- شروع کننده موضوع
- #1
- ارسالها
- 562
- امتیاز
- 15,967
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی 1
- شهر
- ساری
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
خب آقا واضحه دیگه، میخوایم صحبت کنیم که دین چه اثری بر جامعه میذاره. نظرتون؟
تقریبا همهی جامعهشناس های کلاسیک درمورد دین حرفهایی زدن، اما اینجا نظریات مطرحتر این حوزه رو الان عرض میکنم خدمتتون:
۱_ دین افیون تودهها و آه ستمکشان است!
خب این جملهی مارکس رو همهمون شنیدیم. مارکس معتقد بود که دین ابزاریه که طبقهی حاکم با اون جامعه رو کنترل میکنه و با کمک اون، طبقهی کارگر رو منحرف میکنه تا رنج دنیا رو با چیزهایی مثل گناه اولیه/ زندگی بهتر بعد از مرگ و ... بپذیرن و این باعث حفظ شرایط موجود میشه. حالا اگر بخوایم از این تفکر طبقاتی مارکس خارج بشیم، بسیاری از جامعهشناس های معاصر هستن که معتقدن دین درواقع توهمی برای اینه که صرفا احساس بهتری رو برای معتقدینش درونی کنه تا فقر و بقیهی آسیبهای اجتماعی رو بپذیرن. طبیعتاً مارکسیستها دین رو سدی برای تغییرات اجتماعی در نظر میگیرن و بقیهش رو دیگه خودتون بهتر میدونین :)
۲_ الهیات رهایی بخش!
یکی از انتقادهای عمدهای که به دیدگاه مارکس و نظریهی تضاد میشه اینه که نه تنها مذهب همیشه آه سرد مردمان تحت ستم نیست، که اتفاقا مردم از دین به عنوان موتوری برای اعتراض به این شرایط استفاده میکنن و بهش میگیم Liberation theology. الهیون رهایی بخش معتقدن که مسئولیت تامین عدالت اجتماعی بر دوش اونهاست و طرفدار بالا بردن آگاهی مردم فقیر و متشکل کردن اون ها برای به دست آوردن زمین و کار و هویت فرهنگی خودشون هستن.
خب البته ادیان بزرگ همیشه نگران مردم فقیر و ستمدیده بودن، اما پاسخ اون ها به این فقر و ستم متفاوت بوده. تاریخ به ما نشون میده که در ابتدا مسیحیت به «تقویت ایمان به جهان دیگر» مشغول بوده ولی بعدها و در اواخر دهه ۱۹۶۰ جنبشی با ترکیب الهیات مسیحی و عملگرایی سیاسی در کلیساهای کاتولیک کشورهای آمریکای لاتین پیش اومد و یک پیام ساده داشت: «ستمهای اجتماعی علیه اخلاقیات مسیحیت است و میتوان جلوی آن را گرفت. پس مسیحیان باید به عنوان یک وظیفهی دینی برای برپایی عدالت اجتماعی دست به تلاش بزنند.» در اوایل دهه ۱۹۷۰ تعداد زیادی از کلیساهای کاتولیک آمریکای لاتین به این جنبش پیوستن و البته، بهای سنگینی هم دادن و تعداد زیادی از اعضای کلیسا مثل اسکار آرنولفو رومر [بزنید Oscar Arnulfo Romero] اسقف اعظم سن سالوادور به قتل رسیدن.
در دنیای اسلام هم، در دههی ۱۹۳۰ یه ناسیونالیست سیاه پوست آمریکایی به نام فارد [W. D. Fard] که نام های دیگهای مثل فراد محمد [Farad Muhammad] هم استفاده میکرد تشکیلات «امت اسلام» رو بنیان گذاری کرد. بزرگوار به پیروانش یاد میداد که سفیدپوستها تجسم شیطاناند و دین سیاهها قبل از این که به آمریکا بیان، اسلام بوده و راه رهایی، نه تاییدیه گرفتن از سفیدپوستها، که انضباط و خودآموزیه. یینکر [Yinger] در تحلیل این گروه بیان میکنه که هر وقت یا حکومت نتونه به ایدهآل های بیان شدهش دست پیدا کنه، گروههای آسیبپذیرتر فرقه و گروه مذهبی تشکیل میدن و اگر هم رفتار یا سیمای نامتعارفی دارن، بیشتر جنبهی هویتی داره و دارن سعی میکنن خودشون رو از بقیهی فرقهها متمایز کنن.
