هرمان هسه

  • شروع کننده موضوع sabz
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

sabz

مهمان
شاید با این نویسنده، متفکر و نقاش آلمانی_سوئیسی (زاده۱۸۷۷ در شهر calw در آلمان جنوبی و درگذشته۱۹۶۲ در سوئیس ) آشنایی داشته باشید که پر خواننده ترین نویسنده ی اروپایی قرن بیستم شناخته شد و در ۱۹۴۲ موفق به کسب جایزه ی ادبی نوبل و همین طور جایزه ادبی گوته شد. اولین اثر هرمان هسه در ۱۸۹۹ منتشر شد. والدین هسه در هندوستان مبلغین مذهبی بودند که سخت به مذهب پروتستان پایبند بودند، و هسه هم سال های زیادی تحت راهنمایی پدر به تحقیقات دینی مشغول بود اما خود را از قید و بند تربیت خانوادگی رها کرد و نسبت به اصول تعصب آلودی که آموخته بود بنای طغیان گذاشت. مادر هسه دختر یک محقق معروف در زمینه هندشناسی بود و می توان کتاب های کتابخانه پدربزرگ او را یکی از عوامل آشنایی وی با تفکرات مختلف و ادبیات و نیز جهان بینی هند باستان قلمداد کرد. و در این کتابخانه بود که به نخستین کشف ارزشمند خود یعنی قلمرو شعر قرن هجدهم نایل شد. او در نوشته هایش در خصوص گوته و ژان پاول و هولدرلین و نووالیس و برنتانو و نیز لسینگ و لیشتن برگ به تاثیر پذیری از مطالعات خود اشاره می کند. هسه به تمدن چین و هند باستان علاقه خاصی داشت، که در کتاب سیذارتا این گرایش بیشتر مشاهده می شود که آمیزه ای از پانته ایسم بودایی و پانته ایسم ژرمنی است که هسه با آنها آشنایی نسبی داشت، البته هسه به نوع خاصی از پانته ایسم معتقد بود که مبنای آن بر اساس متحد کردن جنبه الهی و اهریمنی بود (این موضوع در انتقادات از کتاب مقدس، در کتاب دمیان مشهود است) هرمان هسه با نام های گوناگون و در کتاب های متعدد فقط سرگذشت کسی را نوشته است که همواره در جست و جویش بوده و آن کسی جز خودش نیست. در گرگ بیابان هری هالر و هرمینه و پابلو، در دمیان سینکلر و دمیان، کرومر و پیستوریوس، در سیذارتا سیذارتا و گوویندا، در نارسیس و گلدموند نارسیس و گلدموند... و اینها در واقع چهره های متضاد و در عین حال کاملا متحد می باشند که کسی جز خود او نبوده است. (منتقدین نیز بر اتوبیوگرافی بودن آثار هسه تاکید می کنند). اگرچه این تکثر و تنوع شخصیت در رمان های او گاه حالتی عجیب تر به خود می گیرد، سینکلر فقط سینکلر نیست بلکه کنوار، کرومر، پیستوریوس، آلفونس بک و حتی خود دمیان است. بیشتر آثار هسه سر گذشت معنوی خود وی هستند. در معروف ترین اثر وی، دمیان، این چهره های متضاد همه تصاویری از خود سینکلر است که گویی بر تکه های آیینه ای شکسته و چند پاره انعکاس پیدا کرده باشند. به عنوان مثالی دیگر در این مورد، گرگ بیابان نامیست که هسه پس از بازگشت از تبعید بر خود گذاشت و داستانی که با همین عنوان منتشر نمود که جنبه های شخصیتی خود وی را آشکار می کند که تراژدی مردم خردمندیست که دچار نومیدی می شوند. تراژدی موجودی فلک زده که در فریبندگی های پر زرق و برق تمدن و شهر های پر جمعیت همانند مگسی در تار عنکبوت اسیر شده ولیکن هدفی در رنج می بیند: این که به این تراژدی بخندد. بزعم هسه بشر امروز برای نجات خود بایستی به جنگ معلمان، پدران و مادران و برنامه