- شروع کننده موضوع
- مدیر
- #1
- ارسالها
- 359
- امتیاز
- 10,630
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- بیرجند
- سال فارغ التحصیلی
- 1397
- دانشگاه
- فرهنگیان مشهد
- رشته دانشگاه
- ادبیات فارسی
حالا که بحث "دختر/پسری که چیه جذابه" داغه:
از سلیقههای مختلف که بگذریم واقعا جا داره برای زیبایی ظاهری و ایضا مقداری اخلاقی این ۱۵ ۲۰ بیت فرخی رو مبنا بذاریم
چه عجیب که فرخی سیستانی نبود توی دیوان سایت!
از سلیقههای مختلف که بگذریم واقعا جا داره برای زیبایی ظاهری و ایضا مقداری اخلاقی این ۱۵ ۲۰ بیت فرخی رو مبنا بذاریم
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی دلکشی، خوشلبی خوشزبانی
نگاری چو در چشم، خرمبهاری
نگاری چو در گوش، خوشداستانی
به بالای بررسته چون زادسروی
به رویِ دلافروز چون بوستانی
چو با من سخن گوید و خوش بخندد
تو گویی بخندد همی گلستانی
نحیفست چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهیست بر خیزرانی
زمانی ازو صبر کردن نیارم
نمانم گر او را نبینم زمانی
سوی حجرهی او شدم دوش ناگه
برون آمد از حجره در پرنیانی
همی تافت از پرنیان روی خوبش
نگاریست گویی ز ارتنگ مانی
بخندید و تابنده شد سی ستاره
از آن خنده در نیمهی ناردانی
مرا گفت مانا غلط کردهای ره!
بهیکرَه فتادی ز ره بر کرانی
همانجا شو امشب! کجا دوش بودی؟
ره تو نه اینست! برگرد جانی!
درِ من چه کوبی؟ ره من چه گیری؟
چه آرام گیرد دلت تا چنانی؟
تو خواهی که من شاد و خشنود باشم
به سه بوسهی خشک در ماهیانی؟؟
نه من خوی سگ دارم ای شیر مردا!
که خشنود گردم به خشکاستخوانی
من آنم که چون من به روی و به بالا
به عمری نیابد کس اندر جهانی
من آن تیربالا نگارم که هرگز
چو ابروی من کس نبیند کمانی!
من آن گلرخستم که همرنگ رویم
ندیدهست هرگز گلی باغبانی!
نگنجد همی ذره اندر دهانم
که را دیدهای چون دهانم دهانی؟
نتابد همی تار مویی میانم
که را دیدهای چون میانم میانی؟
و...
کشی دلکشی، خوشلبی خوشزبانی
نگاری چو در چشم، خرمبهاری
نگاری چو در گوش، خوشداستانی
به بالای بررسته چون زادسروی
به رویِ دلافروز چون بوستانی
چو با من سخن گوید و خوش بخندد
تو گویی بخندد همی گلستانی
نحیفست چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهیست بر خیزرانی
زمانی ازو صبر کردن نیارم
نمانم گر او را نبینم زمانی
سوی حجرهی او شدم دوش ناگه
برون آمد از حجره در پرنیانی
همی تافت از پرنیان روی خوبش
نگاریست گویی ز ارتنگ مانی
بخندید و تابنده شد سی ستاره
از آن خنده در نیمهی ناردانی
مرا گفت مانا غلط کردهای ره!
بهیکرَه فتادی ز ره بر کرانی
همانجا شو امشب! کجا دوش بودی؟
ره تو نه اینست! برگرد جانی!
درِ من چه کوبی؟ ره من چه گیری؟
چه آرام گیرد دلت تا چنانی؟
تو خواهی که من شاد و خشنود باشم
به سه بوسهی خشک در ماهیانی؟؟
نه من خوی سگ دارم ای شیر مردا!
که خشنود گردم به خشکاستخوانی
من آنم که چون من به روی و به بالا
به عمری نیابد کس اندر جهانی
من آن تیربالا نگارم که هرگز
چو ابروی من کس نبیند کمانی!
من آن گلرخستم که همرنگ رویم
ندیدهست هرگز گلی باغبانی!
نگنجد همی ذره اندر دهانم
که را دیدهای چون دهانم دهانی؟
نتابد همی تار مویی میانم
که را دیدهای چون میانم میانی؟
و...
چه عجیب که فرخی سیستانی نبود توی دیوان سایت!