حکیم سنایی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
561
امتیاز
15,883
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
آقا واقعا انجمن ادبی سایت، تاپیکی مربوط به سنایی نداشت؟ شاید هم من با دقت ندیدم، ولی به هر حال :‌))
سنایی رو اولین کسی می‌دونن که عرفان رو ریخته داخل شعر. مثل بقیه‌ی شعرا، یه سری شعر در مدح سلاطین هم داره و البته، نقد اجتماعی هم می‌کرده. حالا این تاپیک هم باشه برای ایشون :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
561
امتیاز
15,883
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
«باز آشیانِ شاهین خشم»، «یوسف فروش نابینا»، «طوطی زبان کرکس چشم!»، «باز شکلان موش گیر شکار»، «زشتان آینه دشمن»، «پس دیوار کعبه خر گایند!/ ور دهی تیز (بادصدادار)، غسل فرمایند!» و... صراحت و ظرافت در تشبیهات و توصیف‌ها را ببینید! دقت و ریزبینی حکیم سنایی در تشریح اوصاف مدعیان دروغین، زاهدان ریایی و مفتیان تکفیری نظیر ندارد:
وین گروهی که نو رسیدستند
عشوهٔ جاه و زر خریدستند
سرِ باغ و دل زمین دارند
کی دل عقل و شرع و دین دارند؟
ماه‌رویان تیره هوشانند!
جاه‌جویان دین فروشانند
همه جویای کین و تمکین را
همه کاسه کجا نهم دین را !
همه رعنای و سر تهی تازند
کور زشت و کر خر آوازند
باد و بوشی برای حرمت و فرع
بل غرام و بهانه‌شان بر شرع
همه باز آشیان شاهین خشم
همه طوطی زبان کرکس چشم
پارسا صورتان مفسدکار
بازشکلان موشگیر شکار!
همه زشتان آینه دشمن
همه خفاش آینه روشن
به جدل کوثر و به علم ابتر
به سخن فربه و به دین لاغر
با فراغند و بی فروغ همه
گه دریغند و گه دروغ همه
آنچه نیک از حدیث، بگذارند
وآنچه باشد شنیع، بردارند!
همه چون استرند تند و حرون
گاو تقطیع از درون و برون
دعوتی ساخت یک تن از همه‌شان
چون بترسید گرگ از رمشان
چون نهادند خوان برِ اخوان
گفت یک تن ز مجمع ایشان
گرچه خوان هست نان نمی‌بینم
ورچه تن هست جان نمی‌بینم
همه از جهد و جود پرهیزند
همه از علم و حلم بگریزند
سرِ بدره گرفته زیر بغل
که که‌ام خواجه و امام اجل
کرده با جانشان بسی جفتی
نز پی دین برای ای مفتی
در سرِ آنکه زیر پای شود
تا که بی‌جان و ژاژخای شود
گشته گویان ز بغض یکدیگر
کین فلان ملحد آن فلان کافر!
همه از راه صدق بیخبرند
آدمی صورتند لیک خرند
مکتب شرع را ندیده هنوز
به در عقل نارسیده هنوز
همه دیوان آدمی رویند
همه غولان بی رهی پویند
معنی دیو چیست بیدادی
تو به بیدادیش چرا شادی؟
همه ز آواز خود بپرهیزند
از هم‌آواز خویش بگریزند
همه در راه آن جهانی کور
بندهٔ خورد و خفت همچو ستور
همه بر اکل و بر جماع حریص
آزشان کرده سال و مه تحریص
همه گشته نفایه سیم دغل
آنکه گفتش خدای :بل هم اضل
همه خونخوار و آز ور چو مگس
همه فرزین به کجروی و فرس
همه جویای کبر و تمکین‌اند
همه قلب شریعت و دین‌اند!
به خدا ار به شرع ره دانند
بی‌خبر از حیات دو جهانند
زندگیشان بتر ز مرگ بُوَد
مرگ را زان کسان چه برگ بُوَد
چون کمیز شتر ز بازیشان
رنجه دارند همچو خرمگسان
داده فتوی به خون اهل زمین
از سرِ جهل و حرص و از سر کین!
همه در دست یک رمه رعنا
همچو شمعند پیش نابینا
همه بسیار گوی کم دانند
همه چون غول در بیابانند
در سخن چون شتر گسسته مهار
چون شترمرغ جمله آتش‌خوار
دیو ز افعالشان حذر کرده
آنچه او گفته زان بتر کرده
در نفاق و خیانت و تلبیس
درگذشته به صد درک ز ابلیس
مال ایتام داشته به حلال
خورده اموال بیوه و اطفال
هیچ نا یافته ز تقوی بوی
تهی از آب مانده همچو سبوی
پسِ دیوار کعبه خر گایند
ور دهی تیز، غسل فرمایند!
گر به چرخ این سگان برآیندی
دختر نعش را بگایندی!
همه در علم سامری وارند
از برون موسی از درون مارند
پرده در گشته آن که این فهمست
زورعوا خوانده آن که این سهمست
همه رشوت خرند و قاعده‌گر
زیربارند و خوار همچون خر
از پی مال و جاه بی‌فردا
همه یوسف فروش نابینا
پرده در همچو راز غمّازان
بی‌نمازان بیهده تازان
بنهند ار جهند ازین زشتی
پای بر فرق بحر چون کشتی
ریختی آب رویت از پی نان
ای لت انبان کجاست دست اشنان
زان بمانده است خیره در پس در
خواجهٔ گاو سار همچون خر
بهرهٔ علم تو نیابد کس
زانکه از علم نام داری و بس
صبر و جودش به رغم مردم کوی
روز و شب دوستدار دشمن روی
تو چه مردان قوّت و قوتی
مرد سنبیدنی و سنبوتی
تو چه مرد کناری و بوسی
مرد زرقی و یار سالوسی
سر و ریش ار در آینه دیدی
رو که بر روی آینه ریدی!
 
بالا