خداوند سخن حضرت سعدی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
دراین تاپیک درباره خداوند سخن سعدی سخن خواهیم گفت که بنده ارادت بسیاری نسبت به ایشان دارم

زندگی نامه
الشیخ الامام المحقق، ملک الکلام، افصح المتکلمین ابومحمد مشرف‌الدین(شرف‌الدین) مصلح بن عبدالله بن مشرف‌السعدی‌الشیرازی بی تردید بزرگترین شاعری است که بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیره‌کنندۀ خود روشن ساخت و آن روشنی با چنان نیرویی همراه بود که همچنان برقرار خواهد ماند. زبان استادانۀ فصیح او زبان ودل و عشق و محبت و او خود نشانۀ تمام عیاری است از «آدمیت» به همان معنی بسیار کاملی که بیان کرده است.
در نام و نسبت و تاریخ وفات این استاد بزرگ میان نویسندگان و مؤلفان قدیم اختلاف است و گمان می‌رود که عله‌العلل این اختلاف امری جز کثرت شهرت سعدی و افتادن نام بلندش در افواه خواص و عوام نیست. بنابرآنچه از تحقق در مآخذ موثق قدیم برمی‌آید نام و نسب درست او همان است که در آغاز این مقال آورده‌ام اما اگر بخواهیم به سیری در مآخذ مختلف در این باب بپردازیم واقعاً دچار حیرت و سرگردانی می‌شویم و اینک نتیجۀ آن سیر:
قدیم ترین مأخذی که نام و کنیه و نسب سعدی در آن بیان شده کتاب تلخیص مجمع‌الآداب فی معجم الالقاب است از «ابن الفُوطی» (م723هـ)معاصر سعدی که با وی ارتباط و مکاتبانه داشته و به قول خود در سال 660هجری با فرستادن نامه‌ای به استاد بعضی از اشعار عربی او را خواسته بود. وی از شیخ چنین نام می‌برد: «مصلح‌الدین ابومحمد عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف معروف به سعدی شیرازی» در نقل ابن الفُوطّی یک اشکال است و آن اشتباهی است که او در تغییر نام سعدی به لقب آن استاد کرده و در نتیجه لقب او یعتی مشرف‌الدین را حذف نموده است در صورتی که معاصر دیگر سعدی و ابن‌الفوطی یعنی علی بن احمد بن ابی بکر معروف به «بیستون» که اولین نسخۀ دیوان سعدی را 35سال بعد از مرگ آن استاد یعنی در سال726 هجری جمع‌آوری و تنظیم کرده و در شهر سعدی، میان آشنایان و دوستان و یاران او زیسته، لقب و اسم و تخلص او را به صورتی که آیندگان را در آن مجال تصرفی نباشد، چنین آورده است: «مولانا و شیخ‌الشیوخ فی عهده و قدره المحققین افصح المتکلمین مفخر السالکین مشرف (شرف) المله و الحق و الدین مصلح الاسلام و المسلمین شیخ سعدی‌شیرازی قدس سره» و اگر بخواهیم لقب و اسم سعدی را از میان این نُعوت و تعریفات بیرون آوریم چنین می‌شود: «افصح المتکلمین(شرف) الدین مصلح سعدی شیرازی» و بنابراین اسم او «مصلح» است و چنانکه خواهیم دید این اسم نیای مادری استاد بزرگ ما بود که بنا به رسم قدیم به وی داده شد و این سخن را مخصوصاً نسخه‌یی از طیبات(جزو نسخه‌یی از کلیات مورخ به تاریخ718 هجری متعلف به دکتر محمد حسین لقمان ادهم) که از خط سعدی استنساخ گردیده، ثابت می‌کند. در پایان آن نسخۀ طیبات چنین می‌بینیم: «و قد نُقِلَ هذا من خطّ ناظم الکتاب هو الشیخ الامام المحقق مشرف اللمه مشرف المله و الدین مصلح السعدی نورالله قبره».
نکته‌ای که نباید ناگفته گذاشت آن که شاعر و عارف معاصر سعدی، سیف‌الدین محمد فرغانی که چند غزل و قطعه در ستایش سعدی برای اول فرستاده و گویا با استاد سخن مکاتبه داشته، او را فقط به عنوان «الشیخ‌العارف سعدی‌الشیرازی» یاد کرده است یعنی به لقب شعری او که هم از زمان خویش بدان شهرت عالمگیر داشته است.
تاریخ ولایت شیخ در مآخذ ذکر نشده است ولی به قرینۀ سخن او در گلستان می‌توان آن را به تقریب در حدود سال 606هجری دانست. وی در آغاز گلستان چنین می‌گوید: «یک شب تأمل ایام گذشته می‌کردن و بر عمر تلف کرده تأسف می‌خوردم و سنگ سراچۀ دل را به الماس آب دیده می‌سفتم و این ابیات مناسب حال خود می‌گفتم:
هر دم از عمر می‌رود نفسی
چون نگه می‌کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و درخوابی
مگر این پنج روزه دریایی

خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و باز نساخت...

به تصریح خود شاعر این ابیات مناسب حال او در تأسف بر عمر از دست رفته و اشاره به پنجاه سالگی وی سروده شده است
سعدی در شیراز در میان خاندانی که از «از عالمان دین بودند» ولادت یافت. دولتشاه می‌نویسد که:«گویند پدر شیخ ملازم اتابک بوده» یعنی اتابک سعد بن زنگی، و البته قبول چنین قولی با اشتغال پدر سعدی به علوم شرعیه منافات ندارد. سعدی هم از دوران کودکی تحت تربیت پدر قرار گرفت و از هدایت و نصیحت او برخوردار گشت ولی در کودکی یتیم شد و ظاهراً در حجر تربیت نیای مادری خود که بنا بر بعض اقوال مسعود بن مصلح الفارسی پدر قطب‌الدین شیرازی بوده ، قرار گرفت و مقدمات علوم ادبی و شرعی را در شیراز آموخت و سپس برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت. این سفر که مقدمۀ سفرهای طولانی دیگر سعدی بود، گویا در حدود سال 620-621 هجری اتفاق افتاد زیرا وی اشاره‌ای دارد به زمان خروج خود از فارس، در هنگامی که جهان چون موی زنگی در هم آشفته بود و این اشاره علی‌الظاهر منطبق است با وضع دشواری که بر اثر حملۀ سلطان غیاث‌الدین پیرشاه پسر سلطان محمد خوارزمشاه به شیراز در فارس پدید آمده بود. وی بعد از مرگ پدرش با جمع‌آوری بعضی از سپاهیان او به فتوحاتی در عراق و آذربایجان نایل گشت و در اواخر سال 620عازم فارس شد و اتابک سعدزنگی که قدرت مقابله با او را نداشت به قلعۀ اصطخر پناه برد و غیاث‌الدین پیرشاه در آغاز سال621 به شیراز وارد شد و بسیاری از نواحی فارس را در تصرف آورد و عاقبت به درخواست اتابک سعد، فارس را با قسمت کرد و به وساطت الناصر‌الدین‌الله به عراق بازگشت.
چند سالی را که سعدی در بغداد گذراند باید به دوران تحصیل و کسب فیض از بزرگترین مدرسان و مشایخ عهد که در آن شهر مجتمع بوده‌اند، و به «تلقین و تکرار» در نظامیه تقسیم کرد و گویا بعد از طی این مراحل بود که سفرهای طولانی خود را در حجار و شام و لبنان و روم آغاز کرد و بنا به گفتار خود در اقصای عالم گشت و با هر کسی ایام را به سر برد و به هر گوشه‌ای تمتعی یافت و از هر خرمنی خوشه‌ای برداشت و به قول جامی «اقالیم را گشته و بارها به سفر حج پیاده رفته» و بنابر نقل دولتشاه «چهارده نوبت حج کرده و به غزا و جهاد به طرف روم و هند رفته» ، اما معلوم نیست سفرهای او در بلاد مشرق از قبیل کاشغر و هند و شکستن بت سومنات که خود بدان‌ها اشاره می‌کند در همین دوران اتفاق افتاده باشد و حتی نمی‌توان گفت که واقعاً اشاراتی که دربارۀ این گونه سفرهای اخیر دارد واقعی است و یا از باب تلفیق حکایات و قصص بیان شده است.
