- شروع کننده موضوع
- #1
sabz
مهمان
یادمه چند وقت پیش یه جا یه جمله ای رو خوندم...نوشته بود:
اگه رو زمین هیچ موجود پرواز کننده ای نبود، ما باز هم آرزو می کردیم پرواز کنیم؟
این همیشه برام سؤال بوده، که مثلا ما میتونیم چیزی رو تصور کنیم و بخوایم که وجود نداره؟
یعنی منظورم اینه که خواسته های ما از حواس ما منشا می گیره یا نه؟
ممکنه موضوع بی فایده ای باشه و حتی پرت و پلا... ولی میخوام بپرسم که شما چه فکری می کنید.
در مورد این سؤال، و سؤالاتی که به دنبالش میاد.
خیلی چیز ها ممکن بود وجود داشته باشه که چون وجود نداره وجود نداره. منظورم اینه که یه سری محدودیت ها برای افکار ما هست... ذهن تا کجا میتونه پیش بره؟
مثلا همین سؤال، به نظر شما اگه نه پرنده و نه حشره و نه حتی هیچ چیزی که بتونه پرواز کنه بین موجودات نبود، بازم بشر این آرزو رو داشت که بتونه با بال هاش بپره؟ تصوری از موجوداتی مثل فرشته های بال دار به ذهن ما می رسید؟ افسانه هایی مبتنی بر پرواز کردن آدم ها توی فرهنگ های مختلف شکل می گرفت؟ یا مثلا به ذهن هیکاروس و پدرش می رسید که برای فرار کردن از زندان بال بسازن؟:) یا اینکه اصلا هواپیما اختراع میشد؟ شاید هواپیما هم اختراع نمی شد.
میشه یه جور دیگه این سؤال رو مطرح کرد، ادراکات حسی، مثال ها رو توی ذهن ما میسازن یا اینکه مثال ها از قبل توی ذهن ما وجود دارن؟ ممکنه مطرح کنید که ما به خیلی چیزها فکر کنیم که از طریق حواس مشاهده و درکشون نکردیم. ولی گفته میشه که اون ها هم تصاویر و تصورات مرکب هستن. مثلا همین فرشته هایی که ما توی ذهن خودمون ساختیم از ترکیب کردن انسان و پرنده شکل گرفته... یا مثلا صحبت کردن حیوانات و جمادات توی قصه ها از اینجاست که ما تصور صحبت کردن انسان ها رو با وجود اون ها ترکیب کردیم. ممکنه خیلی هامون توی بچگی آرزو کرده باشیم که ای کاش خودکاری بود که مشق های ما رو می نوشت:) بله، این آرزوی ما وجود خارجی نداره. اما بر مبنای ادراکات حسی بنا شده، یعنی ترکیب کردن مفهوم خودکار با اون عملی که خودمون انجام میدادیم یعنی نوشتن مشق هامون:) یا خیلی از مثال های دیگه... شخصی که نابیناست و تصوری از رنگ نداره میتونه به رنگ فکر کنه؟ چه چیزی افکار ما رو شکل میده؟
نتونستم درست و منطقی توضیح بدم. منظورم اینه که منشأ آرزو های ما کجاست؟ میشه به خیلی چیز ها ربطش داد... ولی تا کجا میتونیم فکر رو گسترش بدیم؟
بدون حواس میشه فکر رو به وجود آورد؟ مثلا فرض کنید من آدمیم که هم نابیناست هم ناشنواست هم بقیه ی حواس پنجگانه رو نداره ( این فقط یه فرضه بعیده همچین موجودی زنده بمونه) اون وقت من میتونم احساسات و افکار داشته باشم؟ چون درکی از خودم ندارم حتی میتونم وجود داشته باشم؟ توی فصل حواس کتاب فیزیولوژی جانوری کمپبل نوشته بود که اگه درختی توی جنگل بیفته و جانوری نباشه که صدای افتادنش رو بشنوه نمیشه گفت که صدا وجود داره...
این چیه که باعث میشه من به مسئله ای فکر کنم و یا از چیزی بترسم یا چیزی رو بخوام. چه چیزی ترس های ما رو شکل میده؟ ذهنیاتی که بشر برای خودش ساخته از کجا میاد؟ اشیا خارج از حواس ما وجود دارند؟ من اگه نمی تونستم وجود خودم رو حس و مشاهده کنم وجود داشتم؟ تصور وجود خدا چه طور توی ذهن بشر شکل گرفته؟ آرزوی بهشت و ترس از جهنم چه طور شکل گرفته؟ رؤیا ها و خیالات از کجا توی ذهن انسان سرازیر میشن؟...
