- شروع کننده موضوع
- #1
- ارسالها
- 561
- امتیاز
- 15,883
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی 1
- شهر
- ساری
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
سلام :)
با مشورتی که با مدیر انجمن جامعه شناسی داشتم ، دیدیم که تاپیک مشابهی وجود نداشت . لذا " یک دانه برایتان گشودیم – @پهلوی "
میخوام یه مقدمه نسبتا طولانی شامل بعضی مبانی بگم .
اما این مبانی به چه کاری میان ؟ مهم ترین حسن مبانی اینه که به ما " بینش جامعه شناختی " میده و ما با کمک اونها می تونیم وقایع و رخداد های اجتماعی رو تحلیل کنیم .
سی رایت میلز معتقده که جامعه شناسی و تاریخ برادرهای دوقلو اند . در نتیجه برای فهم جامعه کنونی و تحولات اجتماعی موثر بر اون ، ما باید تاریخ بدونیم و برای درک صحیح تاریخ باید به قواعد جامعه شناختی آگاه باشیم .
هدف ایجاد تاپیک اینه که در مورد تحولات اجتماعی ایران معاصر ( آغاز مشروطه تاکنون ) حرف بزنیم و با کمک مبانی جامعه شناختی ، در مورد چرایی شکل گیری و چگونگی تداوم یک تحول صحبت کنیم .
اگر بپذیریم که جامعه (society) جمع جبری افراد نیست و ماحصل کنش متقابل بین افراده ، یا بیان بهتر ، جامعه ترکیبی از افراد تشکیل دهنده + کنش های بین اونهاست ، واضحه که با تغییر خصلت انسانها ، ما با کنش های متفاوتی روبرو میشیم و تغییر کنش ها ، به تغییر جامعه منجر میشه .
پس بدیهی ترین اصل در حوزه اجتماعی ، اصل تغییر و تحوله . به بیان دیگه ، ادعای ثابت و ایستا بودن جامعه ، موضوعی صد در صد غلطه و به تبع اون ، تحلیل ایستای جامعه تحلیل نادرستیه .
در عنوان تاپیک ، توامان دو واژه " تغییر " و " تحول " رو می بینیم . اما تغییر اجتماعی ( social change ) معمولا از نظر زمان ، کوتاه مدت و از نظر جغرافیایی در محدوده کوتاه تری رخ میده و اینکه این تغییرات محسوس و قابل رویت اند . ( مثل تغییرات جمعیتی )
اما تحول اجتماعی ( social transformation ) از از زمان ، بلند مدت و از نظر جغرافیایی در محدوده بلند تری رخ میده و معمولا غیر محسوس و غیر قابل رویته . ( مثل تحول سبک زندگی )
نگاه عمومی ، معمولا این اعتقاد وجود داره که بستر اصلی تغییرات اجتماعی ، عامل " تضاد " ( به صورت جنبش یا انقلاب ) هست . اما مطالعات اجتماعی نشون میده که همواره تضاد ( تضاد منافع ) سبب تغییرات نمیشه .
بلکه " وفاق " و همدلی در شرایط مناسب هم در شکل گیری تغییر اجتماعی موثره . به بیان دیگه ، جوامعی که دارای رشد فرهنگیه ، افراد با کمک خرد جمعی و برای ارتقا زیست اجتماعی ( به صورت مسالمت آمیز ) ، تغییراتی رو در سطح زندگی خودشون به وجود میارن .
خب ، روده درازی کافیه .
بسم الله . . .
با مشورتی که با مدیر انجمن جامعه شناسی داشتم ، دیدیم که تاپیک مشابهی وجود نداشت . لذا " یک دانه برایتان گشودیم – @پهلوی "
میخوام یه مقدمه نسبتا طولانی شامل بعضی مبانی بگم .
اما این مبانی به چه کاری میان ؟ مهم ترین حسن مبانی اینه که به ما " بینش جامعه شناختی " میده و ما با کمک اونها می تونیم وقایع و رخداد های اجتماعی رو تحلیل کنیم .
سی رایت میلز معتقده که جامعه شناسی و تاریخ برادرهای دوقلو اند . در نتیجه برای فهم جامعه کنونی و تحولات اجتماعی موثر بر اون ، ما باید تاریخ بدونیم و برای درک صحیح تاریخ باید به قواعد جامعه شناختی آگاه باشیم .
هدف ایجاد تاپیک اینه که در مورد تحولات اجتماعی ایران معاصر ( آغاز مشروطه تاکنون ) حرف بزنیم و با کمک مبانی جامعه شناختی ، در مورد چرایی شکل گیری و چگونگی تداوم یک تحول صحبت کنیم .
اگر بپذیریم که جامعه (society) جمع جبری افراد نیست و ماحصل کنش متقابل بین افراده ، یا بیان بهتر ، جامعه ترکیبی از افراد تشکیل دهنده + کنش های بین اونهاست ، واضحه که با تغییر خصلت انسانها ، ما با کنش های متفاوتی روبرو میشیم و تغییر کنش ها ، به تغییر جامعه منجر میشه .
پس بدیهی ترین اصل در حوزه اجتماعی ، اصل تغییر و تحوله . به بیان دیگه ، ادعای ثابت و ایستا بودن جامعه ، موضوعی صد در صد غلطه و به تبع اون ، تحلیل ایستای جامعه تحلیل نادرستیه .
در عنوان تاپیک ، توامان دو واژه " تغییر " و " تحول " رو می بینیم . اما تغییر اجتماعی ( social change ) معمولا از نظر زمان ، کوتاه مدت و از نظر جغرافیایی در محدوده کوتاه تری رخ میده و اینکه این تغییرات محسوس و قابل رویت اند . ( مثل تغییرات جمعیتی )
اما تحول اجتماعی ( social transformation ) از از زمان ، بلند مدت و از نظر جغرافیایی در محدوده بلند تری رخ میده و معمولا غیر محسوس و غیر قابل رویته . ( مثل تحول سبک زندگی )
نگاه عمومی ، معمولا این اعتقاد وجود داره که بستر اصلی تغییرات اجتماعی ، عامل " تضاد " ( به صورت جنبش یا انقلاب ) هست . اما مطالعات اجتماعی نشون میده که همواره تضاد ( تضاد منافع ) سبب تغییرات نمیشه .
بلکه " وفاق " و همدلی در شرایط مناسب هم در شکل گیری تغییر اجتماعی موثره . به بیان دیگه ، جوامعی که دارای رشد فرهنگیه ، افراد با کمک خرد جمعی و برای ارتقا زیست اجتماعی ( به صورت مسالمت آمیز ) ، تغییراتی رو در سطح زندگی خودشون به وجود میارن .
مدل تک خطی : این مدل گویای وجود تغییرات با سیر خطی هست . به عبارت دیگه ، این مدل بیان میکنه که در یک فرآیند طولانی تغییرات به سمت سقوط یا پیشرفت جامعه حرکت میکنه .
مدل چند خطی : این مدل ، ترکیبی از چند مدل تک خطیه . به این شکل صعود یا نزول جامعه در یک فرآیند طولانی ، مدام تکرار میشه و نمیشه گفت که تغییرات یک جامعه کاملا به سمت بهبوده با نقصان .
مدل چرخشی : این مدل مثل مدل چند خطی ، گویای تغییرات مداوم صعودی و نزولی جوامع هست با این تفاوت که در مدل قبلی ، مراحل قبلی لزوما تکرار نمیشن .
مدل چند خطی : این مدل ، ترکیبی از چند مدل تک خطیه . به این شکل صعود یا نزول جامعه در یک فرآیند طولانی ، مدام تکرار میشه و نمیشه گفت که تغییرات یک جامعه کاملا به سمت بهبوده با نقصان .
مدل چرخشی : این مدل مثل مدل چند خطی ، گویای تغییرات مداوم صعودی و نزولی جوامع هست با این تفاوت که در مدل قبلی ، مراحل قبلی لزوما تکرار نمیشن .
کارل مارکس : مارکس به بستر تضاد و مدل خطی_صعودی معتقده . از منظر اون ، چهار نکته در مورد تضاد وجود داره :
1) تضاد جز لاینفک زندگی هست . به این معنی که هر چیزی که در زندگی ، حیات داره ، پیوسته دارای متضاد هایی هست .
2) تضاد معمولا بر سر منافعی هست که گروه ها رو مقابل هم قرار میده و در هر جامعه تضاد بین کسانی هست که خواهان ادامه وضعیت و یا خواهان دگرگونی هستند .
3) تضاد نیروی محرکه اصلی تاریخه .
4) از منظر مارکس عامل اصلی تضاد های اجتماعی ، توزیع نابرابر و غیرعادلانه ابزار تولیده .
همون طور که همه تون میدونین ، مارکس اعتقاد داشت که جامعه دارای دو بخشه :
A) زیربنا : ابزار و شیوه ها و وسایل تولید
B) روبنا : روابط اجتماعی حاصل از تولید
از منظر مارکس ، دستیابی افراد به زیربنا باعث میشه اونها بتونن روبنا رو دچار تغییر کنن یا به بیان دیگه ، دستیابی به شیوه های تولید منجر به دستیابی به قدرت میشه . از طرفی اونهایی که به شیوه های تولید دسترسی ندارند ، فاقد قدرت خواهند بود
و به این ترتیب دو گروه فرادست و فرودست شکل میگیره و تغییر اجتماعی حاصله ، ناشی از تضاد منافع بین اونهاست که منجر به تشکل جامعه بی طبقه ( کمون ثانویه ) میشه .
رالف دارندوف : نظریه دارندوف تا حدی زیادی به نظریه مارکس شباهت داره با این تفاوت که در " عامل اصلی تضاد " با هم تفاوت دارن .
دارندوف علت اصلی تضاد ها رو در توزیع نابرابر اقتدار بین افراد و گروه ها میدونست . دارندوف معتقد بود که اقتدار هم مثل شیوه های تولید ، به طور نامساوی تقسیم میشه با این تفاوت که در تقسیم ثروت ، بعضی بیشتر و بعضی کمتر سهم میبرن اما در تقسیم اقتدار ، عده از اون بهره مند میشن و بقیه کاملا فاقد اون هستن .
این توزیع نابرابر سبب ایجاد دوگانه ی " دارای اقتدار و فاقد اقتدار " میشه و سپس تضاد منافع میشه .
اما سوال اینجاست که اقتدار ار کجا حاصل میشه ؟ پاسخ دارندوف اینه که اقتدار ریشه در نقش ها و سمت های متفاوتی داره که به افراد جامعه تعلق میگیره .
امیل دورکیم : دورکیم تغییرات اجتماعی رو ناشی از افزایش جمعیت میدونه . اون معتقده که افزایش یا تراکم جمعیت باعث ایجاد حداقل دو تغییر مهم میشه :
A) اولین خروجی افزایش جمعیت اینه که انسان ها به این نتیجه می رسند که به تنهایی نمی تونن کار های خودشون رو انجام بدن . در نتیجه به تقسیم کار رو میارن و هر کسی عهده دار بخشی از جامعه میشه . این تقسیم کار باعث تبدیل جامعه سنتی ( ارگانیکی ) به جامعه صنعتی ( مکانیکی ) میشه که خودش یک تغییر اجتماعی هست . حالا اینکه این تغییرات چه نتایجی داره ، نیازمند تاپیک جداگانه ای هست .
B) از نگاه دورکیم ، خروجی دیگه ی تراکم جمعیت ، تراکم اخلاقیه . تراکم اخلاقی یعنی با نزدیک تر شدن انسان ها ، روابط بین اونها بیشتر میشه و با کنش های متقابل ، بر هم اثر می ذارن . از منظر دورکیم ، این کنش های متقابل سبب تغییر در فرهنگ و تمدن جامعه میشه و این هم یک تغییر اجتماعیه .
مشخصه که دورکیم سیر تغییر جامعه رو خطی_ نزولی میبینه و بستر وفاق رو مناسب تر میدونه .
اگوست کنت : کنت رمز تغییر جوامع رو در تغییر معرفت و دانش میدونست . به عبارت دیگه ، از نگاه کنت ، تفاوت جوامع مختلف در نوع فکری هست که مردم اون جامعه دارند . بر این اساس کنت سه مرحله معرفتی رو برای افراد و جوامع در نظر گرفته :
A) دانش مابعد الطبیعی : این مرحله از نظر زمانی ابتدایی ترین نوع معرفته . توجه به خرافات و اوهام بخشی از این معرفت ( و نه علم ) هست . به بیان دیگه ، مردم برای توجیه اتفاقات پیرامونی ، به این خرافات متوسل میشن .
B)دانش فلسفی ( عقلانی ) : سطح معرفتی انسان در مرحله اول متوقف نشد و به مرور زمان یاد گرفت چطور باید با به کار بستن عقل ، مشکلات زندکی رو حل کنه .
C)دانش علمی : در این مرحله علم پدید میاد . تفاوت این مرحله با مرحله قبلی در استفاده روشمند از نیروی عقل به عنوان مکانیسمی نظام مند و سیستماتیک برای فهم و بررسی مسائل و مشکلات هست .
با این اوصاف ، میبینیم که از منظر کنت ، تغییر ، مدلی تک خطی و روندی رو به تعالی ست و پر واضحه که کنت به بستر وفاق معتقده .
فردیناند تونیس : این جامعه شناس همانند کنت ، به بستر وفاق معتقده . تونیس در فرآیند تغییر اجتماعی با معیار " نوع روابط بین انسان ها " دو تیپ جامعه رو از هم تفکیک میکنه :
A) جامعه گمن شافت : این جامعه معادل جامعه سنتی هست که روابط انسان ها با هم صمیمی و شناخت اونها از هم عمیقه . در این جامعه دیگری خواهی وجود داره و تقسیم کار در اون خیلی کم هست .
B) جامعه گزل شافت : که معادل جوامع صنعتی هست که در اون روابط صمیمی نیست ، جامعه شدیدا خویشتن خواه و بازاری هست و در اون ، حساب سود و زیان جایگزین روابط بین انسان ها شده و در نتیجه ، روابط سطحیه .
تونیس از منتقدین تمدن غرب بوده و معتقده که این تمدن انسان ها رو در ساختاری اسیر کرده که این ساختار اونها رو به سمت خودخواهی و فراموش کردن دیگری سوق میده .
از نگاه تونیس ، تغییرات جامعه تک خطی و یک حرکت نزولیه .
گئورک زیمل : زیمل معتقده که هر تغییری در صورت یا ساختار یک جامعه لاجرم تغییراتی در محتوا و درون مایه جامعه خواهد داشت . زیمل یک تقسیم بندی دوگانه از جوامع ارائه میده که مبنای اون ، اسارت انسان در ساختار هاست .
A) جوامع با فرهنگ ذهنی : این جوامع همانند جوامع سنتی ، چون افراد برای " دل خودشون " (!) زندگی میکنن و به همدیگه عشق می ورزند ، چیزی برای اسارت وجود نداره !
B)جوامع با فرهنگ عینی : زیمل برای این جوامع از تمدن غرب مثال میزنه . از نگاه زیمل ، این تمدن با ویژگی منفعت طلبی و پول پرستی مشخص میشه . زیمل اعتقاد داره که در فرهنگ عینی ، پول عامل اسارت انسان هاست و روابط انسانی رو خدشه دار میکنه .
سیر تغییر در نگاه زیمل ، خطی_ نزولی بر بستر تضاد هست .
این خلدون : در نظریات این خلدون که بر بستر تضاد منطبق هست ، نقش نخبگان پر رنگه . ابن خلدون به مدل چرخشی اعتقاد داره .
او ، جوامع بشری رو ( مطابق زمانه خودش ) به دو قسمت شهری و بدوی تقسیم میکنه که جوامع بدوی جنگجو و مقاوم اند و جوامع شهری خوش گذران و عافیت طلب .
از نگاه ابن خلدون ، با حمله یک قوم بدوی به جامعه شهری ، حکومت و حکمران ها عوض میشه و سپس حاکمان قوم بدوی تبدیل به حکمران های جامعه شهری و از حالت جنگ جو و انقلابی خارج میشن و با حمله یک قوم بدوی دیگه ، دچار شکست و تبع اون دچار تغییر اجتماعی میشن و این روال به همین شکل ادامه داره .
چیزی که در آرای ابن خلدون حائز اهمیت و متفاوته اینه که ایشون به تلفیقی از ساختار گرایی و اراده انسان معتقد بوده .
ویلفرد پارتو : پاره تو مثل ابن خلدون به مدل چرخشی اعتقاد داشت اما بر خلاف ابن خلدون ، تغییر اجتماعی رو در بستر وفاق میدید و همچنین به نقش ساختار ها اعتقادی نداشت .
پاره تو معتقد بود که تغییر از طریق تمایل نخبگان به کسب قدرت و به صورت کاملا مسالمت آمیز صورت میگیره و صرفا نخبه ای جایگزین نخبه ی دیگه میشه !
ماکس وبر : وبر معتبر ترین جامعه شناسی هست که مدل چند خطی ( که به نظرم مدل دقیق تری هست ) رو می پذیره چون معتقده که تغییرات بسیار پیچیده و غیر قابل پیشبینی هستن .
وبر عامل اصلی تغییر رو نه ساختار ، که کنش انسان میدونه و کنش ها رو به ۴ دسته تقسیم میکنه :
A) کنش سنتی : بر مبنای یک سنت و روال در یک جامعه
B) کنش عاطفی : بر مبنای احساسات
C) کنش عقلانی معطوف به هدف : بر مبنای رسیدن به یک هدف مورد نظر
D) کنش عقلانی معطوف به ارزش : بر مبنای یک ارزش مورد نظر
وبر معتقده که همه تغییرات ترکیبی از ۴ کنش ذکر شده ست که الزاما نه یک مدل کاملا صعودی یا کاملا نزولی ، بلکه مدلی چند خطی هست .
ضمن اینکه بستر مورد نظر وبر ، بستر وفاق هست .
1) تضاد جز لاینفک زندگی هست . به این معنی که هر چیزی که در زندگی ، حیات داره ، پیوسته دارای متضاد هایی هست .
2) تضاد معمولا بر سر منافعی هست که گروه ها رو مقابل هم قرار میده و در هر جامعه تضاد بین کسانی هست که خواهان ادامه وضعیت و یا خواهان دگرگونی هستند .
3) تضاد نیروی محرکه اصلی تاریخه .
4) از منظر مارکس عامل اصلی تضاد های اجتماعی ، توزیع نابرابر و غیرعادلانه ابزار تولیده .
همون طور که همه تون میدونین ، مارکس اعتقاد داشت که جامعه دارای دو بخشه :
A) زیربنا : ابزار و شیوه ها و وسایل تولید
B) روبنا : روابط اجتماعی حاصل از تولید
از منظر مارکس ، دستیابی افراد به زیربنا باعث میشه اونها بتونن روبنا رو دچار تغییر کنن یا به بیان دیگه ، دستیابی به شیوه های تولید منجر به دستیابی به قدرت میشه . از طرفی اونهایی که به شیوه های تولید دسترسی ندارند ، فاقد قدرت خواهند بود
و به این ترتیب دو گروه فرادست و فرودست شکل میگیره و تغییر اجتماعی حاصله ، ناشی از تضاد منافع بین اونهاست که منجر به تشکل جامعه بی طبقه ( کمون ثانویه ) میشه .
رالف دارندوف : نظریه دارندوف تا حدی زیادی به نظریه مارکس شباهت داره با این تفاوت که در " عامل اصلی تضاد " با هم تفاوت دارن .
دارندوف علت اصلی تضاد ها رو در توزیع نابرابر اقتدار بین افراد و گروه ها میدونست . دارندوف معتقد بود که اقتدار هم مثل شیوه های تولید ، به طور نامساوی تقسیم میشه با این تفاوت که در تقسیم ثروت ، بعضی بیشتر و بعضی کمتر سهم میبرن اما در تقسیم اقتدار ، عده از اون بهره مند میشن و بقیه کاملا فاقد اون هستن .
