ناصر خسرو

  • شروع کننده موضوع
  • #1

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,575
امتیاز
10,855
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
مضمون اشعار دیوان ناصر خسرو اکثرا رهایی از نفس و ستایش اهل و بیت و ... تو این زمینه هاست ولی یه شعر دیدم از ناصر خسرو که قدری معانیش از بقیه متفاوت بود البته از نظر سند قدری درش شک هست
محتوای شعر شکواییه ای با خداست پیرامون فلسفه ی خلقت و حسابرسی و خلق شیطان و .... خوندنش خالی از لطف نیست:
خدايا عرض و طول عالمت را - تواني در دل موري كشيدن

نه وسعت در درون مور آري - نه از عالم سر مويي بريدن

عموم كوه بين شرق و مغرب - تواني در صدف جمع آوريدن

تو بتواني كه در يك طرفةالعين - زمين و آسماني آفريدن

تو دادي بر نخيلات و نباتات - به حكمت باد را حكم ورزيدن

بناها در ازل محكم تو كردي - عُقوبت در رهت بايد كشيدن

تفاوت در بني انس و بني جان - معيّن گشت در ديدن نديدن

نهال فتنه در دلها تو كشتي - در آغاز خلايق آفريدن

هر آن تخمي كه دهقاني بكارد - زمين و آسمان آرد شخيدن

کسي گر تخم جو در كار دارد - ز جو گندم نيابد بدرويدن

تو در روز ازل آغاز كردي - عقوبت در ابد بايست ديدن

تو گر خلقت نمودي بهر طاعت - چرا بايست شيطان آفريدن؟

سخن بسيار باشد جرأتم نيست - نفس از ترس نتوانم كشيدن

ندارم اعتقادي یک سر موي - كلام زاهد نادان شنيدن

كلام عارف دانا قبولست - كه گوهر از صدف بايد خريدن

اگر اصرار آرم ترسم از آن - كه غيظ آريّ و نتوانم جهيدن

كني در كارها گر سختگيري - كمان سخت را نتوان كشيدن

ندانم در قيامت كار چونست - چو در پاي حساب خود رسيدن

اگر مي خواستي كين ها نپرسم - مرا بايست حيوان آفريدن

اگر در حشر سازم با تو دعوي - زبان را بايد از كامم كشيدن؟

اگر آن دم زبان از من نگيري - نيم عاجز من از گفت و شنيدن

و گر گيري زبانم دون عدلست - چرا بايست عدلي آفريدن؟

اگر آن دم خودت باشي محالست - خيالي را ز من بايد شنيدن

اگر با غير خود وا مي گذاري - چرا بيهوده ام بايد دويدن؟

بفرما تا سوي دوزخ بَرَندم - چه مصرف دارد اين گفت و شنيدن؟

ولي بر عدل و بر احسان نزيبد - به جاي خويش غيري را گزيدن

نباشد كار عُقبي همچو دنيا - به زور و رشوه نتوان كار ديدن

فريق كارها در گردن توست - به غير از ما تو خود خواهي رسيدن

ولي بر بنده جرمي نيست لازم - تو خود مي خواستي اسباب چيدن

تو دادي رنه در قلب بشرها - فن ابليس را بهر تنيدن

هوي را با هوس اُلفَت تو دادي - براي لذت شهوت چشيدن

نمودي تار رگها پر ز شهوت - براي رغبت بيرون كشيدن

شكمها را حريص طعمه كردي - شب و روز از پي نعمت دويدن

نميداند حلالي يا حرامي - همي خواهد به جوف خود كشيدن

تقاضا مي كند دايم سگِ نفس - درونم را ز هم خواهد دريدن

به گوشم قوت مسموع و سامع - بسازد نغمه ي بربط شنيدن

به جانم رشته ي لهو لعب را - توانم دادي از لذت شنيدن

همه جور من از بلغاريانست - كز آن آهم همي بايد كشيدن

گنه بلغاريان را نيز هم هست - بگويم گر تو بتواني چشيدن

خدايا! راست گويم فتنه از توست - ولي از ترس نتوانم جغيدن

لب و دندان تركان ختا را - نبايستي چنين خوب آفريدن

كه از دست و لب و دندان ايشان - به دندان دست و لب بايد گزيدن

برون آري ز پرده گل رخان را - براي پرده ي مردم دريدن

به ما تو قوّت رفتار دادي - ز دنبال نكو رويان دويدن


تمام عضو با من در تلاشند - ز دام هيچيك نتوان رهيدن

نبودي كاش در نعمات لذت - چو خر بايست در صحرا چريدن

چرا بايست از هول قيامت - چنين تشويشها بر دل كشيدن؟

لب نيرنگ را در جام ابليس - كند ابليس تكليف چشيدن

اگر ريگي به كفش خود نداري - چرا بايست شيطان آفريدن؟

اگر مرغوله را مطلب نباشد - چرا اين فتنه ها بايست ديدن؟

اگر مطلب به دوزخ بردن ماست - تعذّر چند بايد آوريدن؟

بفرما بي تعذّر تا بَرندم - چرا بايد به چشم عمرو ديدن؟

تو فرمايي كه شيطان را نبايد - كلام پرفسادش را شنيدن

تو در جلد و رگم مأواش دادي - زند چشمك به فعل بد دويدن

اگر خود داده اي در ملك جانم - نبايد بر من آزارت رسيدن

مر او را خود ز حبس خود رهاندي - كه شد طرّار در ايمان طريدن

ز ما حجّ و نماز و روزه خواهي - تجاوز نيست در فرمان شنيدن

بلاشُبهه چو صيّادِ غزالان - درين هنگام نخجير افكنيدن

به آهو مي كني غغا كه بگريز - به تازي هي زني اندر دويدن

به ما فرمان دهي اندر عبادت - به شيطان در رگ و جانها دويدن

به ما اصرار داري در ره راست - به او در پيچ و تاب ره بريدن

به ذات بي زوالت دون عدلست - به روي دوست دشمن را كشيدن

تو كز درگاه خويشت باز راندي - چرا بايست بر ما ره بريدن؟

سخن كوتاه، ازين مطلب گذشتم - سر اين رشته را بايد بريدن

كنون در ورطه ي خوف و رجايم - ندارد دل زماني آرميدن

براي بيم و اميدم تهي نيست - دل از آن هر دو دايم در طپيدن

تو در اجراي طاعت وعده دادي - بهشت از مزد طاعت آفريدن

ولي آن مزد طاعت با شفاعت - چه منّت از تو مي بايد كشيدن؟

و گرنه مزد طاعت نيست منّت - به مزدش هر کسي بايد رسيدن

کسي كو بايدي يابد مكافات - نيابد فرق بر ما و تو ديدن

اگر نيكم و گر بد خلقت از تست - خليقي خوب بايست آفريدن

اگر بر نيك و بد قدرت بدادي - چرا بر نيك و بد بايد رسيدن؟


سرشتم ز آهن و جوهر ندارم - ندانم خويش جوهر آفريدن

اگر صد بار در كوره گدازي - همانم باز وقت باز ديدن

به کس چيزي كه نسپردي چه خواهي؟ - حساب اندر طلب بايد كشيدن

گَرَم بخشي گَرَم نه آن تو داني - نيارم پيش کس گردن كشيدن

همين دستي به دامان تو دارم - مروّت نيست دامن پس كشيدن

زماني نيز از من مستمع شو - ز نقل ديگرم بايد چشيدن

شبي در فكر خاطر خفته بودم - طلوع صبح صادق در دميدن

صدايي آمد از بالا به گوشم - نهادم گوش در راه شنيدن

رسيد از عالم غيبم سروشي - كه فارغ باش از گفت و شنيدن

به غفّاريم چون اقرار كردي - مترس از ساغر پيشين كشيدن

ازين گفتار بخشيدم گناهت - چه حاجت از بد و نيكت شنيدن

به هر نوعی كه کس ما را شناسد - بود مُستوجِبِ انعام ديدن

ندارد کس ازين در نااميدي - به اميد خودش بايد رسيدن


تفكّر ناصر از انديشه دور است - پي اين رشته را بايد بريدن
 

arvin.a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
956
امتیاز
10,948
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 7
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
خواجه نصیر
رشته دانشگاه
عمران
راضیم ازش
میگه من هر گندی زدم کار خودته خدا : ))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,575
امتیاز
10,855
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
خوب یه آهنگ از محسن نامجو بود به نام داماد باد که تکستش مال ناصر خسرو بود :D
ی
شاید که حال و کار دگر سان کنم
هرچ آن به است قصد سوی آن کنم
داماد باد را به گلستان برم
گل را عروس باد بهاران کنم
خالی خمم فتاده ز صافی می
خواهی به شعر نابت مهمان کنم
مفعول و فاعلان و مفاعیل فع
بنیاد این مبارک بنیان کنم
شعر امید بخش و با مفهومی روح افزا ، البته تا حدودی از خودشو شعرش تعریف کرده ولی توصیفاش خیلی قشنگه.
شاید که حال و کار دگر سان کنم

هرچ آن به است قصد سوی آن کنم

عالم به ماه نیسان خرم شده است

من خاطر از تفکر نیسان کنم

در باغ و راغ دفتر دیوان خویش

از نثر و نظم سنبل و ریحان کنم

میوه و گل از معانی سازم همه

وز لفظ‌های خوب درختان کنم

چون ابر روی صحرا بستان کند

من نیز روی دفتر بستان کنم

در مجلس مناظره بر عاقلان

از نکته‌های خوب گل‌افشان کنم

گر بر گلیش گرد خطا بگذرد

آنجا ز شرح روشن باران کنم

قصری کنم قصیدهٔ خود را، درو

از بیتهاش گلشن و ایوان کنم

جائی درو چو منظره عالی کنم

جائی فراخ و پهن چو میدان کنم

بر درگهش ز نادره بحر عروض

یکی امین دانا دربان کنم

مفعول فاعلات مفاعیل فع

بنیاد این مبارک بنیان کنم

.....
....
..
دفتر ز بس نگار و ز نقش سخن

برتر ز چین و روم و سپاهان کنم

واندر کتاب بر سخن منطقی

چون آفتاب روشن برهان کنم

بر مشکلات عقلی محسوس را

بگمارم و شبان و نگهبان کنم

زادالمسافر است یکی گنج من

نثر آنچنان و نظم از این‌سان کنم
[خیلی متواضع بودن]

زندانمؤمناست جهان، من چنین

زیرا همی قرار به یمگان کنم

تا روز حشر آتش سوزنده را

بر شیعت معاویه زندان کنم


وسطاشو نفرستادم خیلی زیاد می شد
نسخه ی کامل شعر:
https://ganjoor.net/naserkhosro/divann/ghaside-naser/sh171/
 
بالا