منشأ خواسته های بشر چیه؟
اگه رو زمین هیچ موجود پرواز کننده ای نبود، ما باز هم آرزو می کردیم پرواز کنیم؟
این همیشه برام سؤال بوده، که مثلا ما میتونیم چیزی رو تصور کنیم و بخوایم که وجود نداره؟
یعنی منظورم اینه که خواسته های ما از حواس ما منشا می گیره یا نه؟
ممکنه موضوع بی فایده ای باشه و حتی پرت و پلا... ولی میخوام بپرسم که شما چه فکری می کنید.
در مورد این سؤال، و سؤالاتی که به دنبالش میاد.
خیلی چیز ها ممکن بود وجود داشته باشه که چون وجود نداره وجود نداره. منظورم اینه که یه سری محدودیت ها برای افکار ما هست... ذهن تا کجا میتونه پیش بره؟
مثلا همین سؤال، به نظر شما اگه نه پرنده و نه حشره و نه حتی هیچ چیزی که بتونه پرواز کنه بین موجودات نبود، بازم بشر این آرزو رو داشت که بتونه با بال هاش بپره؟ تصوری از موجوداتی مثل فرشته های بال دار به ذهن ما می رسید؟ افسانه هایی مبتنی بر پرواز کردن آدم ها توی فرهنگ های مختلف شکل می گرفت؟ یا مثلا به ذهن هیکاروس و پدرش می رسید که برای فرار کردن از زندان بال بسازن؟:) یا اینکه اصلا هواپیما اختراع میشد؟ شاید هواپیما هم اختراع نمی شد.
میشه یه جور دیگه این سؤال رو مطرح کرد، ادراکات حسی، مثال ها رو توی ذهن ما میسازن یا اینکه مثال ها از قبل توی ذهن ما وجود دارن؟ ممکنه مطرح کنید که ما به خیلی چیزها فکر کنیم که از طریق حواس مشاهده و درکشون نکردیم. ولی گفته میشه که اون ها هم تصاویر و تصورات مرکب هستن. مثلا همین فرشته هایی که ما توی ذهن خودمون ساختیم از ترکیب کردن انسان و پرنده شکل گرفته... یا مثلا صحبت کردن حیوانات و جمادات توی قصه ها از اینجاست که ما تصور صحبت کردن انسان ها رو با وجود اون ها ترکیب کردیم. ممکنه خیلی هامون توی بچگی آرزو کرده باشیم که ای کاش خودکاری بود که مشق های ما رو می نوشت:) بله، این آرزوی ما وجود خارجی نداره. اما بر مبنای ادراکات حسی بنا شده، یعنی ترکیب کردن مفهوم خودکار با اون عملی که خودمون انجام میدادیم یعنی نوشتن مشق هامون:) یا خیلی از مثال های دیگه... شخصی که نابیناست و تصوری از رنگ نداره میتونه به رنگ فکر کنه؟ چه چیزی افکار ما رو شکل میده؟
نتونستم درست و منطقی توضیح بدم. منظورم اینه که منشأ آرزو های ما کجاست؟ میشه به خیلی چیز ها ربطش داد... ولی تا کجا میتونیم فکر رو گسترش بدیم؟
بدون حواس میشه فکر رو به وجود آورد؟ مثلا فرض کنید من آدمیم که هم نابیناست هم ناشنواست هم بقیه ی حواس پنجگانه رو نداره ( این فقط یه فرضه بعیده همچین موجودی زنده بمونه) اون وقت من میتونم احساسات و افکار داشته باشم؟ چون درکی از خودم ندارم حتی میتونم وجود داشته باشم؟ توی فصل حواس کتاب فیزیولوژی جانوری کمپبل نوشته بود که اگه درختی توی جنگل بیفته و جانوری نباشه که صدای افتادنش رو بشنوه نمیشه گفت که صدا وجود داره...
این چیه که باعث میشه من به مسئله ای فکر کنم و یا از چیزی بترسم یا چیزی رو بخوام. چه چیزی ترس های ما رو شکل میده؟ ذهنیاتی که بشر برای خودش ساخته از کجا میاد؟ اشیا خارج از حواس ما وجود دارند؟ من اگه نمی تونستم وجود خودم رو حس و مشاهده کنم وجود داشتم؟ تصور وجود خدا چه طور توی ذهن بشر شکل گرفته؟ آرزوی بهشت و ترس از جهنم چه طور شکل گرفته؟ رؤیا ها و خیالات از کجا توی ذهن انسان سرازیر میشن؟...
منشأ خواسته های بشر چیه؟
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد: