تغییر و تحولات اجتماعی ایران معاصر

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
561
امتیاز
15,883
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
سلام :)
با مشورتی که با مدیر انجمن جامعه شناسی داشتم ، دیدیم که تاپیک مشابهی وجود نداشت . لذا " یک دانه برایتان گشودیم – @پهلوی " :D
میخوام یه مقدمه نسبتا طولانی شامل بعضی مبانی بگم .
اما این مبانی به چه کاری میان ؟ مهم ترین حسن مبانی اینه که به ما " بینش جامعه شناختی " میده و ما با کمک اونها می تونیم وقایع و رخداد های اجتماعی رو تحلیل کنیم .
سی رایت میلز معتقده که جامعه شناسی و تاریخ برادرهای دوقلو اند . در نتیجه برای فهم جامعه کنونی و تحولات اجتماعی موثر بر اون ، ما باید تاریخ بدونیم و برای درک صحیح تاریخ باید به قواعد جامعه شناختی آگاه باشیم .
هدف ایجاد تاپیک اینه که در مورد تحولات اجتماعی ایران معاصر ( آغاز مشروطه تاکنون ) حرف بزنیم و با کمک مبانی جامعه شناختی ، در مورد چرایی شکل گیری و چگونگی تداوم یک تحول صحبت کنیم .
اگر بپذیریم که جامعه (society) جمع جبری افراد نیست و ماحصل کنش متقابل بین افراده ، یا بیان بهتر ، جامعه ترکیبی از افراد تشکیل دهنده + کنش های بین اونهاست ، واضحه که با تغییر خصلت انسانها ، ما با کنش های متفاوتی روبرو میشیم و تغییر کنش ها ، به تغییر جامعه منجر میشه .
پس بدیهی ترین اصل در حوزه اجتماعی ، اصل تغییر و تحوله . به بیان دیگه ، ادعای ثابت و ایستا بودن جامعه ، موضوعی صد در صد غلطه و به تبع اون ، تحلیل ایستای جامعه تحلیل نادرستیه .
در عنوان تاپیک ، توامان دو واژه " تغییر " و " تحول " رو می بینیم . اما تغییر اجتماعی ( social change ) معمولا از نظر زمان ، کوتاه مدت و از نظر جغرافیایی در محدوده کوتاه تری رخ میده و اینکه این تغییرات محسوس و قابل رویت اند . ( مثل تغییرات جمعیتی )
اما تحول اجتماعی ( social transformation ) از از زمان ، بلند مدت و از نظر جغرافیایی در محدوده بلند تری رخ میده و معمولا غیر محسوس و غیر قابل رویته . ( مثل تحول سبک زندگی )
نگاه عمومی ، معمولا این اعتقاد وجود داره که بستر اصلی تغییرات اجتماعی ، عامل " تضاد " ( به صورت جنبش یا انقلاب ) هست . اما مطالعات اجتماعی نشون میده که همواره تضاد ( تضاد منافع ) سبب تغییرات نمیشه .
بلکه " وفاق " و همدلی در شرایط مناسب هم در شکل گیری تغییر اجتماعی موثره . به بیان دیگه ، جوامعی که دارای رشد فرهنگیه ، افراد با کمک خرد جمعی و برای ارتقا زیست اجتماعی ( به صورت مسالمت آمیز ) ، تغییراتی رو در سطح زندگی خودشون به وجود میارن .
مدل تک خطی : این مدل گویای وجود تغییرات با سیر خطی هست . به عبارت دیگه ، این مدل بیان میکنه که در یک فرآیند طولانی تغییرات به سمت سقوط یا پیشرفت جامعه حرکت میکنه .
مدل چند خطی : این مدل ، ترکیبی از چند مدل تک خطیه . به این شکل صعود یا نزول جامعه در یک فرآیند طولانی ، مدام تکرار میشه و نمیشه گفت که تغییرات یک جامعه کاملا به سمت بهبوده با نقصان .
مدل چرخشی : این مدل مثل مدل چند خطی ، گویای تغییرات مداوم صعودی و نزولی جوامع هست با این تفاوت که در مدل قبلی ، مراحل قبلی لزوما تکرار نمیشن .
کارل مارکس : مارکس به بستر تضاد و مدل خطی_صعودی معتقده . از منظر اون ، چهار نکته در مورد تضاد وجود داره :
1) تضاد جز لاینفک زندگی هست . به این معنی که هر چیزی که در زندگی ، حیات داره ، پیوسته دارای متضاد هایی هست .
2) تضاد معمولا بر سر منافعی هست که گروه ها رو مقابل هم قرار میده و در هر جامعه تضاد بین کسانی هست که خواهان ادامه وضعیت و یا خواهان دگرگونی هستند .
3) تضاد نیروی محرکه اصلی تاریخه .
4) از منظر مارکس عامل اصلی تضاد های اجتماعی ، توزیع نابرابر و غیرعادلانه ابزار تولیده .
