سید محمدرضا عالی پیام (زاده ۲۰ خرداد ۱۳۳۶ در تهران) ملقب به هالو شاعر معترض، زندانی سیاسی، وبلاگنویس، عضو کانون فیلمنامهنویسان سینمای ایران و مدیر مسئول مؤسسه تبلیغاتی دایره مینا، بازیگر، تهیهکننده و کارگردان اهل ایران است
محمدرضا عالی پیام، روز ۲۷ مرداد ۱۳۹۱ توسط پلیس امنیت بازداشت و ۸ شهریور ۱۳۹۱ پس از آنکه توسط «قناعت کار» دادیاری شعبه سوم دادسرای شهید مقدس اوین به اتهام تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومی تفهیم اتهام شد، و از انفرادی به بند ۳۵۰ زندانیان سیاسی و امنیتی زندان اوین منتقل شد. وی در ۱۹ شهریور ۱۳۹۱ با وثیقه صد میلیون تومانی از بند ۳۵۰ زندان اوین آزاد شد. محمدرضا عالی پیام، شاعر طنزپرداز منتقد حکومت ایران، روز ۲۲ آوریل۲۰۱۵ (دوم اردیبهشت ۱۳۹۴) دوباره راهی اوین شد. او در پیامی ویدئویی در فیسبوک شخصی خود گفتهاست: «برای اجرای حکمی که بر شعرهایم بریدهاند به اوین میروم. شعرهایی که یکبار در سال ۹۲ محاکمه شدم و مجدداً در سال ۹۳ به خاطر همان شعرها محاکمه و مجرم شناخته شدم.» عالی پیام در بیست و شش اسفند نود و چهار از زندان آزاد شد.
باز ماه رمضان آمده است
حرمت خوردن نان آمده است
آب و انواع غذاها ممنوع
خوردنیها همه یک جا ممنوع
نه ببخشید ... که بعضی اقلام
خوردنش نیست در این ماه حرام
خوردن این دو سه تا ناقابل
نکند روزهی کس را باطل
مثلا آن چه بلا اشکال است
بردن و خوردن بیت المال است
مال مردم همه از ریز و درشت
دانه دانه بخوری یا با مشت
هیچ اشکال ندارد اخوی
بخور آن قدر که تا سیر شوی
بعد از آن مال صغیر است و یتیم
چه ببلعیم، چه آن را بجویم
بعد هم مثل ابو شیخ الدین
خوردن دشت دراندشت زمین
موشک و تانک بگیری بخوری
وام از بانک بگیری بخوری
وام بی ضامن و بی استاندارد
رقمش فوق هزاران ملیارد
پنج و شش یا دو سه تا حداقل
کشتی نفتی و انواع دکل
کمپلت را بتپانش در حلق
یک قلپ آب ... نه ... خون این خلق
روی آن سر بکش و قورت بده
بعد هی هارت بده هورت بده
همه این ها که توی معده رود
مبطل روزهی مومن نشود
هر که ماخذ طلبید از تو بگو
دفتر فقه جناب هالو
شعری که به حاج عبدالکریم سروش دباغ تقدیم شد بعد از سخنانش که گفته بود آقای خمینی با سواد ترین و مردمی ترین رهبر ایران از دوران هخامنشی تا امروز بوده...
