به خدا دست بده!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع HeiSenberG
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

HeiSenberG

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
339
امتیاز
2,063
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
1399
بین برهان‌های اثبات وجود خدا یه برهان هست به اسم تجارب شخصی.
به طور خلاصه بگم درواقع این یک برهان نیست و صرفا این‌که ما در لحظاتی خدا رو حس می‌کنیم به وجودش مرتبط می‌دونه.
خب من نمی‌خوام درمورد نقیض این برهان حرف بزنیم یا بحث ایجاد کنم؛ فقط می‌خوام درمورد خود تجارب شخصیتون صحبت کنید
حتی آتئیست‌ها و یا دیگران هم ممکنه اینو تجربه کرده باشن
***
لحظات عرفانی، که خدا رو عمیقا حس کردی
بیش‌تر از هرزمان دیگه‌ای
اون لحظات...

خدا رو از نزدیک لمس کردی؟ چیزی بهم گفتین؟
به نظرت اون لحظه چجور انسانی بودی؟
درمورد روح (اگه وجود داشته باشه) و بدنت چه احساسی داشتی؟
یا حتی وجود شیاطین رو حس کردی؟

ازینا بگو:
اون لحظه به چی فکر می‌کردی؟
قبل و بعد از این خروش‌ها چه فرقی کردی؟
خدا چه‌جوری بود؟
دوست داری بازم تجربه کنی؟
چند بار چنین اتفاقی افتاده؟
در حال انجام چه‌کاری بودی و قبلش چه فکری تو سر داشتی؟
دوست داری لحظه‌ی مرگ این‌جوری بری؟
خدا رو چه فرمی حس می‌کردی؟
نور می‌دیدی؟
موجوداتی به جز خدا رو هم حس می‌کردی؟
به نظرت بهشت اگه باشه اینجوریه؟

اینجا از خاطراتت با خدا بگو! جزئیات رو هم تا جایی که یادته تعریف کن.

لطفا، خواهش می‌کنم، التماس می‌کنم:
بحث‌های فلسفی و اعتقادی و براهین‌ مختلف رو پیش نکشید؛ از انجمن انتخابی مشخصه که تم تاپیک چیه
 
آخرین ویرایش:
اگه مذهبیه باید بره اعتقادی
اگه خاطره است خاطرات :-?
 
من به شخصه اکثر مواقعی که خیلی ترسیدم یا احساس میکنم دارم بدبخت میشم :)) کلی ایمانم قوی میشه! ولی متاسفانه باید اعتراف کنم بعدش بعضا بد عهدی هم کردم!
(یه آیه تو قرآن هم حتا داریم در این مورد)
من کاری به اعتقادات دیگران ندارم اما به نظر من احساس این که یه نفر متفاوت از ما آدما حواسش بهمون باشه برای من قشنگ و دلگرم کنندس!
چون یه وقتایی یه اتفاقاتی میوفته که آدم احساس می‌کنه داره کم میاره و از دست هیچ کسی هیچ کاری بر نمیاد، اینجاست که آدم واقعا نیاز به یه خدا داره!

پ.ن: راستی من بچه بودم عکس آقای خمینی رو که میدیدم فکر میکردم عکس خداست! (البته من اون موقع نمیدونستم عکس‌های ایشونه)
 
ترجیح میدم عمیق ترین احساساتم رو جایی که با پوزخند قراره خونده بشه ننویسم.
 
خب خیلی وقتای حساس حضور خدا رو واقعا واقعا حس کردم،هم تو زندگی خودم هم دیگران،و اینکه واقعا حس خوبیه،آرامش به بند بند وجودت تزریق میشه،،،وقتی که تنهایی،خدا نشونت میده که حواسش بهت هست ...راستش الان حضور ذهن ندارم،و تو موقعیتی نیستم که بتونم بهترین موقعیتا رو بنویسم،ولی خب خیلی بوده...انشالله فردا مینویسم...
++ خب در پاسخ به سوالاتت،حرف نزدم ،،ولی من حس خالص بودن و پاک بودن کردم...خدا رو حس میکردم،بدون اینکه خدا یا موجودات دیگه ای رو ببینم
 
آخرین ویرایش:
قطعا زیاد اتفاق افتاده ک وجود خدا رو حس کنم ولی الان ی مورد فقط یادمه. این اواخر یه بار داشتم از خیابون رد میشدم همین ک پامو گذاشتم تو خیابون ی اتوبوس ازین اسکانیاها با سرعت زیاد از فاصله یک سانتیم رد شد گویا دستشم رو بوق گذاشته بوده ک مثلا من برم کنار ولی من هندزفری تو گوشم بود. اصلا یادم نیس چرا بی دلیل ی قدم اومدم عقب و زنده موندم . تا چند لحظه باد حاصل از سرعت زیادش میخورد بم. تا ی ربع قلبم محکم میزد از ترس..حس کردم چقد خدا منو دوس داره ک اینجوری مواظبم بود
 
Back
بالا