البته یینگر یه نقطهی دیگه رو هم برای بیان شرایطی که دین میتونه حالت اعتراضی بگیره بیان میکنه: چند قطبی بودن جامعه از لحاظ قومی، طبقاتی و فرقهای. مثلا؟ خب، در سال ۱۹۷۵ که جنگ داخلی لبنان شروع شد و آره، همیشه فاصلهی طبقاتی بین مسلمانها و مسیحیها بود، اما اونجایی دیگه عیان شد که تعداد زیادی از مردم فقیر مسلمان از جنوب فرار کردن و زاغههایی اطراف بیروت، عروس مسیحی خاورمیانه درست کردن تا فقط ساکن بشن. خب، ترکیبی از فاصلهی طبقاتی شگرف در دوگانهای مسلمان فقیر-مسیحی ثروتمند و تلاش ناچیز دولت مسیحی برای این که این فاصله رو کاهش بده، شرایطی رو به وجود آورد که مردم طبقات پایین به این نتیجه رسیدن که بهبود وضع زندگی برچیدن ساختار سلطهی مسیحیانه.
۳_ اخلاق پروتستانی!
به نظرم بزرگترین خدمت وبر به جامعهشناسی این بود که نشون داد دین میتونه منبعی برای نوآوری و تغییرات اجتماعی باشه. داستان از اون جایی شروع که وبر فهمید سرمایهای پروتستانها از یهودیها و کاتولیکها بیشتره و اکثر کارآفرینیها هم مربوط به اونهاست. براش سوال پیش اومد که چرا؟ و چنین و چنین شد که کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری» در اومد. وبر در این کتاب سعی میکنه با تکیه بر عقاید یکی از فرقههای مذهبی قرن ۱۶ ظهور و رشد سرمایهداری رو نشون بده. عقایدی که بر کار سخت، صرفهجویی، انضباط شخصی و خویشتنداری تأکید داشتن و این گرایشها باعث رونق فعالیتهای تجاری و صنعتی و انباشت سرمایه شد. ضمن این که این گروه به سرنوشت باور داشتن و معتقد بودن که رفتن به بهشت یا جهنم از پیش تعیین شدهست و غیرقابل تغییر. از اون جایی که به هر حال آدم مشتاقه که از سرنوشت خودش باخبر بشه، اون ها به این باور رسیدن که موفقیت در تجارت بهترین سندی هست که نشون میده خدا اون ها رو بهشتی آفریده یا جهنمی. فلذا وار و تلاش سخت رسالتیه که خدا برای اون ها لحاظ کرده و به خاطر خواست خدا، اون ها مجبور به کار بودن و این ثروت اندوزی هم، نه برای تنبلی و بیکاری که برای کسب رضایت خدا بود.
خب... آشنا نیست؟
البته آره، بعضی از جامعه شناسها به وبر انتقاد کردن که پیدایش نظام کاپیتالیستی رو بیش از حد به یه فرقهی نسبتا کوچک کره زده، ولی خدمت پروتستانها به سرمایهداری بیش از اینها بود؛ ترفیع روح عملی.
۴_ مذهب به مثابه پرستش جامعه!
سیدنا و مولانا دورکیم اصلا آدم مذهبیای نبود، اما شدیدا دلش میخواست بدونه که چرا مردم مذهبیاند. دورکیم در بررسیهاش متوجه شد که همهی مذهبها در ۱_ باورهای مشترک اعضای مذهب و ۲_ مناسک مومنان مشترکاند و در مناسک، چیزی که ادیان اون رو «مقدس» میدونن تجلیل میشه و این مناسک در عوض باورهای افراد رو تقویت میکنه و این حس «همبستگی اجتماعی» رو در اعضای دین تقویت میکنه. دورکیم نتیجه میگیره که مذهب کار به شدت جمعیایه و در نهایت این که مذهب، پرستش جامعهست، یعنی ارزشها و معیارهای اخلاقی جامعه [به تعبیر دورکیم: «وجدان جمعی»] بنیان و اساس ادیانه. هر باوری که جامعه درمورد اخلاقیات داشته و هر جوابی که به پرسش های اساسی بده، در دین اون جامعه مجسم میشه. به عبارت دیگه، خدا نمادی برای چیزهاییه که جامعه اون ها رو خوب میدونه. طبیعت دین راهیه که جامعه اعضای خودش رو وادار میکنه کارکرد مثبتی داشته باشن [آقا شما قوهی تحلیلو ببین ]
خب بعضی از جامعهسناس ها میگن که نه، رابطهی علت و معلول بین باور های اجتماعی و دینی قابل اثبات نیست و اتفاقا برعکس ، گاها این دینه که اخلاقیات رو به جامعه تحمیل میکنه.