این توزیع نابرابر سبب ایجاد دوگانه ی " دارای اقتدار و فاقد اقتدار " میشه و سپس تضاد منافع میشه .
اما سوال اینجاست که اقتدار ار کجا حاصل میشه ؟ پاسخ دارندوف اینه که اقتدار ریشه در نقش ها و سمت های متفاوتی داره که به افراد جامعه تعلق میگیره .
امیل دورکیم : دورکیم تغییرات اجتماعی رو ناشی از افزایش جمعیت میدونه . اون معتقده که افزایش یا تراکم جمعیت باعث ایجاد حداقل دو تغییر مهم میشه :
A) اولین خروجی افزایش جمعیت اینه که انسان ها به این نتیجه می رسند که به تنهایی نمی تونن کار های خودشون رو انجام بدن . در نتیجه به تقسیم کار رو میارن و هر کسی عهده دار بخشی از جامعه میشه . این تقسیم کار باعث تبدیل جامعه سنتی ( ارگانیکی ) به جامعه صنعتی ( مکانیکی ) میشه که خودش یک تغییر اجتماعی هست . حالا اینکه این تغییرات چه نتایجی داره ، نیازمند تاپیک جداگانه ای هست .
B) از نگاه دورکیم ، خروجی دیگه ی تراکم جمعیت ، تراکم اخلاقیه . تراکم اخلاقی یعنی با نزدیک تر شدن انسان ها ، روابط بین اونها بیشتر میشه و با کنش های متقابل ، بر هم اثر می ذارن . از منظر دورکیم ، این کنش های متقابل سبب تغییر در فرهنگ و تمدن جامعه میشه و این هم یک تغییر اجتماعیه .
مشخصه که دورکیم سیر تغییر جامعه رو خطی_ نزولی میبینه و بستر وفاق رو مناسب تر میدونه .
اگوست کنت : کنت رمز تغییر جوامع رو در تغییر معرفت و دانش میدونست . به عبارت دیگه ، از نگاه کنت ، تفاوت جوامع مختلف در نوع فکری هست که مردم اون جامعه دارند . بر این اساس کنت سه مرحله معرفتی رو برای افراد و جوامع در نظر گرفته :
A) دانش مابعد الطبیعی : این مرحله از نظر زمانی ابتدایی ترین نوع معرفته . توجه به خرافات و اوهام بخشی از این معرفت ( و نه علم ) هست . به بیان دیگه ، مردم برای توجیه اتفاقات پیرامونی ، به این خرافات متوسل میشن .
B)دانش فلسفی ( عقلانی ) : سطح معرفتی انسان در مرحله اول متوقف نشد و به مرور زمان یاد گرفت چطور باید با به کار بستن عقل ، مشکلات زندکی رو حل کنه .
C)دانش علمی : در این مرحله علم پدید میاد . تفاوت این مرحله با مرحله قبلی در استفاده روشمند از نیروی عقل به عنوان مکانیسمی نظام مند و سیستماتیک برای فهم و بررسی مسائل و مشکلات هست .
با این اوصاف ، میبینیم که از منظر کنت ، تغییر ، مدلی تک خطی و روندی رو به تعالی ست و پر واضحه که کنت به بستر وفاق معتقده .
فردیناند تونیس : این جامعه شناس همانند کنت ، به بستر وفاق معتقده . تونیس در فرآیند تغییر اجتماعی با معیار " نوع روابط بین انسان ها " دو تیپ جامعه رو از هم تفکیک میکنه :
A) جامعه گمن شافت : این جامعه معادل جامعه سنتی هست که روابط انسان ها با هم صمیمی و شناخت اونها از هم عمیقه . در این جامعه دیگری خواهی وجود داره و تقسیم کار در اون خیلی کم هست .
B) جامعه گزل شافت : که معادل جوامع صنعتی هست که در اون روابط صمیمی نیست ، جامعه شدیدا خویشتن خواه و بازاری هست و در اون ، حساب سود و زیان جایگزین روابط بین انسان ها شده و در نتیجه ، روابط سطحیه .