من شنیدم باز هم مستر سروش
یافت سوراخی، دعا را کرده توش
لیک سوراخ دعا گم کرده است
چون نمک بر زخم مردم کرده است
از برای دستهی دباغها
نیست مشکل این چنین شلتاقها
حرفهایش آبکی بودند و سست
مُردم اندر حسرت فهم درست
ای سروش ای مرد مولانا شناس
در تعجب ماندهام از این قیاس
یا ندانی هیچ چیز از مثنوی
یا نخواندی بیت زیر از مولوی:
«دانش انوار است در جان رجال
نی ز راه دفتر و نی قیل و قال»
خوب بود ای ناف تحلیل و سخن
ای کریم ناز عبدل دار من
قبل از آن که ایده پردازی کنی
خود کلاه خویش را قاضی کنی
دگمهی زیر گلو را باز کن
بعد از آن این طُرّهات آغاز کن
راه خون بر مغز خود را بستهای
با دو پا جای بزرگان جستهای
این مدیریت اگر مطلوب بود
مملکت داری شیخان خوب بود
پس چرا از آن گرفتی فاصله
رفتهای از این مدینه فاضله (جناب سروش در آمریکا ساکن هستن)
خیز و برگرد و بیا در کشورت
تا بگیری این همه گُل در برت
کن تنفس در هوای این بهشت
تا بنوشی انگبین و شیرخشت
ای سروش نان به نرخ روز خور
با هواپیما و یا اسب و شتر
کشورت برگرد تا با چشم خویش
بنگری احوال این خلق پریش
تا ببینی در صف مرغ و شکر
مردم بیخانمان دربدر
مزد یک هفته حقوق کارگر
با دو کیلو گوشت باشد سر به سر
تا ببینی کودکان کار را
روسپی زنهای شوهردار را
آن زبالهگردهای بینوا
در بدر دنبال یک لقمه غذا
این طرف فقر و فغان بیقیاس
آن طرف دزدی و رانت و اختلاس
این طرف سرمایه از کفدادهها
آن طرف آقا و آقازادهها
هیچ دیدی یا شنیدی ای برار
از فروش کیش و قشم و چابهار
بعد از آن یک سر به زندانها بزن
بیگناهان را ببین از مرد و زن
این همه اندیشمند بیست را
متهمهای محیط زیست را
جرمشان: آزادخواهی، انتقاد
دانش و آگاهی و فهم و سواد
آن سوادی را که کردی ادعا
توی این مخروبه جرم است و خطا
مردک دباغ، آقای سروش
بعد از آن یک کفش از آهن بپوش
دور ایران عزیزم را بگرد
تا ببینی فقه و عرفانت چه کرد
تا ببینی پشت ملت دشنه را
آن طرف زایندهرود تشنه را
یک نظر دریای هامون را ببین
آب شور رود کارون را ببین
آن سواد فقهی ناز ملس
شاهکارش سد گتوند است و بس
سوی دریای ارومیه بکوش
تا ببینی حال زارش را سروش
هیچ آیا از خودت کردی سوال
علت مرگ درختان شمال
بعد از این ایرادهای وارده
مرد و مردانه جوابم را بده
شد اگر گوشی تو روزی خراب
میبری پیش فقیهی مستطاب؟
یا اگر اسهال یابد بچهات
با فقیهی مینمایی مشورت؟
یا اگر ماشین تو شد آش و لاش
یک فقیه از حوزه میآری براش؟
شیر حمامت اگر چک چک کند
از فقیه عارفی جویی مدد؟
طایرت را از برای پنچری
پیش دانای فقیهی میبری؟
از برای زایمان خانمت
یک فقیه عارف آری از قمت؟
یا کلید خانه گم کردی اگر
یک فقیه عادلی سازی خبر
قند خون تو اگر باشد زیاد
چاره جویی از فقیهی باسواد
یا فشارت رفت اگر بالا کمی
چاره جویی از فقیه اعلمی؟
زیپ شلوارت اگر روزی شکافت
عارفی از قم برایش چاره یافت؟
گوش شیطان کر، اگر گشتی کچل
چاره نزد عالم اهل محل؟ تا که طرح این جهان انداختند
هر کسی را بهر کاری ساختند
