قفسه کتاب reyhaneh24

  • شروع کننده موضوع
  • #1

reyhaneh24

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
455
امتیاز
8,832
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سمنان
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
دو تا برنز کارآفرینی
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روانشناسی
این لیستم فعلا اینجا مینویسم تا بمونه :-"

۱۹ سالگی ( سال ۱۴۰۳):
  1. مغازه جادویی
  2. سقوط
  3. اعتراف
  4. کتاب
  5. ضد
  6. اقلیت
  7. گریه های امپراتور
  8. آنها
  9. بار دیگر شهری که دوست داشتم
  10. کاش کسی جایی منتظرم باشد
  11. پری دخت‌
  • ادامه دارد…
۱۸ سالگی:
۱.تولستوی و مبل بنفش
۲. پیرمرد و دریا
۳. مغازه خودکشی
۴. شب های روشن
۵. در باب اعتماد به نفس
۶. چهار میثاق
۷.آخرین نشان مردی
۸. دنیای سوفی
۹. کتابخانه نیمه شب

۱۷ سالگی :
۱.چگونه با پدرت آشنا شدم؟
۲.پاییز فصل آخر سال است
۳.راهنمای مردن با گیاهان دارویی

۱۶ سالگی :
۱.شوهر عزیز من
۲.دختر شینا
۳.مینیمالیسم دیجیتال
۴.دریچه ای به عالم پنهان
۵.جوان و انتخاب بزرگ
۶.توحید ، داروی دردها
۷.نور خدا
۸.انیس مهربان
۹.بر سفره توحید
۱۰.نردبان آسمان
۱۱.نقطه سر خط
۱۲.چراغ هارا من خاموش می کنم

۱۵ سالگی :
۱. دختران آفتاب
۲. خودت باش دختر
۳. شرمنده نباش دختر
۴. تخت خوابت را مرتب کن
۵. یادت باشه
۶. اپلای
۷. برنامه ریزی به روش بولت ژورنال
۸. تاریخ مستطاب آمریکا
۹. من پیش از تو
۱۰. آبنبات هل دار
۱۱. شازده کوچولو
۱۲.لهوف
۱۳.ملت عشق
۱۴.خاطرات سفیر
۱۵.زنان عنکبوتی
۱۶.کشتی پهلو گرفته
۱۷.دالان بهشت
۱۸.مانیفست یک فمینیست
۱۹.تکه هایی از یک کل منسجم
۲۰.قلعه حیوانات

۱۰ تا ۱۴ سالگی :
۱.قصه های امیرعلی ۱
۲.قصه های امیرعلی۲
۳.بابالنگ دراز
۴.سیزده
۵.نقطه،سرخط
۶.برنامه ریزی با دوربین مداربسته
۷.ملت عشق
۸.من پیش از تو
۹.پس از تو
۱۰.آفتاب در حجاب
۱۱.مجموعه اشعار فاضل نظری
۱۲.قهوه سرد آقای نویسنده
۱۳.هوای من
۱۴.ادواردو
۱۵.جلوه های رفتاری حضرت فاطمه
۱۶.چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد
۱۷.من ، منم
۱۸. تو، تویی
۱۹.اِما
۲۰.بیشعوری
۲۱.سلام بر ابراهیم ۱
۲۲. سلام بر ابراهیم ۲

کتاب های کودک و نوجوان
۱.خاطرات یک بچه چلمن ۱
۲.خاطرات یک بچه چلمن ۲
۳.خاطرات یک بچه چلمن ۳
۴.خاطرات یک بچه چلمن ۴
۵.مدرسه پر ماجرا ۲
۶.مدرسه پر ماجرا ۳
۷.مدرسه پر ماجرا ۶
۸.مدرسه پر ماجرا ۱۴
۹.مدرسه پر ماجرا ۲۲
۱۰.مدرسه پر ماجرا ۲۳
۱۱. آنچه دختران باهوش باید بدانند
۱۲. قصه های خوب ما
۱۳. بوستان خنده
۱۴.قصه های پدربزرگ
۱۵.قصه های مادربزرگ
۱۶. مجموعه قصه های شیرین برای بچه های خوب
۱۷.قصه های بابابزرگ مش باقر
۱۸.شوخی های دریس
۱۹.خانواده آقای چرخشی
۲۰.قصه های شب ایرانی ۱
۲۱. مسافرخانه ماه نصفه
۲۲.گلستان خنده
۲۳.انفجار کیک خامه ای

