بسه دیگه :/

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Bk_201
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Bk_201

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1404
ارسال‌ها
714
امتیاز
9,781
نام مرکز سمپاد
دیگه سمپاد نیستم
شهر
به شما ربطی نداره
سال فارغ التحصیلی
1404
قبل از هرچیزی کسایی که حوصله ندارن ،نخونن این مطلبو نمیخوام آخرش فوش بخورم :|
شک ندارم میدونید منظورم از بسه دیگه چیه :)
اما خب توضیح میدم
اگه یه نگاه بکنید میفهمید همه ادعا دارن پر از استعدادن و خودشونم مطمئنن انقد پتانسیل دارن که میتونن بتروکنن ولی نمیتروکنن :/
چرا هیچ غلطی نمیکنیم
یه تاپیک بود به اسم میدونیم ولی ....
اینجا فرقش اینه نه میدونیم نه نیخوایم نه کاری میکنیم :|
چرا خب
چرا هیچ کاری نمیکنیم :|
اگه میخواید بگید کتاب بخون و خودشناسی کن
بیشتر از 100 تا کتاب انگیزشی خوندم
نمیگم چرندن ولی فایده ای نداشتن واسم


خیلی وقتا میگیم معنای زندگی چیه ؟ این همه زور بزنم که چی بشه :| وقتی زورم نمیزنیم میگیم چرا هیچ ....ی نمیخوریم
یه قاعده هست به اسمJUST DO IT به شخصه برام جواب نداده
اخه تا کی جاست دو ایت دیگه به جایی میرسی که نمیتونی هیچ کاری کنی
شاید بگید خب این تاپیک اصن هدفش چی هست؟
نمیدونم
شاید کسایی که میدونن ما چرا نمیخوایم از زندگیمون لذت ببریم استعدادمون رو به هدر میدیم بیان بهمون کمک کنن ولی وجدانا منطقی باشه :|
اوناییم که مث خودمن بیان مث یه جمع بی هدف و بی انگیزه دور هم باشیم :/
 
میدونی احتمالا کمک کردن بهت نباید راحت باشه
یه قانون یه ذره بهتر از قبل خیلی خوبه که اول کتاب دارن هاردی اومده اون قرمزه اسمش از یادم رفته
ولی در کل دنبال انگیزه عجیب غریب نباش چون نیس کار کردن واقعا اولش خیلی سخته بعدشم بازم سخته یعنی.... :)
 
میدونی احتمالا کمک کردن بهت نباید راحت باشه
یه قانون یه ذره بهتر از قبل خیلی خوبه که اول کتاب دارن هاردی اومده اون قرمزه اسمش از یادم رفته
ولی در کل دنبال انگیزه عجیب غریب نباش چون نیس برای کار کردن واقعا اولش خیلی سخته بعدشم بازم سخته یعنی....
The Compound Effect یا اثر مرکب اگه اشتباه نکنم :)
 
اگه منظورت رو درست گرفته باشم این نظر منه:
خب راستش رو بخوای منم بعضی اوقات فکر میکنم واقعا راحت تر نیست که یه روز خوابم و دیگه بیدار نشم؟ چقدر راحت میشم!
ولی روزایی هست که به هیچ وجه حاضر نیستم بمیرم و میدونی اون روز ها کین؟ روز هایی که دارم کار مورد علاقه ام رو انجام میدم! روز هایی که دارم تار میزنم، کتاب میخونم، با خانواده تفریح میکنم، میرم پیش دوستام، با دوستام حرف میزنم و... این موقع هاست که حس زندگی تو وجودم جریان داره. برای همین با گذر زمان به این نتیجه رسیدم که زندگی همین لحظه های دوست داشتنی و کوتاه هستند که خودت باید بسازیشون.
حالا پس چرا باید برای آینده تلاش کنم وقتی زندگی لحظات دوست داشتنی حال هست؟؟ خب جوابش ساده است چون اگه شب بخوابم و فردا باز بیدار بشم و کلی از این فردا ها هم بیدار بشم، باید اون دیروز های قبلی رو جوری زندگی کرده باشم که که امروز که بیدار شدم در یک خونه با آرامش و در شرایط موردعلاقه ام بیدار بشم!
در نتیجه صرفا باید کاری رو پیدا کنی که واقعا دوستش داری و باعث میشن نخوای اون روز به هیچ وجه بمیری! اون مسئله استعداد هم باید بگم که احتمالا کار موردعلاقه اون افراد نیستن که کاری درباره اش نمیکنن:)
امیدوارم خوب منظورم رو رسونده باشم:)
 
جمله ای خیلی بهش اعتقاد دارم و همیشه ام جواب داده :

این نیز بگذرد

حالا باید حواست باشه عمرت تلف نشه و تو این مدتی که منتظری بگذره زمانت از دستت در نره ولی خب
گذر زمان خیلی چیزا رو عوض میکنه
 
میدونی
یه زمانی فک میکردم پر از استعدادم و باید یکی بیاد و منو کشف کنه
و منتظر خودم یا یه ..دیگه بودم که ببینه چی میتونه ازم بسازه
ولی بعد یه مدت متوجه شدم
وقتی میگم میتونم ولی نمیکنم
فقط دارم خودمو دل داری میدم
چون در اصل اون تونستنو تو خودم واقعا نمیدیدم
شاید برای چند لحظه حالمو خوب میکرد این جمله ولی فهمیدم اگه میتونی باید انجامش بدی در غیر اینصورت ناتوان محسوب میشی و بس
و دلیل این بی انگیزشی رو خودمم نمیدونم
من فک میکردم برای یه هدف بزرگ تو مایه های نجات دنیا متولد شدم یا شکسپیر دوم بودن
یا ...
ولی وقتی به اون نقطه میرسی که نمیتونی حتی چیزی که خودت دوست داری باشی
مسخره به نظر میاد هدف های دیگه و دلسر میشی از تلاش کردن
من از ظاهرم راضی نیستم وقتی حتی نمیتونم کمترین اصلاحی توش به خواست خودم تو بیرونی ترین لایه ی خودم انجام بدم
چرا باید واسه ساختن لایه های دیگه تلاش کنم ؟
چیزای زیادی منو دلسرد میکنن
از جمله همین چیزای بالا و ...
نمی دونم حال مشابهی دارم یا نه
ولی این حال زمانی برای من از بین میره یا کمرنگ میشه که کارایی میکنم یا تغییراتی ایجاد میکنم که خواست خودم بوده و فقط خودم از پس انجام دادنش برمیومدم
گفتم شاید کمک کنه
 
از نظر من مهم اینه که آدم کاری رو انجام بده که دوست داره، یا برای اینکه به چیزی که دوست داره برسه تلاش کنه و بعضا کاری رو انجام بده که دوستش نداره ولی برای رسیدن به خواسته ش لازمه
احتمالا تجربه کردین وقتی کاری که دوست دارین انجام میدین یا حتی بش فکر میکنین اصن قلبتون هم تندتر میزنه
خیلی وقتا هم مجبوریم کاری رو برای رسیدن به خواسته مون انجام بدیم و این یه چیز طبیعیه، حالا ممکنه سختمون باشه و دست و دلمون به اون کار نره ولی باید به اون هدف یا خواسته مون فکر کنیم تا خود به خود انگیزه بگیریم و دوباره قلبمون تندتر بزنه و اقدامی انجام بدیم و حتی از خود اون کار اجباری هم لذت ببریم
پس وقتی آدم باید سراغ کاری بره که دوستش نداره و در راستای هیچ هدف دوست داشتنی ای هم نیست مسلما انگیزه نداره
خیلی وقتا هم تنبلی و هیچ کاری نکردن و بی انگیزگی به خاطر اینه که ناخودآگاه اهدافی به ما القا شده که برای اطرافیان جذابه ولی برای ما نه و باعث میشه آدم حس کنه نمیتونه. اینجور مواقع باید اهداف القا شده رو بشناسی و کنارشون بذاری و بری دنبال اهداف واقعی خودت. شاید سخت باشه ولی به نظر من مهم اینه آدم طوری که دوست داره زندگی کنه و به چیزی که خودش میخواد برسه و به نظرم هر آدمی تو زمینه هایی که دوست داره مفید تر و موفق تره
تازه به نظر من اصلا علاقه و استعداد یکیه وقتی سراغ کاری میری که علاقه ای بش نداری طبیعیه که زود ناامید میشی و انگیزه ای هم نداری و خوب انجامش نمیدی و احساس میکنی تو اون زمینه استعداد نداری. قطعا هم هر فردی یه سری علاقه داره که میتونه در اون زمینه موفق باشه و استعداد خودشو اونجا ببینه.
و اینکه تعلل بیش از حد هم خودش انگیزه رو کم میکنه چون آدم اولش از خودش تصورات و توقعاتی داره بعد میبینه کاری انجام نمیده بعد هی فک میکنه چرا من تنبلم و چرا زندگیم هدر میره و این خودش ماجرا رو بدتر میکنه هی فک میکنه نمیتونه یا زمان نداره و باعث میشه انگیزه کمتر بشه بازم هیچ کاری انجام نده و... یعنی یه هم افزایی ایجاد میشه. حالا یه جا این چرخه باید قطع بشه
یه سخنی هم از یه بزرگی هست که هرکس کار کرد مشتاق شد یعنی مثلا خیلی وقتا ما دست و دلمون به کاری نمیره و فکر می کنیم با انجام دادنش حالمون بد خواهد بود ولی نمی دونیم که وقتی شروع کنیم قراره چقـدر حالمون بهتر بشه (ممکنه طول بکشه ولی بهتر میشه) و توانایی هامونو بیشتر ببینیم و ناخودآگاه انگیزه مون بیشتر بشه و اینجا باز یه هم افزایی ایجاد میشه ولی اینبار مثبت.
یه وقتایی هم آدم باید خودشو جوگیر کنه و بگه "برخیزید و طرحی نو دراندازید" و... :))
توقع بیش از حد هم بنظرم نباید آدم از خودش داشته باشه و زندگی رو به خودش سخت بگیره تا به جای انگیزه استرس داشته باشه و حالش بدتر بشه و یه خورده هم سعی کنه راضی باشه به چیزایی که پیش میاد
بنظرم بهتره به بقیه هم آدم هیچ کاری نداشته باشه و زندگی خودشو بکنه و فقط خودشو با خودش مقایسه کنه
البته همه اینایی که گفتم به دید هر کس به زندگی و درکش از معنای زندگی بستگی داره یعنی آدم باید بره دنبال اون چیزی که زندگی رو توش میبینه و حس زندگی رو بش میده
همیشه هم نباید توقع داشته باشه حالش خوب باشه و اگه یه خورده حالش خوب نبود سریع ناامید بشه و پا پس بکشه یعنی یه جورایی باید خودمونو درک کنیم آدم یه وقتایی ممکنه حالش بد باشه و این طبیعیه و اگه بخوایم صبر کنیم حالمون خوب بشه بعد یه کاری رو شروع کنیم عمرمون از دست میره

همه اینا فقط نظر شخصی منه و بر اساس هیچ کتاب و نظریه روانشناسی نیست
ببخشین انقدر طولانی شد امیدوارم حداقل یه ذره مفید باشه.
 
پیشنهاد میکنم که دوستان حتما کتاب زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس رو بخونید در این زمینه خیلی بهتون کمک میکنه دیدگاه زوربا نسبت به زندگی شاید در شما هم تاثیر بزاره و راهنماییتون کنه
 
Back
بالا