سفری که سعدی در حدود سال620-621آغاز کرده بود مقارن سال655 با بازگشت به شیراز پایان یافت. در مراجعت به شیراز سعدی در شمار نزدیکان سعدبن ابی‌بکر بن سعد بن زنگی درآمد ولی نه به عنوان یک شاعر درباری، بلکه بنابراکثر اقوال، و همچنانکه از مطالعه در آثار او بر می‌آید، در عین انتساب به دربار سلغری و مدح پادشاهان آن سلسله، و نیز ستایش عده‌ای رجال که در شیراز و یا در خارج از شیراز می‌زیسته‌اند، زندگی را به آزادگی و ارشاد و خدمت به خلق در رباط شیخ کبیر شیخ ابوعبدالله خفیف می‌گذرانیده و با حرمت بسیار زندگانی را به سر می‌برده است. عظمت مقام او در شعر و نثر و اخلاق و حکم باعث شد که دربارۀ وی و نحوه زندگانیش روایاتی افسانه‌مانند رواج یابد که نمونه قدیمی‌تری از آنها را می‌توان در تذکره‌الشعراء دولتشاه سمرقندی مطالعه کرد. به هر حال عمر سعدی در شیراز به نظم قصائد و غزل‌ها و تألیف رسالات مختلف خود و شاید به وعظ و تذکیر می‌گذشت و در این دوره یکبار نیز سفری به مکه کرد و از راه تبریز به شیراز بازگشت گشت و چنانکه از مقدمه رساله ششم از آثار منصور شیخ برمی‌آید وی در این سفر با شمس‌الدین صاحب دیوان جوینی و برادرش ملاقات نمود و در خدمت آباقاخان به عزت و احترام پذیرفته شد و او را از مواعظ خود برخوردار نمود.
در سال هایی که سعدی آخرین ادوار حیات خود را در شیراز سپری می ساخت زبان آور در آقسرا از بلاد کوچک آسیای صغیر چنان شیفتۀ غزل های دل انگیز و سخنان شیوای استاد شیرازی شده بود که علاوه بر جواب گفتن عدۀ زیادی از غزل ها و قصاید او و تکرار نام وی به احترام در بسیاری از آنها، خود چند قصیدۀ غرّا به ستایش آن استاد عدیم النظیر اختصاص داد. وی سیف الدین محمد فرّغانی است که ذکر او را در ردیف شاعران همین دوره خواهید دید و از استادانی است که در قرن هفتم هنوز شیوۀ سخنگویی استادان بزرگ خراسان را در قرن پنجم و ششم رها نکرده بود و سخنان فصیح او که همه جا همراه با وعظ و اندرز و تحقیق و حکمت است نشان از علوّ مقامش در شعر و عرفان می دهد. در یکی از قصائد خود که سیف از سعدی استقبال کرده به میزان «شهرت» آن استاد اشاره نموده است و چند قصیده هم در مدح او ساخته به مطلع های ذیل:
نمی دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
نمونه از نثر زیبا سعدی
پیاده ای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت و خرامان همی‌رفت و می‌گفت
نه به استر بر سوارم نه چه اشتر زیر بارم
نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی می‌زنم آسوده و عمری می‌گذارم
اشتر سواری گفتش ای درویش کجا می‌روی برگرد که به سختی بمیری نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت چون به نخله محمود در رسیدیم توانگر را اجل فرا رسید درویش به بالینش فراز آمد و گفت ما به سختی بنمردیم و تو بر بختی بمردی
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست
ای بسا اسب تیز رو که بماند
که خر لنگ جان بمنزل برد
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
نمونه از اشعار سعدی

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند

هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست

کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی

سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش

آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری

گویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده

تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست

بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت

گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی

اندرون از طعام خالی دار

تا درو نور معرفت بینی


تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
به نظر می رسد که سعدی که خود مردی عارف و پیر طریقت و شیخ یکی از صومعه های تصوّف بود، مقصودش از طعام، نان و آب باشد. مُراد شیخ شیراز از طعام، شِرک است که مانع درک حقیقت توحید است که در واقع، تجلّی نور معرفت است. زیرا، حِکمت در پرتو معرفت به توحید حاصل می شود و معرفت به توحید نوری است که انسان را به مقام «عَبد» که بالاترین مقام و هدف از خلقت است و از آن به «انسان کامل» نیز تعبیر می شود، می رساند.
کلمۀ «علّت» در اینجا به معنی بیماری و آسیب است، یعنی شرک عامل مهمّ سقوط نفس و نیز دیگر آسیب های روانی می باشد. و همین امر مهمترین مانع درک حقیقت توحید است که نور معرفت می باشد.
بنابراین، برای رسیدن به مقام عبد خداوند که فناء در توحید یعنی فناء فی الله است، لازم است که دل از شرک تُهی شود تا توحید جای آن را بگیرد. به تعبیر حافظ:
اندرون دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
یعنی دیو شرک جای خود را به فرشته توحید می دهد. ملاحظه می شود که زبان رمزآلود عرفان در نزد شعرای عارف مُشابه است و این بزرگان رازها را به زبان رمز می گویند تا برای درک آن فرد تلاش کن و اندیشه و معرفت معنوی و عملی خود را افزایش دهد و همین امر موجب رستگاری فرد نیز می شود.
 
  • لایک
امتیازات: fteh

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
359
امتیاز
10,630
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
سعدی در مقدمه‌ی بوستان چند بیت خیلی عجیب و غریب داره!
هیچ ادبیات خونده‌ای سلطه‌ی سعدی بر ادبیات ما رو نمی‌تونه منکر بشه. سخن سعدی خصوصا در بوستان خالی از عیب و نقصه‌. در اوج بلاغت و فصاحته و این چیزی نیست که من بی‌سواد بگم. اذعان اکثر اساتید و اهل فن این رشته‌‌ست...
امروز اختتامیه‌ی یه جشنواره‌ی شعر بود در شهرم و به‌طریقی منم از پشت پرده‌ش با خبر بودم و همکاری داشتم. دبیر جشنواره می‌گفت با فلان شاعر مطرح کشوری صحبت کردیم برای داوری و کلی مَن من داشت. و اون شاعر_که شخصا شعرش رو به پشم هم نمی‌خرم_ جای خودش، همین برگزیده‌های این جشنواره‌ی دوهزاری هم کلی ادعا داشتن ...
صبح قبل از جشنواره دلتنگ شده بودم از همین مسائل یاد مقدمه‌ی بوستان افتادم و این چند بیت واقعا عجیب و غریبه:

بمانده‌ست با دامنی گوهرم
هنوز از خجالت سر اندر برم!
که در بحر لولو صدف نیز هست
درخت بلندست در باغ و پست
الا ای هنرمند پاکیزه خوی
هنرمند نشنیده‌ام عیب‌جوی
قبا گر حریرست و گر پرنیان
بناچار حشوش بود در میان
تو گر پرنیانی نیابی؛ مجوش!
کرم کارفرمای و حشوم بپوش
ننازم به سرمایه‌ی فضل خویش
به دریوزه آورده‌ام دست پیش!
شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را به نیکان ببخشد کریم
تو نیز ار بدی بینیم در سخن
به خلق جهان‌آفرین کار کن
چو بیتی پسند آیدت از هزار
به مردی که دست از تعنت بدار
همانا که در پارس انشای من
چو مشک است کم قیمت اندر ختن
چو بانگ دهل هولم از دور بود
به غیبت درم عیب مستور بود
گل آورد سعدی سوی بوستان
بشوخی و فلفل به هندوستان
چو خرما به شیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی در اوست ...

قشنگ یادمه که استادمون این تیکه رو می‌خوند اولین جمله‌ای که بود این بود:
قشنگ باد آدم خالی میشه!


سعدی با اون عظمت دست دریوزه و گدایی در ساحت شعر پیش میاره! نمینازه به خودش که هیچ ملتمسانه از مستمع و مخاطب می‌خواد که ضعف‌هاش رو به قوت‌هاش ببخشند ...
اونم تو این بیت‌هایی که خودش به تنهایی کاملا گواه بر یکه‌تاز بودنشه... بگذریم از ۱۰۰ بیت قبلش که اگه حتی همین ۱۲۶ بیت از سعدی باقی مونده بود باز هم در نظر اهلش همینقدر شیخ اجل و سلطان بلاغت و فصاحت بود.
تعارف نمی‌کنه! شکسته‌نفسی هم نمی‌کنه. میل به تواضع هم نیست حتی ... عقیده‌ش دقیقا همینه! دنیا دیده‌ست و باد غرور و قدرت از سرش افتاده. به همچین چیزایی اصلا فکر نمی‌کنه که حالا اومده باشه با متواضع نشون دادن خودش اظهار فضل کنه! حقیقتا مهر سعدی بد به دلم افتاده .... تا قبل این بیت‌ها اینجوری نبود! امان از سعدی گل‌مال و عمله و همه فن حریف! همون سعدی‌ای که در فلان سفرش پول کم میاره و در فلان شهر مشغول عملگی میشه و گلمالی و پول درمیاره ولی درباری نمیشه... حالا یه عده بیان قصیده بیارن که سعدی در مدح فلان کس فلان شعر رو گفته. زندگی سعدی خودش بهترین گواه بر مداح بودن یا نبودنشه...
چه طولانی شد!
قبلا هزار و یک شب خوانی بود تو سایت. نظرتون با بوستان یا گلستان خوانی چیه؟ اگه هستین شروع کنیم ...
 

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
معمولا به دو اثر شریف سعدی که از باقی آنها مشهور تر هستند،یعنی گلستان و بوستان توجه می شود.اما دیگر اشعار سعدی،خصوصا غزلیات وی بسیار غنی و کم نظیر هستند و از لحاظ قوت و زیبایی،تفاوت چندانی با دو اثر مشهور ندارند.به طور مثال،از غزلیات بی نظیر سعدی:

دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند

صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند

گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

حرف‌های خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند

در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز
چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند

تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت ز ملامت برمند
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
359
امتیاز
10,630
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
خب امروز بزرگ‌داشت سعدیه. «من چون تو به دلبَری ندیدم!» و «ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی؟!». «روزگاری‌ست که سودازدۀ‌ روی توام!» و «کیست آن کَش سر پیوند تو خاطر نیست...»
فارغ از اینکه رشته‌تون چیه و چقدر با ادبیات در ارتباطید،‌ بلیغ و فصیح حرف زدن و نوشتن یکی از مهم‌ترین توانایی‌هاییه که می‌تونین به دست بیارین و با توجه به اینکه اکثرتون قشر تحصیل‌کرده هستین شدیداً هم بهش نیاز دارین. مسیرش مشخصه: با بوستان سعدی شروع کنین و غزلیات سعدی. بذارینشون کنار بالینتون و روزی یه ساعت بخونین. شش‌ هزار بیت بیشتر نیست خودِ بوستان. غرق بشین درش... زلال خواهید شد... بعدا می‌تونین برین سراغ متن‌های دیگه مثل شاهنامه و گلستان و تاریخ بیهقی اگر خواستین بلیغ‌تر بشین و در طول زندگی‌‌تون مستمراً‌ خیلی از این کتاب‌ها رو بخونین. تموم هم نمیشن این کتاب‌ها هیچ‌وقت! شخصاً می‌دونم اگه عمری کنم قراره حداقل شصت‌هفتاد بار بوستان رو بخونم.
باری؛ یه سری متن و خوانش و کلاس:



یه سری از کلاس‌های استاد محمدجعفر محجوب هم موجوده. فوق‌‌العاده شنیدنی.... (بارگذاری خواهد شد.)

بارگذاری خواهد شد.


ناگفته نماند بهترین تصحیح از بوستان و گلستان سعدی تصحیح استاد یوسفیه. نشر خوارزمی چاپ کرده. اگر قصد خوندن دارین می‌تونین تهیه‌ش کنین. من فایلش رو هم خواهم گذاشت البته. بعلاوۀ چند تا شرح که اگه نیازی شد میشه ازشون بهره برد....
برای غزلیات سعدی هم به همون تصحیح فروغی یا باز هم یوسفی میشه مراجعه کرد. هنوز کار کاملی در مورد غزلیات سعدی نشده...
 
بالا