خطاهای شناختی رایج

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Gh_jam

مهمان
خطای شناختی چیست؟
منظور از خطای شناختی خطای نظام‌مند در فرایند تفکر است. خطاهای شناختی معمولا ریشه در نتیجه‌گیری اکتشافی دارند که نوعی میانبر ذهنی است. کشف، فرصت تفکر بیشتر و سنجش اثربخش را از ما می‌گیرد. کشف آنی منشأ خطاهای شناختی زیادی است. در این مطلب، ۱۲ مورد از رایج‌ترین آنها را معرفی می‌کنیم.

رایج‌ترین خطاهای شناختی
۱. اثر دانینگ ـ کروگر
اثر دانینگ‌ ـ کروگر (Dunning-Kruger Effect) اشاره به وضعیتی دارد که افراد دانش و قابلیت‌های خود را بیش از اندازه واقعی آنها ارزیابی می‌کنند. افراد آگاه و بادانش معمولا درباره ندانسته‌هایشان روراست هستند و فروتنی پیشه می‌کنند. این افراد معمولا درباره موضوعات مختلف بااطمینان نظر نمی‌دهند. آنها نه از سر کمبود دانش، بلکه با علم به این موضوع که دانسته‌هایشان محدود است، این کار انجام می‌دهند؛ به‌عبارتی، درخت هرچه پربارتر، افتاده‌تر!
از سوی دیگر، وقتی درباره موضوعی دانش کافی نداریم، به‌نظرمان ساده می‌رسد؛ بنابراین با تصور پیش‌پاافتاده بودن موضوع، گمان می‌کنیم درک آن برای ما ساده است و بااطمینان درباره آن اظهارنظر می‌کنیم.

۲. سوگیری تأییدی

مدام باید مراقب سوگیری تأییدی (Confirmation Bias) باشید. همه ما خوشمان می‌آید که دیگران دانسته‌ها و باورهایمان را تأیید کنند. به‌شکلی مشابه، هنگام تحقیق و ارزیابی به‌دنبال منابعی می‌گردیم که باور ما را تأیید کنند. به همین دلیل اگر بیش از یک سو وجود دارد، باید به‌طور آگاهانه هر دو سوی قضیه را بررسی کنید. باید بدانید که ما از نظر شناختی تنبل هستیم. ما دوست نداریم ساختار دانش و روش تفکرمان را تغییر دهیم.


۳. خودخدمت‌گرایی
به‌نظرتان وقتی نمره کم یا ارزیابی شغلی ضعیف می‌گیرید، تقصیر معلم و رئیس است، اما نمره خوب و تشویق شغلی نتیجه تلاش خودتان است؟ اگر چنین است، تبریک می‌گویم؛ شما دچار خطای شناختی خودخدمت‌گرایی (self-serving) هستید. ما دوست داریم موفقیت و نتایج مثبت را به خودمان نسبت دهیم، اما دیگران یا عوامل بیرونی را ریشه شکست و نتایج منفی‌مان می‌دانیم.

۴. نفرین آگاهی و سوگیری پس‌نگری

بسیاری از ما وقتی مفهومی را درک می‌کنیم یا به دانشمان افزوده می‌شود، فراموش می‌کنیم که در گذشته، چنین دانشی را نداشتیم. بر این اساس، گمان می‌کنیم دیگران هم هرآنچه ما می‌دانیم را می‌دانند! این نفرین آگاهی و دانش است.
سوگیری پس‌نگری (Hindsight Bias) هم به‌نوعی ریشه در دانش دارد. وقتی از رویدادی خاص و داده‌های مربوط به آن مطلع می‌شویم، گمان می‌کنیم که وقوع آن از آغاز قابل‌پیش‌بینی بوده است: باید می‌دونستم این‌طوری می‌شه!

۵. خطای شناختی خوش‌بینی یا بدبینی
نام آن به اندازه کافی گویاست. وقتی خوش‌حالیم و اوضاع بر وفق مرادمان است، در تخمین نتایج مثبت زیادی خوش‌بین می‌شویم. وقتی اوضاع خوب نیست و ناراحتیم، به همه‌چیز با دید منفی نگاه می‌کنیم. در هر دو مورد، باید حواستان باشد که احساسات‌ منطق‌تان را دچار اختلال می‌کند.


۶. هزینه هدررفته

خیلی از ما باور داریم در ازای هر آورده‌ای (پول، زحمت یا موارد دیگر) باید پاداشی نصیبمان شود؛ اما این همیشه درست نیست! گاهی ما هیچ‌چیزی به دست نمی‌آوریم. هزینه هدررفته (Sunk Cost) چیزی ازدست‌رفته است و دیگر جبران نمی‌شود. این موضوع حس بدی به ما می‌دهد. برای مقابله با این حس ناخوشایند، به‌طور غیرمنطقی به فکر پس‌گرفتن می‌افتیم؛ اما همان ‌طور که گفتیم هزینه هدررفته، ازدست‌رفته است؛ دیگر نمی‌شود آن را پس گرفت. قماربازها این وضعیت را بسیار تجربه‌ کرده‌اند.

۷. منفی‌نگری
خطای منفی نگری، بی‌شباهت به خطای بدبینی نیست، اما تفاوت ظریف و مهمی دارد. این خطای شناختی مانند خطای هزینه ازدست‌رفته ریشه در بیزاری ما از شکست دارد. همه ما عاشق برنده‌شدن هستیم، اما بیشتر از آن، از باخت متنفریم! بنابراین در هنگام تصمیم‌گیری، معمولا به خروجی‌ها (مثبت یا منفی) فکر می‌کنیم. این خطا وقتی رخ می‌دهد که ما تأثیر نتایج منفی را مهم‌تر از نتایج مثبت ارزیابی می‌کنیم.

۸. فروپاشی‌انگاری

شاید زیاد شنیده باشید که فلان چیز محکوم به نابودی است. سقراط بارها این را درباره نوشتار تکرار کرده بود! خطای فروپاشی‌انگاری (Declinism) باعث می‌شود فارغ از شرایط جاری، آینده را تاریک‌تر از گذشته و روبه‌زوال ببینیم.

بین ما ایرانی‌ها صحبت از روزگار خوش گذشته و افسوس‌خوردن برای آینده پیش‌رو بسیار رایج است. البته مردم دیگر کشورهای جهان هم، به‌ویژه در سنین بالا، چنین گرایشی دارند. این خطای شناختی ممکن است ریشه در بی‌علاقگی ما به تغییر داشته باشد. ما از ناشناخته‌ها خوشمان نمی‌آید. کنارآمدن با دنیایی که می‌شناسیم ساده‌تر است. وقتی چیزها تغییر می‌کنند، ما مجبوریم طرز فکر خود را درباره آنها تغییر دهیم؛ چون همان ‌طور که گفتیم، ما ازنظر شناختی تنبل هستیم و در برابر تغییر طرز فکرمان مقاومت می‌کنیم.

۹. خطای پس‌زدگی
وقتی اعتقاد به باوری حتی پس از به چالش‌کشیدن آن، محکم‌تر می‌شود، خطای پس‌زدگی (Backfire Effect) رخ می‌دهد. ممکن است این خطا و خطای فروپاشی‌انگاری بنیان مشترکی داشته باشند: مقاومت در برابر تغییر. خطای پس‌زدگی ازلحاظ نگرانی درباره شکست، بی‌شباهت به منفی‌گرایی نیست. ما دوست نداریم باور و عقیده‌مان به‌ چالش‌ کشیده یا رد شود؛ چون آن را نوعی شکست می‌دانیم. بنابراین با پافشاری بیشتری، بر درستی باورمان تأکید می‌کنیم!

۱۰. خطای بنیادی برچسب‌زدن

خطای بنیادی برچسب‌زدن یا اِسناد (Fundamental Attribution Error) تا اندازه‌ای شبیه خطای خودخدمت‌گرایی است، اما جای مقصر در آن عوض می‌شود. ما شکست‌های خود را به عوامل زمینه‌ای نسبت می‌دهیم (خودخدمت‌گرایی)، اما اشتباهات و شکست‌های دیگران را به ویژگی‌های شخصیتی‌شان.

این خطا ممکن است از اتکای ما بر راه‌حل دم‌دست (که خود خطای شناختی است) ریشه بگیرد. نمونه رایج این خطا قضاوت درباره رانندگی دیگران، به‌ویژه خانم‌هاست:

شما پشت خودرویی در حال حرکت هستید. خودروی جلویی مدام سرعتش را کم و زیاد می‌کند. در تلاش برای سبقت‌گرفتن از چنین راننده‌ بی‌احتیاطی، متوجه می‌شوید راننده زن است. سریع برچسب می‌زنید: زن است دیگر، رانندگی‌اش بهتر از این نمی‌شود! چیزی که شما احتمالا نمی‌دانید این است که در ماشین آن زن، ۳ بچه در حال سروکله‌زدن با یکدیگرند. آن خانم هم کلافه است؛ چون نتوانسته است محل کار خود را در زمان همیشگی ترک کند و اکنون تقلا می‌کند که بچه‌ها را به‌‌موقع به کلاس‌شان برساند. اگر ما جای آن زن بودیم، دلیل رانندگی بدمان را شرایط موجود می‌دانستیم؛ اما حالا که پای دیگری در میان است، خود شخص را دلیل این‌گونه رانندگی‌کردن می‌دانیم!

۱۱. جانب‌گرایی درون‌گروهی
خطای خودخدمت‌گرایی و برچسب‌زدن باعث می‌شود ما همیشه طرف خودمان را بگیریم. به‌شکلی مشابه، خطای جانب‌گرایی درون‌گروهی (In-Group Bias) باعث می‌شود ما به‌شکلی غیرمنصفانه طرف کسانی را بگیریم که خود و آنها را از یک دسته می‌دانیم. شاید به نظر خودتان آدم منصف و بی‌اشتباهی باشید، اما همه ما درگیر این خطا هستیم؛ طبیعت ما چنین است. از جنبه تکامل زیستی، این سوگیری نوعی مزیت است؛ زیرا به حمایت از کسانی کمک می‌کند که مانند ما هستند. این امر در راستای اهمیت به خانواده و بقای نسل است.


۱۲. خطای شناختی اثر بارنوم
برای درک بهتر اثر بارنوم (Barnum Effect) یا فورر (Forer)، دوباره یادآوری می‌کنم که ما انسان‌ها دنیای همیشگی و آشنای خودمان را دوست داریم. در دنیای ناشناخته، ما الگویی برای دنبال‌کردن نداریم و مجبوریم برای درک داده‌های جدید بیشتر و سخت‌تر فکر کنیم. وقتی هم در این فرایند با کمبود اطلاعات روبه‌رو می‌شویم، با استفاده از آن بخش از دانسته‌هایمان مشکل را رفع می‌کنیم که وضعیت را منطقی جلوه می‌دهند. به‌عبارتی برای تأیید آنچه خود می‌خواهیم، از دانسته‌هایمان استفاده می‌کنیم؛ روشی که ذهن ما برای زدن مهر تأیید به باورهای موجود استفاده می‌کند. این‌گونه است که ما داده‌های مبهم را به‌شکلی تحلیل می‌کنیم که خودمان دوست داریم.

بر پایه طبیعت خودمحورمان (و میل به الگوهای ساده)، هنگام تحلیل اطلاعات مبهم، آنچه را برایمان معنادار است، حفظ می‌کنیم و چیزهایی را که با منطق ما جور در نمی‌آیند، دور می‌ریزیم. فارغ از ابهام و گنگی، ما داده‌هایی را بهتر تحلیل می‌کنیم که با پیش‌فرض‌هایمان همخوان هستند.

اثر بارنوم یعنی فرد دوست دارد بپذیرد توصیف‌های شخصیتی گنگ و عمومی به‌‌طور ویژه درمورد او صدق می‌کند. فرد متوجه نیست که این داده‌ها می‌تواند درمورد هر کسی صادق باشد. نمونه بارز تأثیر این خطای شناختی، میل به پذیرش حرف‌های کلی و مبهم فال‌گیرهاست؛ گویی به‌طور خاص درباره ما صحبت می‌کنند.
منبع:چطور

تقریبا هممون با این خطاها مواجه شدیم.چندبار تا حالا پیش اومده که با توجه به بعضی از ویژگی های یه کاربر در موردش قضاوت کردیم؟یا به پیروی از کسی که ازش خوشمون میاد دیدگاهمون رو نسبت به چیزی تغییر دادیم؟
معمولا بیشتر درگیر چه خطاهایی هستیم؟
 
بالا