- شروع کننده موضوع
- #1
- ارسالها
- 1,075
- امتیاز
- 16,447
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- بوشهر
- سال فارغ التحصیلی
- 91
- دانشگاه
- خواجه نصیر
- رشته دانشگاه
- مهندسی برق
حس کردم جای این تاپیک خالیه قبلاً تاپیکهای خاطرات خوابگاه و یا خاطرات دبیرستان رو داشتیم. حالا بد نیست که از دوران دانشجویی و اتفاقاتش صحبت کنیم
اولین خاطرهی دوران دانشجویی من مربوط به روزهای اول ترم اول هست. ترم اول به ما واحدهای خیلی کمی ارائه داده بودن. بعدش توی حذف و اضافه موفق شدیم که یک واحد نقشهکشی صنعتی رو اضافه کنیم و شدیم 15 واحد!
از صبح تا حدود ظهر توی آموزش پلاس بودیم و هی آویزون ترم بالاییها میشدم که آقا بیا یه راهی به ما نشون بده که واحدون رو زیاد کنیم. خلاصه با راهنماییها ترم بالاییها و لطف مسئول آموزش که از همون روزهای ابتدایی تا پایان تحصیل بهم لطف داشت. ما همکلاسیها رو بسیج کردیم که درخواست تشکیل گروه جدید بدیم و اون واحد بهمون تعلق گرفت.
بعد از گرفتن واحد متوجه شدیم که اولین جلسهاش قراره ساعت 3 بعد از ظهر همون روز تشکیل بشه. یکی از دخترا اومد سمت من گفتش که شما پسرا میخواید سر کلاس برید؟ منم که از خدا خواسته گفتم اگه تضمین میکنید که دخترا کلاس نمیرند ما هم پسرا رو هماهنگ میکنیم. خلاصه دختره که به ما اعتماد نداشت و 6 بار پرسید و منم 8 بار تایید کردم دخترا کلاس رو پیچوندند و منم پسرا رو اوکی کردم. و هر پسری که میگفت دخترا سر کلاس میرند من میگفتم نگران نباشید اونا با من هماهنگ کردند!!!
خلاصه اون روز کلاس رو پیچوندیم. هفته بعدش که رفتیم سر کلاس استاد گفتش که چرا هفته پیش سر کلاس نیومدید؟ من با 2 نفر تشکیل دادم!!!
همین که گفت با 2 نفر تشکیل دادم یه دفعه کل کلاس چه دختر چه پسر برگشتند به من که سمت جنوب شرقی کلاس نشسته بودم نگاه کردند. اصلاً من خشکم زده بود میخواستم بلند بگم چرا به من نگاه میکنید من خودمم کلاس رو پیچوندم.
خلاصه شانس آوردم که اون روز به عنوان سرکرده فتنه به استاد معرفی نشدم. بعدها هم مشخص شد که ترم بالاییها کلاس رو تشکیل داده بودند.
از صبح تا حدود ظهر توی آموزش پلاس بودیم و هی آویزون ترم بالاییها میشدم که آقا بیا یه راهی به ما نشون بده که واحدون رو زیاد کنیم. خلاصه با راهنماییها ترم بالاییها و لطف مسئول آموزش که از همون روزهای ابتدایی تا پایان تحصیل بهم لطف داشت. ما همکلاسیها رو بسیج کردیم که درخواست تشکیل گروه جدید بدیم و اون واحد بهمون تعلق گرفت.
بعد از گرفتن واحد متوجه شدیم که اولین جلسهاش قراره ساعت 3 بعد از ظهر همون روز تشکیل بشه. یکی از دخترا اومد سمت من گفتش که شما پسرا میخواید سر کلاس برید؟ منم که از خدا خواسته گفتم اگه تضمین میکنید که دخترا کلاس نمیرند ما هم پسرا رو هماهنگ میکنیم. خلاصه دختره که به ما اعتماد نداشت و 6 بار پرسید و منم 8 بار تایید کردم دخترا کلاس رو پیچوندند و منم پسرا رو اوکی کردم. و هر پسری که میگفت دخترا سر کلاس میرند من میگفتم نگران نباشید اونا با من هماهنگ کردند!!!
خلاصه اون روز کلاس رو پیچوندیم. هفته بعدش که رفتیم سر کلاس استاد گفتش که چرا هفته پیش سر کلاس نیومدید؟ من با 2 نفر تشکیل دادم!!!
همین که گفت با 2 نفر تشکیل دادم یه دفعه کل کلاس چه دختر چه پسر برگشتند به من که سمت جنوب شرقی کلاس نشسته بودم نگاه کردند. اصلاً من خشکم زده بود میخواستم بلند بگم چرا به من نگاه میکنید من خودمم کلاس رو پیچوندم.
خلاصه شانس آوردم که اون روز به عنوان سرکرده فتنه به استاد معرفی نشدم. بعدها هم مشخص شد که ترم بالاییها کلاس رو تشکیل داده بودند.
اون استاد یکی از مزخرفترین استادهای دوران تحصیلیم بود. به غایت بیخود نچسب و عقدهای
بعدها برای امتحانش هم بچهها پیشنهاد دادن که عکس برگهها رو از طریق بلوتوث برای هم بفرستیم. (اون زمان تلگرام و ... نیومده بود. #نسل سوخته
یک شیطان رجیم هم اون وسط پیشنهاد داد که اسم بلوتوثها رو اسم فامیلمون بذاریم که یه وقت برای استاد اشتباهی نفرستیم!! از طرفی هم به استاد نقشه تقلب رو لو دادند و استاد وسط امتحان بلوتوثش رو روشن کرده بود و هار هار به ما میخندید.
حالا درسته من تقلب نکرده بودم ولی این حرکت ستون پنجم بودن کریه و کثیفه -_-
یک شیطان رجیم هم اون وسط پیشنهاد داد که اسم بلوتوثها رو اسم فامیلمون بذاریم که یه وقت برای استاد اشتباهی نفرستیم!! از طرفی هم به استاد نقشه تقلب رو لو دادند و استاد وسط امتحان بلوتوثش رو روشن کرده بود و هار هار به ما میخندید.
حالا درسته من تقلب نکرده بودم ولی این حرکت ستون پنجم بودن کریه و کثیفه -_-