کتاب های تخصصی روانشناسی
  1. زمینه روانشناسی هیلگارد
  2. درآمدی بر فلسفه/ نقیب زاده
  3. آمار و احتمالات کاربردی در روانشناسی و علوم تربیتی/ دلاور
  4. جامعه شناسی/ آنتونی گیدنز
  5. تاریخچه و مکاتب روانشناسی/ جوانمرد
  6. کلیات فلسفه اسلامی/ شیروانی
  7. علم النفس/ عثمان نجاتی
  8. روانشناسی رشد/ لورا برک
  9. روانشناسی شناختی/ گلدشتاین
  10. روانشناسی اجتماعی/ یوسف کریمی
  11. روانشناسی فیزیولوژیک/ خداپناهی
  12. فلسفه علم روانشناسی/ آذربایجانی

  1. فرندز
  2. ملاقات با سایه
  3. وراجی : صداهایی که در سرمان می پیچند و راه و روش مهار آنها
  4. آنچه در مدرسه به ما یاد نداده اند
  5. آری به زندگی
  6. هنر محبوب شدن
  7. فیلسوف و گرگ
  8. موضوع مرگ و زندگی
  9. افسردگی نهفته
  10. قدرت خواندن
  11. دلایلی برای زنده ماندن
  12. زندگی خود را دوباره بیافرینید
  13. نقشه هایی برای گم شدن
  14. تولستوی و مبل بنفش
  15. فیلسوفی در تعمیرگاه
  16. حرف هایی با دخترم درباره اقتصاد
  17. پدر بودن و فلسفه
  18. استثنایی ها
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #2

reyhaneh24

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
455
امتیاز
8,832
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سمنان
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
دو تا برنز کارآفرینی
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روانشناسی
نام کتاب : تکه هایی از یک کل منسجم
نویسنده : پونه مقیمی

کتابی که خوشحالم در ۱۵ سالگیم خوندم و
احتمالا بعد ها هم دوباره میخونمش (:

چند وقت پیش تو اینستاگرام متنی رو خوندم که خیلی برام جالب بود . نوشته یه دانشجوی پزشکی بود که عکس کتاب های دوران کودکی و نوجوانی اش رو پست کرده بودو گفته بود :
"کتاب هایی که ۱۰ سال پیش خوندم شخصیت الان من رو شکل داده"
و نتیجه گرفته بود که
" کتاب هایی که الان میخونم هم قراره شخصیت ۱۰ سال آینده من رو شکل بده"
و من رو به فکر برد که بیشتر باید رو کارهایی که الان میکنم و انتخاب هایی که باید بکنم توجه داشته باشم
حتی انتخاب کتاب !
چون همین کتابه که در نهایت ،من رو میسازه
و من کاملا خوشحالم اگر حرف های پونه مقیمی قراره در شکل گیری شخصیت و اینده من نقش داشته باشه


قبل خوندن ذهنیت خاصی راجبش نداشتم و تقریبا فکر میکردم بیشتر باید فلسفی باشه تا روانشناسی و متن سنگینی داشته باشه
ولی ساده و روان بود و شیرین‌تر از چیزی که فکر میکردم

معمولا وقتی از یه کتاب خوشم میاد دلم میخواد برای همه اون کتاب رو بخرم و بهشون کادو بدم ولی از معدود کتابایی بود که دلم نمیخواست هیچ کس به جز من بخونتش (=

قسمت هایی از کتاب بود که هنوز برای من قابل درک نبود
شاید چون هنوز شرایطی رو که در کتاب ترسیم کرده بود رو تجربه نکرده بودم
و با توجه به گفته خود نویسنده در مقدمه
تنها ایراد کتاب تکرار بعضی مسائل و بعضی موضوعات و جملات تو فصل ها بود
که برای اینکه هر فصل رو بشه به طور مستقل خوند این کار رو کرده بود
ولی برای کسی که قصد داشت از اول تا اخر کتاب رو
به ترتیب بخونه کمی خسته کننده میشد.

و درباره ی بعضی موضوعات گنگ و مبهم حرف می زد
اما در چندتا موضوع نه ، و حتی مثال های عامیانه میاورد
و موضعش رو دقیق مشخص میکرد
که لحن و سبکش کمی با اون نوشته های مبهمی که تقریبا میشد به چند ها چیز تعمیمشون داد تناقض داشت

یکی از جالبترین چیزهایی هم که خیلی تا به حال راجبش نخونده بودم و ندیده بودم اما در این کتاب بهش پرداخته شده بود
موضوع روابط با آشنایان خونی بود
که معمولا در شخصیت پردازی و داستان پردازی فیلم ها و سریال ها این روابط صفر یا صدی دیده میشن
یا رابطه خوب وجود داره یا رابطه بد
و کارگردان ها ،مشاور ها و ... به دنبال حکمرانی و قضاوت افراد هستن
که حتما باید در یک رابطه خونی یکی از افراد کم و کاستی داشته باشه یا یک نفر در حق دیگری کم گذاشته باشه
تا خوب نبودن این رابطه توجیح بشه
اما درحقیقت
خیلی از روابط خونی ما خوب خوب یا بد بد مطلق نیستن
و اعضایی هم که در داخل رابطه قرار دارن هم خوب خوب یا بد بد مطلق نیستند و هر دو طرف دارای نقص و کمی و کاستی هستند
و چگونگی زندگی مسالمت امیز بین این افراد هم تا حد کم اما خوبی توی این کتاب گفته شده که خوندنش خالی از لطف نیست .


این کتاب دید خوبی درباره
خودمون (خودشناسی) ، روابطمون ، نوع نگاه به زندگی و اتفاقات و چالش ها و بحران های زندگی به آدم میده
که ارزش خوندن رو داره .

و در نهایت
حیفه تا وقتی که این بند پشت جلد کتاب
به این زیبایی هست
من بخوام بگم بخونیدش (=

《شاید زندگی پیدا کردن بخش‌هایی از خودمان در تکه‌تکه‌هایی از یک کُلِ منسجم است.
پیدا کردنی که به‌اندازه‌ی یک عمر طول می‌کشد.
و تکه‌هایی که همه‌جا حضور دارند و فقط کافی است ما در مسیرشان قرار بگیریم، آن وقت اگر هشیار باشیم، شاید بخش‌هایی از خودمان را ببینیم. بخش‌هایی از خودمان را در رابطه‌ها و در آدم‌هایی که تجربه می‌کنیم، در موقعیت‌هایی که قرار می‌گیریم، در فیلم‌هایی که می‌بینیم، در تاریخی که مرور می‌کنیم و حتی در کوچه‌ای که هیچ عابری ندارد و باد درخت‌هایش را بدون حضورِ تماشاچیان نوازش می‌کند. شاید زندگی همین است.》
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #3

reyhaneh24

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
455
امتیاز
8,832
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سمنان
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
دو تا برنز کارآفرینی
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روانشناسی
۱) چند وقت پیش داشتم یکی از بولت ژورنال های قدیمی ام رو میخوندم که به این جمله برخوردم: “نگران تموم کردن کتابام نیستم چون میدونم که حتی اگه نصفه رهاشون کنم ، کتاب باز دوباره خودش در زمان مناسب سراغم میاد” و یادم اومد که من واقعا به این قضیه اعتقاد داشتم و دارم!
ما تو دراما‌های زندگیمون خیلی به این قضیه “آدم مناسب در زمان مناسب و در مکان مناسب” اعتقاد داریم و اهمیت میدیم اما حس میکنم یکم به بقیه آیتم هایی که متریال تجربیات ما از زندگی هستن کم توجهی می‌کنیم و خیلی رندوم سراغشون میریم. و یا حتی گاهی با برنامه ریزی های اشتباه به خودمون اسیب می‌زنیم.

اگه حوصله ندارین از این پیام گذر کنید:”

مثال: قبلا اعتقاد داشتم که اشکال نداره که وسط خوندن این کتاب خسته شدی و میخوای بذاریش کنار ؛ لابد به اندازه کافی ارتباط برقرار نکردی و درگیرش نشدی و هر زمان که موقعش بشه و اماده خوندن این کتاب بشی دوباره بهش برمی‌گردی و اصلا اون خودش یهو دوباره میاد به سمت تو! و بارها و بار ها این اتفاق برام افتاد.
یادمه کلاس نهم که بودم مامانم برام «سه دختر حوا» رو گرفته بود که خیلی سخت باهاش ارتباط برقرار میکردم و یک سال هر بار که میرفتم سرش ، باز دوباره ول میکردم و هنوز هم بعد۵ سال تموم نشده! یجورایی از دستش عاصی شده بودم و فقط یه گوشه کتابخونه قایم می‌کردم که چشمم بهش نخوره.
از اینکه کلی کتاب رو نصفه رها کرده بودم اعصابم خورد میشد‌.
تا اینکه چند وقت پیش یادم اومد که woow سال اول دانشگاهم چقدر شبیه داستان سه دختر حوا شده و نیاز دارم که بعد ۵ سال برم ادامشو بخونم ببیینم تهش چی‌میشه!
یا مثلا جز از کل رو پارسال تابستون شروع کردم و چند فصل ازش خوندم و اون زمان برام یه رمان جالب سرگرم کننده بود فقط. اما امسال که دوباره سرش رفتم و از اول شروع کردم انگار تازه داشتم میفهمیدم که چی میگه! و چقدر با تک تک جمله هاش درگیر میشدم و تازه متوجه منظور نویسنده می‌شدم.
و یا از کلاس نهم قرار بود که روان درمانی اگزیستانسیال رو بخونم اما مغزم انگار هی پسش می‌زد! و هر بار ازش فرار می‌کردم تا اینکه بالاخره بعد ۴ سال از کتابخونه دانشگاه گرفتمش و حس میکنم که دقیقا الان وقتش بود که بخونم!
اون موقع هیچ درکی از بحران های وجودی نداشتم و انگار صرفا یه چیزایی شنیده بودم؛ اما الان ؟ دقیقا دارم وسطش و تو دل ماجرا زندگی میکنم و با تمام وجود میتونم مشکلاتی که مطرح می‌کنن رو درک بکنم.
کتابخانه نیمه شب رو همون سال اولی که وایرال شده بود و کلاس دهم بودم گرفته بودم اما باز هم نصفه رها شد چون اون زمان برام فقط یه رمان فانتزی بود:”
اما بعد ترم یک دانشگاه که برای اولین بار حسرت انتخاب های اشتباه گذشته ازارم می‌داد دوباره رفتم سراغش و این بار تازه میتونستم با شخصیت اصلی ارتباط برقرار کنم و بفهمم و به چالش بکشم که نویسنده چی میخواد بگه.
کاری هم با محتوای کتابایی که گفته شد ندارم؛ شما اگه زردترین کتاب ممکن رو هم با یه تفکر انتقادی و نگاه درست بخونی میتونی کلی به چالش بکشیش و ازش چیزی یاد بگیری؛ ولو اینکه مفهومی که از تجربه خوندن اون کتاب نصیبت شده کاملا متضاد با چیزی باشه که نویسنده نوشته!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