همون طور که همه تون میدونین ، مارکس اعتقاد داشت که جامعه دارای دو بخشه :
A) زیربنا : ابزار و شیوه ها و وسایل تولید
B) روبنا : روابط اجتماعی حاصل از تولید
از منظر مارکس ، دستیابی افراد به زیربنا باعث میشه اونها بتونن روبنا رو دچار تغییر کنن یا به بیان دیگه ، دستیابی به شیوه های تولید منجر به دستیابی به قدرت میشه . از طرفی اونهایی که به شیوه های تولید دسترسی ندارند ، فاقد قدرت خواهند بود
و به این ترتیب دو گروه فرادست و فرودست شکل میگیره و تغییر اجتماعی حاصله ، ناشی از تضاد منافع بین اونهاست که منجر به تشکل جامعه بی طبقه ( کمون ثانویه ) میشه .
رالف دارندوف : نظریه دارندوف تا حدی زیادی به نظریه مارکس شباهت داره با این تفاوت که در " عامل اصلی تضاد " با هم تفاوت دارن .
دارندوف علت اصلی تضاد ها رو در توزیع نابرابر اقتدار بین افراد و گروه ها میدونست . دارندوف معتقد بود که اقتدار هم مثل شیوه های تولید ، به طور نامساوی تقسیم میشه با این تفاوت که در تقسیم ثروت ، بعضی بیشتر و بعضی کمتر سهم میبرن اما در تقسیم اقتدار ، عده از اون بهره مند میشن و بقیه کاملا فاقد اون هستن .
این توزیع نابرابر سبب ایجاد دوگانه ی " دارای اقتدار و فاقد اقتدار " میشه و سپس تضاد منافع میشه .
اما سوال اینجاست که اقتدار ار کجا حاصل میشه ؟ پاسخ دارندوف اینه که اقتدار ریشه در نقش ها و سمت های متفاوتی داره که به افراد جامعه تعلق میگیره .
امیل دورکیم : دورکیم تغییرات اجتماعی رو ناشی از افزایش جمعیت میدونه . اون معتقده که افزایش یا تراکم جمعیت باعث ایجاد حداقل دو تغییر مهم میشه :
A) اولین خروجی افزایش جمعیت اینه که انسان ها به این نتیجه می رسند که به تنهایی نمی تونن کار های خودشون رو انجام بدن . در نتیجه به تقسیم کار رو میارن و هر کسی عهده دار بخشی از جامعه میشه . این تقسیم کار باعث تبدیل جامعه سنتی ( ارگانیکی ) به جامعه صنعتی ( مکانیکی ) میشه که خودش یک تغییر اجتماعی هست . حالا اینکه این تغییرات چه نتایجی داره ، نیازمند تاپیک جداگانه ای هست .
B) از نگاه دورکیم‌ ، خروجی دیگه ی تراکم جمعیت ، تراکم اخلاقیه . تراکم اخلاقی یعنی با نزدیک تر شدن انسان ها ، روابط بین اونها بیشتر میشه و با کنش های متقابل ، بر هم اثر می ذارن . از منظر دورکیم ، این کنش های متقابل سبب تغییر در فرهنگ و تمدن جامعه میشه و این هم یک تغییر اجتماعیه .
مشخصه که دورکیم سیر تغییر جامعه رو خطی_ نزولی میبینه و بستر وفاق رو مناسب تر میدونه .
اگوست کنت : کنت رمز تغییر جوامع رو در تغییر معرفت و دانش میدونست . به عبارت دیگه ، از نگاه کنت ، تفاوت جوامع مختلف در نوع فکری هست که مردم اون جامعه دارند . بر این اساس کنت سه مرحله معرفتی رو برای افراد و جوامع در نظر گرفته :
A) دانش مابعد الطبیعی : این مرحله از نظر زمانی ابتدایی ترین نوع معرفته . توجه به خرافات و اوهام بخشی از این معرفت ( و نه علم ) هست . به بیان دیگه ، مردم برای توجیه اتفاقات پیرامونی ، به این خرافات متوسل میشن .
B)دانش فلسفی ( عقلانی ) : سطح معرفتی انسان در مرحله اول متوقف نشد و به مرور زمان یاد گرفت چطور باید با به کار بستن عقل ، مشکلات زندکی رو حل کنه .
C)دانش علمی : در این مرحله علم پدید میاد . تفاوت این مرحله با مرحله قبلی در استفاده روشمند از نیروی عقل به عنوان مکانیسمی نظام مند و سیستماتیک برای فهم و بررسی مسائل و مشکلات هست .
با این اوصاف ، میبینیم که از منظر کنت ، تغییر ، مدلی تک خطی و روندی رو به تعالی ست و پر واضحه که کنت به بستر وفاق معتقده .
فردیناند تونیس : این جامعه شناس همانند کنت ، به بستر وفاق معتقده . تونیس در فرآیند تغییر اجتماعی با معیار " نوع روابط بین انسان ها " دو تیپ جامعه رو از هم تفکیک میکنه :
A) جامعه گمن شافت : این جامعه معادل جامعه سنتی هست که روابط انسان ها با هم صمیمی و شناخت اونها از هم عمیقه . در این جامعه دیگری خواهی وجود داره و تقسیم کار در اون خیلی کم هست .
B) جامعه گزل شافت : که معادل جوامع صنعتی هست که در اون روابط صمیمی نیست ، جامعه شدیدا خویشتن خواه و بازاری هست و در اون ، حساب سود و زیان جایگزین روابط بین انسان ها شده و در نتیجه ، روابط سطحیه .
تونیس از منتقدین تمدن غرب بوده و معتقده که این تمدن انسان ها رو در ساختاری اسیر کرده که این ساختار اونها رو به سمت خودخواهی و فراموش کردن دیگری سوق میده .
از نگاه تونیس ، تغییرات جامعه تک خطی و یک حرکت نزولیه .
گئورک زیمل : زیمل معتقده که هر تغییری در صورت یا ساختار یک جامعه لاجرم تغییراتی در محتوا و درون مایه جامعه خواهد داشت . زیمل یک تقسیم بندی دوگانه از جوامع ارائه میده که مبنای اون ، اسارت انسان در ساختار هاست .
A) جوامع با فرهنگ ذهنی : این جوامع همانند جوامع سنتی ، چون افراد برای " دل خودشون " (!) زندگی میکنن و به همدیگه عشق می ورزند ، چیزی برای اسارت وجود نداره !
B)جوامع با فرهنگ عینی : زیمل برای این جوامع از تمدن غرب مثال میزنه . از نگاه زیمل ، این تمدن با ویژگی منفعت طلبی و پول پرستی مشخص میشه . زیمل اعتقاد داره که در فرهنگ عینی ، پول عامل اسارت انسان هاست و روابط انسانی رو خدشه دار میکنه .
سیر تغییر در نگاه زیمل ، خطی_ نزولی بر بستر تضاد هست .
این خلدون : در نظریات این خلدون که بر بستر تضاد منطبق هست ، نقش نخبگان پر رنگه . ابن خلدون به مدل چرخشی اعتقاد داره .
او ، جوامع بشری رو ( مطابق زمانه خودش ) به دو قسمت شهری و بدوی تقسیم میکنه که جوامع بدوی جنگجو و مقاوم اند و جوامع شهری خوش گذران و عافیت طلب .
از نگاه ابن خلدون ، با حمله یک قوم بدوی به جامعه شهری ، حکومت و حکمران ها عوض میشه و سپس حاکمان قوم بدوی تبدیل به حکمران های جامعه شهری و از حالت جنگ جو و انقلابی خارج میشن و با حمله یک قوم بدوی دیگه ، دچار شکست و تبع اون دچار تغییر اجتماعی میشن و این روال به همین شکل ادامه داره .
چیزی که در آرای ابن خلدون حائز اهمیت و متفاوته اینه که ایشون به تلفیقی از ساختار گرایی و اراده انسان معتقد بوده .
ویلفرد پارتو : پاره تو مثل ابن خلدون به مدل چرخشی اعتقاد داشت اما بر خلاف ابن خلدون ، تغییر اجتماعی رو در بستر وفاق میدید و همچنین به نقش ساختار ها اعتقادی نداشت .
پاره تو معتقد بود که تغییر از طریق تمایل نخبگان به کسب قدرت و به صورت کاملا مسالمت آمیز صورت میگیره و صرفا نخبه ای جایگزین نخبه ی دیگه میشه !
ماکس وبر : وبر معتبر ترین جامعه شناسی هست که مدل چند خطی ( که به نظرم مدل دقیق تری هست ) رو می پذیره چون معتقده که تغییرات بسیار پیچیده و غیر قابل پیشبینی هستن .
وبر عامل اصلی تغییر رو نه ساختار ، که کنش انسان میدونه و کنش ها رو به ۴ دسته تقسیم میکنه :
A) کنش سنتی : بر مبنای یک سنت و روال در یک جامعه
B) کنش عاطفی : بر مبنای احساسات
C) کنش عقلانی معطوف به هدف : بر مبنای رسیدن به یک هدف مورد نظر
D) کنش عقلانی معطوف به ارزش : بر مبنای یک ارزش مورد نظر
وبر معتقده که همه تغییرات ترکیبی از ۴ کنش ذکر شده ست که الزاما نه یک مدل کاملا صعودی یا کاملا نزولی ، بلکه مدلی چند خطی هست .
ضمن اینکه بستر مورد نظر وبر ، بستر وفاق هست .
خب ، روده درازی کافیه .
بسم الله . . . :D
 
آخرین ویرایش:
ارسال‌ها
589
امتیاز
11,384
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
97
به نظرتون در حال حاضر چه روشی برای دیدن تغییراتی که در ایران می‌خوایم بهتره؟ چرا؟

فکر می‌کنم وقتی سیر تحول اجتماعی با وفاق به اندازه و سرعت کافی جامعه رو به جایگاهی که مردم می‌خوان نرسونه، مردم بی‌قرار میشن و جنبش‌ها و انقلاب‌ها به خاطر این حس عقب موندن جامعه از مردمش شکل می‌گیرن.
 
بالا