های تربیتی جوانان برود. سراسر کتاب های هسه پر از تمثیل ها و انتزاعات و نماد های بسیار بامعناست. در بسیاری قسمت ها شخصیت ها نقشی بسیار مرموز دارند و بر خواننده معلوم نمی گردد که آیا حقیقی بوده اند یا خیر (به عنوان مثال حوا در دمیان که گرچه مادر دمیان نامیده می شود اما مشخص نیست که اینگونه باشد و هم اوست که به صورت بئاتریس در ذهن سینکلر نقش می بندد تا جایی که بر او روشن نیست که آیا بئاتریس وجود دارد یا ساخته و پرداخته تخیل خودش بوده است و همچنین هرمینه در بخش انتهایی گرگ بیابان که در طی اتفاقاتی مرموز تبدیل به یک اسباب بازی می شود و پابلو آنرا مچاله کرده و در جیب می گذارد و به طور کلی شخصیت های ایفای نقش کرده در تئاتر جادو که هویتی نا معلوم دارند از این قاعده مستثنی نیستند) هسه مظاهر مختلف ثنویت را از آن رو در برابر هم قرار نمی دهد که مطلبی را اثبات کرده باشد بلکه مرادش یافتن راهی به سوی یگانگی و متحد کردن ثنویات است، معتقد است تقسیم کردن دنیا به دو نیمه تاریک و روشن امری بس عبث است چرا که تمامیت جهان قابل ستایش است و اگر بدی و نیکی را جدا خواهیم نمود باید در کنار پرستش نیکی پرستش بدی را نیز برپا نموده و خدایی بسازیم مشتق از خدا و شیطان. او بدی و خوبی را نمی شناسد. او هستی را درک می کند. راهی که هسه پیشنهاد می کند نه دوری از بدیست و نه نبرد با بدی. راهیست که در آن مفهوم بدی وجود ندارد. درد غربت و بیگانگی در آثار بسیاری نویسندگان یافت می شود، ولی هیچ یک آن را همچون هسه مطرح نکرده است. اینکه شخصی در زادگاه و کانون خانواده نامانوس و خطرناک جلوه کند و از سوی جامعه طرد شده باقی بماند. هسه خود نیز هرگز بر قالب ها و معیار های از پیش تمهید شده ی عامه صحه نگذاشت؛ گرچه همانند کافکا بدبین نیست. کافکا در انتظار منجی ایست که به آن باور ندارد. اما راهنمایان هسه در اضطراری ترین و ضروری ترین مواقع سر می رسند و تحقق خواست و اراده در کتاب های نخست وی مشاهده می سود در حالیکه در سال های پایانی عمر اثرات بد بینی بر نوشته های او (به عنوان مثال بازی مهره های شیشه ای که میتوان آنرا وصیت نامه ادبی هسه به شمار آورد) سایه می افکند. اکثر آثار هسه بیان کننده عقاید فلسفی او هستند، در حالیکه آثاری نیز دارد (همانند سفر شرق) که از سوی منتقدان آثاری روایی خوانده شده اند نه رسالات فلسفی. البته هسه همچنان رویکرد نمادین را در تمامی رمان هایش حفظ کرده است. وی معتقد بود بسیار معدودند کسانی که از بین میلیون ها انسان در ورای احتیاجات مادی وقتی صرف می کنند تا خود را بشناسند و بشر همچنان در اعماق سیاه جهالت و توحش باقی مانده است. زندگی هسه سراسر جست و جویی برای یافتن معنایی در هستی وجودی خود بود. هرمان هسه در نوجوانی از مدرسه کلیسایی ماول برون که بورس تحصیلی الهیات پروتستانیسم را در اختیار وی گذاشته بود فرار کرد و پس از اقدام به خودکشی در آسایشگاه کودکان عقب افتاده ذهنی در اشتتن بستری شد. بعد ها او مدتی در کارگاه ساعت سازی به کارآموزی مشغول بود و سپس به کار در یک کتابفروشی در شهر توبینگن پرداخت که در حین کار به مطالعات شخصی خود نیز ادامه دهد. وی اوقات فراغت خود را با نقاشی و باغبانی می گذرانید، کار های آبرنگ وی شامل آثار رئال و سوررئال هستند. هسه پس از جدایی از ماری برنولی به سوئیس رفت و در طول زندگی خود دوبار دیگر ازدواج کرده و جدا شد و به انزواگزینی در طبیعت روی آورد که بر آثارش تاثیرگذار بوده است. در باب عقاید سیاسی وی می توان گفت هسه به پدیده ی مرز های سیاسی بی اعتقاد بود و با ناسیونالییم آلمان نیز به شدت مخالفت می ورزید (عقاید سیاسی هرمان هسه تا حدودی در گرگ بیابان بر خواننده آشکار می شود) هسه طی مدتی که به دلیل بیماری اسکیزوفرنی همسرش به افسردگی دچار شده بود دیدگاهی مایوسانه پیدا کرد گرچه به نظر می رسد در سفر شرق دیدگاهی دیگر را در پیش گرفته و از این کتاب به عنوان توصیف ایمانی که با وجود سستی اش زندگی را برایش تحمل پذیر ساخته نام می برد. در این آثار بر خلاف آثار پیشین هسه، اشخاص رو به حاشیه عقب رفته اند و آرمان ها در مرکزیت قرار گرفته اند. این جابجایی در عنوان ها نیز مشاهده می شود، در آثار قبلی نام اشخاص اصای عناوین کتاب را تشکیل می دادند این در حالیست که در سفر شرق و بازی با مهره های شیشه ای این حالت به دلیل تغییر زاویه دید نویسنده تغییر پذیرفته است. در این دو کتاب دیگر از شخصی که در تکاپوی وصال آرمانی مبهم باشد خبری نیست بلکه آرمانی را در مرکز متن می بینیم که راوی در وصف و بیان آن می کوشد. و اما در باب تاثیر پذیری از نظریات روان شناسی وقت و نیز در مورد اتوبیوگرافی بودن آثار وی میتوان به این مطلب اشاره کرد که هسه مدتی از این شیوه نگارش برای درمان خود استفاده می نمود. نباید فراموش کرد هسه علیرغم تاکید بر عرفان شرقی تحت تاثیر شیوه درمانی یونگ بود و نظریات یونگ به ویژه در گرگ ببابان وی مشهود است. چرا که در حین نوشتن این اثر با یونگ گفتگو هایی شخصی داشت. یونگ نه تنها به ناخودآگاه فروید اعتقاد داشت بلکه آنرا به دو نوع فردی و جمعی تقسیم می نمود. دو الگوی خاص یعنی خویشتن و همزاد از اجزای عمده تئوری یونگ است. من هاری هالر (سیذارتا در سیذارتا) است. خویشتن پابلو (واسوودا در سیذارتا) و همزاد هرمینه (کماله در سیذارتا) است. گوته و بودا در دو کتاب سیذارتا و گرگ بیابان نقشی مشابه دارند. به طور کلی طرح سیذارتا و گرگ بیابان به سه بخش تقسیم می شود: ۱) روشنفکری متوجه بیهودگی دانش خود می شود ۲) در بین مردم عادی تحصیل دانایی می کند ۳) سرانجام تصور شفابخش از واقعیت جهانی را تجربه می کند.
هسه در تمامی نوشته هایش از نماد استفاده می کند، حتی در نامگذاری شخصیت ها و در توصیف شان. گاهی حتی رنگ چشم شخصیت ها می تواند نمادین باشد و وسیله ای برای بیان استعارات فلسفی روانشناختی نویسنده ( به نقد ادوین کیس بیر از گرگ بیابان مراجعه شود) طرح کلی داستان های وی در پایان به نتایج غیر قابل پیش بینی می انجامد که قابلیت بار ها خوانده شدن و تامل را دارند.
آثار هسه شامل کتب زیر است:
پیتر کامنسیند/ زیر چرخ/ دمیان/ گرترود/ رسهالده/ سیذارتا/ گرگ بیابان/ نارسیس و گلدموند/ سفر شرق/ بازی مهره های شیشه ای/ کلاین و واگنر/ آخرین تابستان کلینگزور
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
بالا