reyhaneh24

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
455
امتیاز
8,832
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سمنان
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
دو تا برنز کارآفرینی
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روانشناسی
۲) حالا خوندن کتاب هم همینه و شاید حتی خیلی مهمتر از تاثیراتی که آدم مناسب در زمان مناسب و مکان مناسب میتونه بر ما بذاره باشه.
چون کتاب ،ارتباطات و تجربیات ، اینا چیزایی هستن که سنگ بنای شخصیت ما رو می‌سازن و به قول حامد روند شکل‌گیریِ شخصیت آدما شبیه یه جاده نیست که ایستگاه‌های مختلفی رو بگذرونیم و نهایتاً برسیم به جایی که الآن هستیم. بلکه بیشتر شبیه یه ساختمونه و خب مهمه که چطور طبقه‌های پایینی رو ساختیم و شخصیتِ الانمون روی چه چیزی بنا شده.
یکی از همون عوامل خیلی مهم که باعث ساخته شدن شخصیت ما میشه کتابه و مهم تر از اون ؛ تجربه ما از خوندن یه کتاب.
به نظر من خیلی مهمه با کتاب ها تو زمان درست و مناسب ملاقات کنیم!
کتاب خوندن مثل یه موزه ، گالری هنری و یا ایستگاه قطار نیست که یه مدت وایسی کنار هر کدوم ، نگاهش کنی ، سرگرم بشی و بعد بری سراغ بعدی.
باید از دل هر کدوم عبور کنی و تو دل داستان بیفتی و درگیر بشی و بعد با یه تجربه و ادمی که چیزی از اون روایت بیرون کشیده ، یه تغییری بکنی و بعد بری سراغ کتاب بعدی.
هر کتاب یه پتانسیلی داره برای ایجاد تغییر و تحول و یادگیری که اگه به خوبی باهاش درگیر شی میتونی ازش برای رشد استفاده کنی وگرنه فایده ای نداره جز چند ساعت سرگرمی. و یکی از عواملی که کمک میکنه به این خوب درگیر شدن(!) اینه که در زمان مناسب اون ها رو بخونی. نه خیلی زود و نه خیلی دیر.
سنگ بنای شخصیتت باید درست شکل بگیره و حس میکنم اگه درست با تجربیات و ورودی های مغزمون برخورد نکنیم یه ملغمه اشفته ای میشه که ادم رو به اون خودشکوفایی نمیرسونه و ساختمون کج و معوجی از کار در میاد.

۳) من از بچگی با این نگاهِ ارزش و منزلت قائل شدن برای کتاب و ادم کتابخوان بزرگ شدم و برای همین حس میکنم یه جاهایی خیلی ولع و حرص داشتم که فقط کتابای بیشتر و بهتری بخونم و همه چیزو بدونم و بفهمم و خیلی وقتا سراغ چیزایی رفتم که به معنی واقعی کلمه لقمه گنده تر از دهنم بود و حتی گاهی باعث میشد زده بشم.
کیفیت ها رو فدای کمیت کردم تا فقط جلوتر از بقیه باشم و از کسی جا نمونم.
خصوصا که این طرز فکر با گوش کردن پادکست های خلاصه کتاب و گودریدز و امثال کتاب های “تولستوی و مبل بنفش” و بودن در جمع و محیط های کتابخوانی که خیلی به کمیت مطالعه و میزانی که خوندی توجه می‌شد ،تشدید میشد و هر سال فقط دنبال این بودم که این عدده رو ببرم بالاتر تا منم در برابر بزرگان حرفی برای گفتن داشته باشم.
دریغ از اینکه “چطور میخونی؟” هم به اندازه “چی میخونی؟” و“چه اندازه میخونی؟” خیلی مهمه.
فکر می‌کردم که اگه کتابی که بقیه تو ۳۰ سالگی میخونن رو من تو ۱۵ سالگی بخونم پس حتما من در اینده موفق خواهم شد و بیشتر از اون فرد خواهم دونست و یک قدم جلوتر خواهم بود. در حالی که تجربه ای که اون فرد ۳۰ ساله با این کتاب داره ، با برداشت و تجربه ای که من ۱۵ ساله ازش دارم زمین تا اسمون فرق میکنه و اصلا انگار یجورایی با زود خوندنش به خودم و اون کتاب ظلم می‌کردم و پتانسیلشون برای رشد رو سوخت میدادم.
البته نمیگم که هر کتابی سن داره و همه حتما باید طبق اون پیروی کنن؛ نه.
یکی دیگه ممکنه همونو تو ۱۵ سالگی بخونه و بیشترین بهره رو ازش ببره و بهترین ارتباط رو برقرار بکنه و یکی دیگه مثل من نه.
حرفم اینه که این قضیه بسته به تجربه زیسته و شرایط مختلف زندگی ادم ها متفاوته و واقعا همون زمان درست و مکان مناسب برای تک تک تجربیاتمون باید صدق کنه که بتونیم بیشترین بهره رو از اونا ببریم:”
 
بالا