تونیس از منتقدین تمدن غرب بوده و معتقده که این تمدن انسان ها رو در ساختاری اسیر کرده که این ساختار اونها رو به سمت خودخواهی و فراموش کردن دیگری سوق میده .
از نگاه تونیس ، تغییرات جامعه تک خطی و یک حرکت نزولیه .
گئورک زیمل : زیمل معتقده که هر تغییری در صورت یا ساختار یک جامعه لاجرم تغییراتی در محتوا و درون مایه جامعه خواهد داشت . زیمل یک تقسیم بندی دوگانه از جوامع ارائه میده که مبنای اون ، اسارت انسان در ساختار هاست .
A) جوامع با فرهنگ ذهنی : این جوامع همانند جوامع سنتی ، چون افراد برای " دل خودشون " (!) زندگی میکنن و به همدیگه عشق می ورزند ، چیزی برای اسارت وجود نداره !
B)جوامع با فرهنگ عینی : زیمل برای این جوامع از تمدن غرب مثال میزنه . از نگاه زیمل ، این تمدن با ویژگی منفعت طلبی و پول پرستی مشخص میشه . زیمل اعتقاد داره که در فرهنگ عینی ، پول عامل اسارت انسان هاست و روابط انسانی رو خدشه دار میکنه .
سیر تغییر در نگاه زیمل ، خطی_ نزولی بر بستر تضاد هست .
این خلدون : در نظریات این خلدون که بر بستر تضاد منطبق هست ، نقش نخبگان پر رنگه . ابن خلدون به مدل چرخشی اعتقاد داره .
او ، جوامع بشری رو ( مطابق زمانه خودش ) به دو قسمت شهری و بدوی تقسیم میکنه که جوامع بدوی جنگجو و مقاوم اند و جوامع شهری خوش گذران و عافیت طلب .
از نگاه ابن خلدون ، با حمله یک قوم بدوی به جامعه شهری ، حکومت و حکمران ها عوض میشه و سپس حاکمان قوم بدوی تبدیل به حکمران های جامعه شهری و از حالت جنگ جو و انقلابی خارج میشن و با حمله یک قوم بدوی دیگه ، دچار شکست و تبع اون دچار تغییر اجتماعی میشن و این روال به همین شکل ادامه داره .
چیزی که در آرای ابن خلدون حائز اهمیت و متفاوته اینه که ایشون به تلفیقی از ساختار گرایی و اراده انسان معتقد بوده .
ویلفرد پارتو : پاره تو مثل ابن خلدون به مدل چرخشی اعتقاد داشت اما بر خلاف ابن خلدون ، تغییر اجتماعی رو در بستر وفاق میدید و همچنین به نقش ساختار ها اعتقادی نداشت .
پاره تو معتقد بود که تغییر از طریق تمایل نخبگان به کسب قدرت و به صورت کاملا مسالمت آمیز صورت میگیره و صرفا نخبه ای جایگزین نخبه ی دیگه میشه !
ماکس وبر : وبر معتبر ترین جامعه شناسی هست که مدل چند خطی ( که به نظرم مدل دقیق تری هست ) رو می پذیره چون معتقده که تغییرات بسیار پیچیده و غیر قابل پیشبینی هستن .
وبر عامل اصلی تغییر رو نه ساختار ، که کنش انسان میدونه و کنش ها رو به ۴ دسته تقسیم میکنه :
A) کنش سنتی : بر مبنای یک سنت و روال در یک جامعه
B) کنش عاطفی : بر مبنای احساسات
C) کنش عقلانی معطوف به هدف : بر مبنای رسیدن به یک هدف مورد نظر
D) کنش عقلانی معطوف به ارزش : بر مبنای یک ارزش مورد نظر
وبر معتقده که همه تغییرات ترکیبی از ۴ کنش ذکر شده ست که الزاما نه یک مدل کاملا صعودی یا کاملا نزولی ، بلکه مدلی چند خطی هست .
ضمن اینکه بستر مورد نظر وبر ، بستر وفاق هست .
بسم الله . . .
آخرین ویرایش: