- شروع کننده موضوع
- #1
LM.
کاربر فعال
- ارسالها
- 63
- امتیاز
- 90
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
این مطلب توسط یک متخصص در این دانش ها نوشته نشده و نوشته دست کسی است که مطالعه هایی در حوزه فلسفه و فیزیک دارد؛اگر به دنبال یافتن این سوال هستید.نظر من این است که بهتر است این موضوع را کامل بخوانید و در نهایت نظر خود را بگویید.
از ابتدای تاریخ بشری،انسان به دنبال این بوده که هستی خود را بشناسد و به سوالات بنیادی خود پاسخ دهد؛مثلا:چرا هستی به جای نیستی؟ایا عالم ابتدایی داشته و یا بی نهایت است؟عالم از چیست؟چرا ما وجود داریم؟اصلا درک ما از وجود درکی است حقیقی؟ایا عالم میراست یا نامیرا؟ایا کیهان مرزی دارد؟و...؟
اما چگونه باید به انها جواب بدهیم؟
تا امروز حداقل ۴ نوع دانسته(دانش knowledge)(فقط دانسته و نه علم(science) زیرا علم هر چیزیست که قابلیت ابطال داشته باشد،بعدا درباره ان توضیح میدهیم)،توجیح هایی برای هستی اورده اند:
علوم پایه و نماینده انان در علوم هستی شناسی؛یعنی فیزیک(Physics)
فلسفه(Philosophy)
ماوراءالطبیعه یا مابعدالطبیعه(Metaphysics)
فلسفه دینی یا الهیات(Theology)
ابتدا ببینیم اصلا علم( science)چیست و ایا میتوان هر دانسته ای(knowledge) را علم خواند؟شاید در گذشته میتوانستیم اما امروزه معمولا دیگر برای بعضی از دانسته نام علم را نمیگذاریم و به گونه ای برای این کلمه تغییر معنی اتفاق افتاده است و اکنون ان را اینگونه تعرف میکنیم:علم به هر دانسته ای که قابل ابطال باشد میگوییم.سعنی دانسته ای که شما بتوانید پایه و اساس ان را با نظرات(منطقی)خود تغییر دهید.
پس بر این اساس فلسفه و فیزیک علمند،زیرا هر کس میتواند پایه و اساس و مبانی ان را از ابتدا بنا کند؛مثلا نسبیت در فیزیک مکانیک نیتونی را تا حدودی نقض کرد(ولی از اول بنا نکرد) و ان را یک حالت خاصه نامید.و یا فلسفه دائم در حال تغییر است حتی در مبانی.
اما متافیزیک بر این بنا شده که:انسان چیزهایی را نمیتواند درک کند و نباید برای ان تلاش کند.
و یا الهیات میگوید:پایه و اساس ما وجود یک خدا(مثلا خدای ادیان ابراهیمی)و یک سری قوانین(مثل قوانین اسلام که در قران نوشته شده است).
و اینان غیر قابل تغییرندد و هر کس بخواهد مبانی این دانش ها را تغییر دهد دیگر متخصص در ان علوم محسوب نمیشود.
حال بیایید این دانش ها را تعریف کنیم:
ابتدا بگویم که ابتدا تمام این دانش ها یکی بودند وانان را فلسفه میخواندند،این دانش ها در زمان ارسطو اوج گرفتند.
فلسفه:علمیست که از ابزارهای منطق و خرد برای شناخت استفاده میکند؛شاخه های فراونی دارد اما شاخه مرتبط به شناخت هستی را هستی شناسی میگویند.فلسفه درباره چرایی عالم بیشتر میپرسد؛مثلا چرا باید عالم وجود داشته باشد.همچنین فلسفه از قدرت پیش بینی برخوردار نیست.
متافیزیک:این دانش هم از ابزار منطق و خرد برای شناخت استفاده میکند اما معتقد است شناخت بعضی چیز ها را انسان نمیتواند بشناسد و به قدرت ها و چیز های غیر فیزیکی و غیر قابل شناخت معتقد است.
الهیات:ابزار ان نیز منطق و خرد است اما معتقد است خدایی وجود دارد وتمام نظراتش را بر پایه وجود خالق بنا میکند و میگوید با استفاده از خدا همه چیز قابل توجیح است اما خود خدا نه.
فیزیک:فرقی اساسی با این دانش ها دارد؛زیرا علاوه بر دو ابزار منطق و خرد از تجربه و ریاضیات نیز بهره میبرد.نظر دارد که همه چیز قابل فهم و کشف است؛فیزیک درباره چگونگی عالم نظر میدهد؛مثلا عالم چگونه بوجود امده است.همچنین فیزیک از قدرت پیش بینی برخوردار است
منظور از religion در حدود theology است
حال کدام یک از این دانش ها برای شناخت عالم مناسب است؟
از اینجا به بعد کاملا شخصیست زیرا هر کدام از اینها به گونه ای خاص عالم را میشناسند،اما نظر من اینست که برای ان دلایلی نیز دارم:
نظر من اینست که نباید هر چیزی را بدون دلیل پذیرفت اما دین(الهیات) و متافیزیک مبانی خود را بدون دلیل پذیرفته اند و اگر حتی دلایلی برای نقض ان و جود داشته باشد انرا نمیپذیرد.
نوبت به فیزیک میرسد؛شاید میتوان گفت او درست ترین نظرهارا درباره عالم داده،اما او معمولا(حداقل در فیزیک کلاسیک)نمیپرسد،چرا این قانون وجود دارد،چرا F=ma؟بلکه میپرسد این قانون چگونه کار میکند و در حالات مختلف چه اتفاقی می افتد؛فیزیک بسیار به ازمایش متکیست و این چیز خوبیست زیرا ازمایش باعث شناخت ما از پدیده ها میشود.
و اما فلسفه:فلسفه به خوبی فکر میکند،اما نمیتواند پیش بینی کند،بر خلاف فیزیک به چرایی میپردازد.
من میگویم باید چیستی و چگونگی با هم بیایند،که هم بتوانند پیش بینی کنند و هم بتوانند بنیاد را بشناسند،که این علم را فلسفه ی فیزیک میگویند. پیشنهاد میکنم اگر تایم دارید سری به تاپیک فلسفه فیزیک بزنید.در هر صورت فیزیک به تنهایی هستی را بهتر توجیه میکند.
اگر نظری داشتید ذکر کنید.
از ابتدای تاریخ بشری،انسان به دنبال این بوده که هستی خود را بشناسد و به سوالات بنیادی خود پاسخ دهد؛مثلا:چرا هستی به جای نیستی؟ایا عالم ابتدایی داشته و یا بی نهایت است؟عالم از چیست؟چرا ما وجود داریم؟اصلا درک ما از وجود درکی است حقیقی؟ایا عالم میراست یا نامیرا؟ایا کیهان مرزی دارد؟و...؟
اما چگونه باید به انها جواب بدهیم؟
تا امروز حداقل ۴ نوع دانسته(دانش knowledge)(فقط دانسته و نه علم(science) زیرا علم هر چیزیست که قابلیت ابطال داشته باشد،بعدا درباره ان توضیح میدهیم)،توجیح هایی برای هستی اورده اند:
علوم پایه و نماینده انان در علوم هستی شناسی؛یعنی فیزیک(Physics)
فلسفه(Philosophy)
ماوراءالطبیعه یا مابعدالطبیعه(Metaphysics)
فلسفه دینی یا الهیات(Theology)
ابتدا ببینیم اصلا علم( science)چیست و ایا میتوان هر دانسته ای(knowledge) را علم خواند؟شاید در گذشته میتوانستیم اما امروزه معمولا دیگر برای بعضی از دانسته نام علم را نمیگذاریم و به گونه ای برای این کلمه تغییر معنی اتفاق افتاده است و اکنون ان را اینگونه تعرف میکنیم:علم به هر دانسته ای که قابل ابطال باشد میگوییم.سعنی دانسته ای که شما بتوانید پایه و اساس ان را با نظرات(منطقی)خود تغییر دهید.
پس بر این اساس فلسفه و فیزیک علمند،زیرا هر کس میتواند پایه و اساس و مبانی ان را از ابتدا بنا کند؛مثلا نسبیت در فیزیک مکانیک نیتونی را تا حدودی نقض کرد(ولی از اول بنا نکرد) و ان را یک حالت خاصه نامید.و یا فلسفه دائم در حال تغییر است حتی در مبانی.
اما متافیزیک بر این بنا شده که:انسان چیزهایی را نمیتواند درک کند و نباید برای ان تلاش کند.
و یا الهیات میگوید:پایه و اساس ما وجود یک خدا(مثلا خدای ادیان ابراهیمی)و یک سری قوانین(مثل قوانین اسلام که در قران نوشته شده است).
و اینان غیر قابل تغییرندد و هر کس بخواهد مبانی این دانش ها را تغییر دهد دیگر متخصص در ان علوم محسوب نمیشود.
حال بیایید این دانش ها را تعریف کنیم:
ابتدا بگویم که ابتدا تمام این دانش ها یکی بودند وانان را فلسفه میخواندند،این دانش ها در زمان ارسطو اوج گرفتند.
فلسفه:علمیست که از ابزارهای منطق و خرد برای شناخت استفاده میکند؛شاخه های فراونی دارد اما شاخه مرتبط به شناخت هستی را هستی شناسی میگویند.فلسفه درباره چرایی عالم بیشتر میپرسد؛مثلا چرا باید عالم وجود داشته باشد.همچنین فلسفه از قدرت پیش بینی برخوردار نیست.
متافیزیک:این دانش هم از ابزار منطق و خرد برای شناخت استفاده میکند اما معتقد است شناخت بعضی چیز ها را انسان نمیتواند بشناسد و به قدرت ها و چیز های غیر فیزیکی و غیر قابل شناخت معتقد است.
الهیات:ابزار ان نیز منطق و خرد است اما معتقد است خدایی وجود دارد وتمام نظراتش را بر پایه وجود خالق بنا میکند و میگوید با استفاده از خدا همه چیز قابل توجیح است اما خود خدا نه.
فیزیک:فرقی اساسی با این دانش ها دارد؛زیرا علاوه بر دو ابزار منطق و خرد از تجربه و ریاضیات نیز بهره میبرد.نظر دارد که همه چیز قابل فهم و کشف است؛فیزیک درباره چگونگی عالم نظر میدهد؛مثلا عالم چگونه بوجود امده است.همچنین فیزیک از قدرت پیش بینی برخوردار است
منظور از religion در حدود theology است
حال کدام یک از این دانش ها برای شناخت عالم مناسب است؟
از اینجا به بعد کاملا شخصیست زیرا هر کدام از اینها به گونه ای خاص عالم را میشناسند،اما نظر من اینست که برای ان دلایلی نیز دارم:
نظر من اینست که نباید هر چیزی را بدون دلیل پذیرفت اما دین(الهیات) و متافیزیک مبانی خود را بدون دلیل پذیرفته اند و اگر حتی دلایلی برای نقض ان و جود داشته باشد انرا نمیپذیرد.
نوبت به فیزیک میرسد؛شاید میتوان گفت او درست ترین نظرهارا درباره عالم داده،اما او معمولا(حداقل در فیزیک کلاسیک)نمیپرسد،چرا این قانون وجود دارد،چرا F=ma؟بلکه میپرسد این قانون چگونه کار میکند و در حالات مختلف چه اتفاقی می افتد؛فیزیک بسیار به ازمایش متکیست و این چیز خوبیست زیرا ازمایش باعث شناخت ما از پدیده ها میشود.
و اما فلسفه:فلسفه به خوبی فکر میکند،اما نمیتواند پیش بینی کند،بر خلاف فیزیک به چرایی میپردازد.
من میگویم باید چیستی و چگونگی با هم بیایند،که هم بتوانند پیش بینی کنند و هم بتوانند بنیاد را بشناسند،که این علم را فلسفه ی فیزیک میگویند. پیشنهاد میکنم اگر تایم دارید سری به تاپیک فلسفه فیزیک بزنید.در هر صورت فیزیک به تنهایی هستی را بهتر توجیه میکند.
اگر نظری داشتید ذکر کنید.