هی، کجا رفتی سروش خوشگلم
مانده یک حرف دگر روی دلم
بگذریم از کوروش و از داریوش
چون زیادی هست از فهم سروش
لیک از تاریخ صد سال اخیر
با تو گویم ماجرایی دلپذیر
آن رضا شاهی که خواندی بیسواد
بود فردی بی سواد اما خبیر
بین صدها مشکل ریز و درشت
ساخت دانشگاه در آن هیر و ویر
تا توی بیمایه تعطیلش کنی
گاه بی مایه بود نان فطیر
بگذریم از کارهای دیگرش
تو فقط این شاهکارش را بگیر
این یکی کافیست تا روز ابد
نام او ماند: رضا شاه کبیر
با تو هستم حاج شیخ عبدالکریم
ای که پاهایت فراتر از گلیم
بعد از این، هرگاه گویی حرف نو
قبل گفتن در دهان خود بجو
تا مبادا بار دیگر سو شوی
سوژه ی شعر من «هالو» شوی
میگم حاجی فکریم ما شما رو میخوایم چیکار
این همه مسئول بیدست و پا رو میخوایم چیکار
این همه کشتی و زیر دریایی و ناو برا چی
این همه موشک و بمب و رادارو میخوایم چیکار
مایی که نون نداریم سق بزنیم جون حاجی
آخه سانترفیوژ زهر مارو میخوایم چیکار
تو که بستی همهی روزنامهها رو فلهای
بگو کیهان و شریعتمدارو میخوایم چیکار
میگه زر نزن، تو مملکتداری حالیت میشه؟
به تو چه فضول نسناس اینا رو میخوایم چیکار
میگمش هزار هزار دارن از این وطن میرن
میگه خب برن، ما این نونخورا رو میخوایم چیکار
زناشون که بیحجابن، روسری هم ندارن
تو بگو، این زنای ولنگارو میخوایم چیکار
جووناشونم همه شلوارک جین میپوشن
آخه ما این جوون بیشلوارو میخوایم چیکار
میگم این نسلی که میره، همه تحصیلات دارن
میگه باسواد بیبند و بارو میخوایم چیکار
میگم حاجی منزوی شدی تو دنیا حالیته؟
میگه عشقه روسیه، امریکا رو میخوایم چیکار
بش میگم چابهارو فروختینش به هندیا؟
میگه ای بابا ولش، چابهارو میخوایم چیکار
میگم این کیشو چرا فروختینش به چینیا؟
میگه بودجه نداریم، خب اون جا رو میخوایم چیکار
میگم این خلیج فارسم همونا هپل هپو؟
میگه هالو، آب شور دریا رو میخوایم چیکار
میگم این بحر خزر رو واسه چی لو دادینش؟
میگه اینم مثه اون، این آبا رو میخوایم چیکار
بش میگم آبو ولش، خاکو چرا فروختینش؟
میگه این بیابون شوره زارو میخوایم چیکار
میگم این طلاها که تو ترکیه رف چی شدن؟
میگه خاک کربلا هس، طلا رو میخوایم چیکار
میگم این نفتو که بردن دلاراش چطو میشه؟
میگه جاش عطینا میدن، دلارو میخوایم چیکار
بش میگم فک میکنی حاجی خدا رو خوش میاد؟
میگه کدخدا که هستش، خدا رو میخوایم چیکار
بش میگم اینا همش سرمایهی مملکته
تو رو جدت نگو این چیز میزا رو میخوایم چیکار
میگه اصلن خودتم زیادی هستی جون تو
شعرای بیخودی خندهدارو میخوایم چیکار
بش میگم عزیز من، هالو رو که لازم داریم
تو بگو این همه شیخ و ملا رو میخوایم چیکار
تو که این مردم باسوادو لازم نداری
ما هم این شیخای پشم و ریشدارو میخوایم چیکار
اگه این قافیهها جعلی و تکراری شدن
توی این اوضا ملت نون ندارن بخورن، تو صف گوشت و مرغ دارن همدیگه رو پاره میکنن،
پسته دونهای هزار تومن، پراید شصت میلیون، تو گیر دادی به قافیهی ما؟
...والا.