطوری که هست بخونید تا اونطوری که دانشگاه به شما میگه. همینطور هر چیز دیگهای رو. رویای شخصیتو دنبال کن و مث یه ترسو دنبال راهی نباش که تهش معلومه.
به یکی از اقوام نزدیک گفتم: تصمیم دارم نرم دانشگاه. گفت: معتاد توی جوب و انگل اجتماع میشی. منم گفتم: چشم پس حتمن میرم دانشگاه (ناصح به طنز گفت حرام است می مخور/ گفتم به چشم گوش به هر خر نمیکنم)
در آخر بگم که من شمارو دعوت میکنم به انگل این اجتماع شدن. من شمارو دعوت میکنم به وصلههای ناجور این اجتماع شدن. من شمارو دعوت میکنم به تف توی صورت عرف شدن والخ.
----
پسانوشت:
۱. متن احساسیه. شما منطقی برخورد کنید و از متن تاثیر نپذیرید. (اگر تاثیر گذار بوده و شما تا اخر خوندید).
۲. نویسندهی متن قصد دانشگاه رفتن داره.
الهام گرفته از: روزنوشتههای علی سخاوتی در مورد دانشگاه
----
وقتی مغز سرد بشه توان ایده پردازی نداره (و ما کودکانی با مغزهای گرمیم که وسط یک جامعهی یخ زده به دنیا میایم). و وقتی ایده نپردازیم ایدهای هم نخواهیم داشت. و تنها آدم های کمی اونقدر شجاعت/حماقت دارن که بدون هیچ ایدهای زندگی کنن.
پس ما معمولن نگاه اطراف میکنیم تا از بقیه ایده بگیریم. و از اطراف فقط صدایی رو میشنویم که بلند تره. و صدایی بلند تره که افراد بیشتری اونو فریاد بزنن. و ما تنها و تنها همون صدا و همون یک ایده رو میگیریم و تمام طول مدت زندگی مغزمون تلاش میکنه تا به خودش تلقین کنه تنها همون یک ایده وجود داره و متاسفانه موفق هم میشه.
و ما هم میشیم جزء اکثریت عظیمی که یک ایده دارن (چه زیبا و چه شخمی یه سیستم خودش رو باز تولید کرد). و برای نفر (منظور از نفر اینجا واحد شمارش شتره نه انسان) بعدی هم همین اتفاق میوفته. و اکثریت بزرگتر و قوی تر و اقلیت کوچک تر و ضعیف تر میشه. و شاید باورتون نشه ولی اکثریت همیشه مخالف اقلیته و برعکس (خودم میدونم مسئلهی بدیهیای هست).
حالا تمام چیزهایی که گفتم رو با مثال دانشگاه منطبق کنید. چرا ما (اکثریت) فکر میکنیم اگر نریم دانشگاه بدبخت میشیم؟ چرا فکر میکنیم اگر نریم دانشگاه حمال میشیم؟ (حمال شدن چه اشکالی داره؟ مطهری هم حماله) چرا فکر میکنیم اگر نریم دانشگاه کار گیرمون نمیاد؟ چرا فکر میکنیم تنها یه راه درست واسهی ادامهی زندگی وجود داره و اون دانشگاهه؟ چرا امکان های مجاوری برای خودمون قائل نیستیم؟ زیرا ما نون این اجتماع تک ایدهای رو خوردیم.
به خدا کار های زیادی هست که میشه به جز دانشگاه رفتن و راننده تاکسی شدن انجام داد. هزاران راه مختلف برای رسیدن به سعادت هست. و هزاران سرنوشت مختلف در انتظارمونه اگر بخواهیم. شما میتونید فلسفه رو اونطوری که هست بخونید تا اونطوری که دانشگاه به شما میگه. همینطور هر چیز دیگهای رو. رویای شخصیتو دنبال کن و مث یه ترسو دنبال راهی نباش که تهش معلومه.
به یکی از اقوام نزدیک گفتم: تصمیم دارم نرم دانشگاه. گفت: معتاد توی جوب و انگل اجتماع میشی. منم گفتم: چشم پس حتمن میرم دانشگاه (ناصح به طنز گفت حرام است می مخور/ گفتم به چشم گوش به هر خر نمیکنم)
در آخر بگم که من شمارو دعوت میکنم به انگل این اجتماع شدن. من شمارو دعوت میکنم به وصلههای ناجور این اجتماع شدن. من شمارو دعوت میکنم به تف توی صورت عرف شدن والخ.
----
پسانوشت:
۱. متن احساسیه. شما منطقی برخورد کنید و از متن تاثیر نپذیرید. (اگر تاثیر گذار بوده و شما تا اخر خوندید).
۲. نویسندهی متن قصد دانشگاه رفتن داره.
الهام گرفته از: روزنوشتههای علی سخاوتی در مورد دانشگاه
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد: