موضوع:پنجره
به نام خدای خورشید تابنده ،لبان پر خنده
دوباره روز از نو روی از نو ، واسه فردا امتحان داشتم. مثل همیشه نشسته بودم و الکی مثلا درس میخوندم؛اینجا رو ممد میرسونه،اینجا هم که چیزی نیس،این صفحه رو که خوش هیکل کلا خورده.(خوش هیکلمون همون داش امیرمون هست دیگه) همین طوری که تقسیم بندی می کردم یه جا هم رسید ب فری خوشتیپ که بنده هستم.
نشستم کنار پنجره که هوای پاییزی بخوره تو سرم که یهو نخوابم و اما صبح شده بود؛ بعله فکر کنم فهمیده باشین که خوابم برده بود و ازونجایی که کل مبحث رو خوندهبودم اصلا استرس مسترس نداشتم.
بالاخره ورقه ها پخش شد.سوال اول،بلد نیستم. دومی ،بلند نیستم. سومی،بلد نیستم.خاک تو سرت فری بببین به چه روزی موندی که پنجره هم باهات نساخت.آخه گناه پنجره چیه؟گناه ،گناه هوای پاییزیه؛اه.
معلم:فرهاد؟
من:بله آقا؟!
معلم:داری چیکار میکنی؟
من:دارم فکر میکنم.
معلم:باشه فکر کن که حلال هر مسئله ای فکر کردن هست.
من:هی ممد نوشتی همه رو؟
ممد:آره فری.
من: ممد بیا مال من رو هم بنویس.
ممد:آره دیگه تو همین روزا یادت میوفته که یه ممدی هم هست. بده داداش بده برات بنویسم.
معلم:فری داریاختلاس فکر می کنی؟
من: نه آقا نه
معلم:بیا کنار پنجره.
اه ای پنجره باز بامن چپ افتادی اه.با ورقه ای هم که ممد نوشته بود یه پانزده ناقابل گرفتیم.بعله پس چی؟!فکر کردین بیست و پنج می گیرم نه خیرمازین خبرا نیس.فردای اون روزممد نیومد صبح هم که اومد یه راست رفت پیش آقا معلم من ازیپنجره می دیدمشونآه پنجره باز بود، دیدمت؛با اون ، دیدمت؛می رفتی ، دیدمت؛لوم دادی ، دیدمت؛نامرد!!!
یهو دیدم ممد سرفه کرد.بعله اشتباه فکر کرده بودمممد سرما خورده بود ؛رفته بود اونو بگه.اصلا این پنجره با ما پدرکشتگی داره هاچی کارش کنم دیگه؟!پنجره اس دیگه .بزار ببندمش که هوای پاییزی نخورم تا خوابم نبره.
...Maryam...