اما درستی یا نادرستی صحبتهای دورکیم به کنار؛ جان صحبت دورکیم اینه که دین مایهی همبستگی و اتحاد انسانهاست و با این که خودش اساسا اعتقادی به خدا و دین نداشت، اون رو برای جامعه مفید میدونست.
هری آلپرت -جامعهشناس آمریکایی- در راستای آرای دورکیم تحقیقاتی انجام داده و کارکرد دین رو در این چهار مورد بیان میکنه:
A) کارکرد انظباطی: دین خویشتنداری و انضباط شخصی را به مردم تحمیل میکنه.
B) کارکرد انسجام: دین مردم رو دور هم جمع میکنه تا مرزهای مشترکشون رو تقویت کنن.
C) کارکرد حیات مجدد: رعایت قوانین و مقررات دینی باعث حفظ و انتقال ارزشهای پایدار به نسل بعدی میشه.
D) کارکرد وجدآفرینی: دین احساس ناکامی رو در انسان خنثی میکنه و کمک میکنه احساس سعادت و بهروزی کنن.
تقریبا همهی جامعهشناس های کلاسیک درمورد دین حرفهایی زدن، اما اینجا نظریات مطرحتر این حوزه رو الان عرض میکنم خدمتتون:
۱_ دین افیون تودهها و آه ستمکشان است!
خب این جملهی مارکس رو همهمون شنیدیم. مارکس معتقد بود که دین ابزاریه که طبقهی حاکم با اون جامعه رو کنترل میکنه و با کمک اون، طبقهی کارگر رو منحرف میکنه تا رنج دنیا رو با چیزهایی مثل گناه اولیه/ زندگی بهتر بعد از مرگ و ... بپذیرن و این باعث حفظ شرایط موجود میشه. حالا اگر بخوایم از این تفکر طبقاتی مارکس خارج بشیم، بسیاری از جامعهشناس های معاصر هستن که معتقدن دین درواقع توهمی برای اینه که صرفا احساس بهتری رو برای معتقدینش درونی کنه تا فقر و بقیهی آسیبهای اجتماعی رو بپذیرن. طبیعتاً مارکسیستها دین رو سدی برای تغییرات اجتماعی در نظر میگیرن و بقیهش رو دیگه خودتون بهتر میدونین :)
۲_ الهیات رهایی بخش!
یکی از انتقادهای عمدهای که به دیدگاه مارکس و نظریهی تضاد میشه اینه که نه تنها مذهب همیشه آه سرد مردمان تحت ستم نیست، که اتفاقا مردم از دین به عنوان موتوری برای اعتراض به این شرایط استفاده میکنن و بهش میگیم Liberation theology. الهیون رهایی بخش معتقدن که مسئولیت تامین عدالت اجتماعی بر دوش اونهاست و طرفدار بالا بردن آگاهی مردم فقیر و متشکل کردن اون ها برای به دست آوردن زمین و کار و هویت فرهنگی خودشون هستن.
خب البته ادیان بزرگ همیشه نگران مردم فقیر و ستمدیده بودن، اما پاسخ اون ها به این فقر و ستم متفاوت بوده. تاریخ به ما نشون میده که در ابتدا مسیحیت به «تقویت ایمان به جهان دیگر» مشغول بوده ولی بعدها و در اواخر دهه ۱۹۶۰ جنبشی با ترکیب الهیات مسیحی و عملگرایی سیاسی در کلیساهای کاتولیک کشورهای آمریکای لاتین پیش اومد و یک پیام ساده داشت: «ستمهای اجتماعی علیه اخلاقیات مسیحیت است و میتوان جلوی آن را گرفت. پس مسیحیان باید به عنوان یک وظیفهی دینی برای برپایی عدالت اجتماعی دست به تلاش بزنند.» در اوایل دهه ۱۹۷۰ تعداد زیادی از کلیساهای کاتولیک آمریکای لاتین به این جنبش پیوستن و البته، بهای سنگینی هم دادن و تعداد زیادی از اعضای کلیسا مثل اسکار آرنولفو رومر [بزنید Oscar Arnulfo Romero] اسقف اعظم سن سالوادور به قتل رسیدن.
در دنیای اسلام هم، در دههی ۱۹۳۰ یه ناسیونالیست سیاه پوست آمریکایی به نام فارد [W. D. Fard] که نام های دیگهای مثل فراد محمد [Farad Muhammad] هم استفاده میکرد تشکیلات «امت اسلام» رو بنیان گذاری کرد. بزرگوار به پیروانش یاد میداد که سفیدپوستها تجسم شیطاناند و دین سیاهها قبل از این که به آمریکا بیان، اسلام بوده و راه رهایی، نه تاییدیه گرفتن از سفیدپوستها، که انضباط و خودآموزیه. یینکر [Yinger] در تحلیل این گروه بیان میکنه که هر وقت یا حکومت نتونه به ایدهآل های بیان شدهش دست پیدا کنه، گروههای آسیبپذیرتر فرقه و گروه مذهبی تشکیل میدن و اگر هم رفتار یا سیمای نامتعارفی دارن، بیشتر جنبهی هویتی داره و دارن سعی میکنن خودشون رو از بقیهی فرقهها متمایز کنن.
البته یینگر یه نقطهی دیگه رو هم برای بیان شرایطی که دین میتونه حالت اعتراضی بگیره بیان میکنه: چند قطبی بودن جامعه از لحاظ قومی، طبقاتی و فرقهای. مثلا؟ خب، در سال ۱۹۷۵ که جنگ داخلی لبنان شروع شد و آره، همیشه فاصلهی طبقاتی بین مسلمانها و مسیحیها بود، اما اونجایی دیگه عیان شد که تعداد زیادی از مردم فقیر مسلمان از جنوب فرار کردن و زاغههایی اطراف بیروت، عروس مسیحی خاورمیانه درست کردن تا فقط ساکن بشن. خب، ترکیبی از فاصلهی طبقاتی شگرف در دوگانهای مسلمان فقیر-مسیحی ثروتمند و تلاش ناچیز دولت مسیحی برای این که این فاصله رو کاهش بده، شرایطی رو به وجود آورد که مردم طبقات پایین به این نتیجه رسیدن که بهبود وضع زندگی برچیدن ساختار سلطهی مسیحیانه.
۳_ اخلاق پروتستانی!
به نظرم بزرگترین خدمت وبر به جامعهشناسی این بود که نشون داد دین میتونه منبعی برای نوآوری و تغییرات اجتماعی باشه. داستان از اون جایی شروع که وبر فهمید سرمایهای پروتستانها از یهودیها و کاتولیکها بیشتره و اکثر کارآفرینیها هم مربوط به اونهاست. براش سوال پیش اومد که چرا؟ و چنین و چنین شد که کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری» در اومد. وبر در این کتاب سعی میکنه با تکیه بر عقاید یکی از فرقههای مذهبی قرن ۱۶ ظهور و رشد سرمایهداری رو نشون بده. عقایدی که بر کار سخت، صرفهجویی، انضباط شخصی و خویشتنداری تأکید داشتن و این گرایشها باعث رونق فعالیتهای تجاری و صنعتی و انباشت سرمایه شد. ضمن این که این گروه به سرنوشت باور داشتن و معتقد بودن که رفتن به بهشت یا جهنم از پیش تعیین شدهست و غیرقابل تغییر. از اون جایی که به هر حال آدم مشتاقه که از سرنوشت خودش باخبر بشه، اون ها به این باور رسیدن که موفقیت در تجارت بهترین سندی هست که نشون میده خدا اون ها رو بهشتی آفریده یا جهنمی. فلذا وار و تلاش سخت رسالتیه که خدا برای اون ها لحاظ کرده و به خاطر خواست خدا، اون ها مجبور به کار بودن و این ثروت اندوزی هم، نه برای تنبلی و بیکاری که برای کسب رضایت خدا بود.
خب... آشنا نیست؟
البته آره، بعضی از جامعه شناسها به وبر انتقاد کردن که پیدایش نظام کاپیتالیستی رو بیش از حد به یه فرقهی نسبتا کوچک کره زده، ولی خدمت پروتستانها به سرمایهداری بیش از اینها بود؛ ترفیع روح عملی.
۴_ مذهب به مثابه پرستش جامعه!
سیدنا و مولانا دورکیم اصلا آدم مذهبیای نبود، اما شدیدا دلش میخواست بدونه که چرا مردم مذهبیاند. دورکیم در بررسیهاش متوجه شد که همهی مذهبها در ۱_ باورهای مشترک اعضای مذهب و ۲_ مناسک مومنان مشترکاند و در مناسک، چیزی که ادیان اون رو «مقدس» میدونن تجلیل میشه و این مناسک در عوض باورهای افراد رو تقویت میکنه و این حس «همبستگی اجتماعی» رو در اعضای دین تقویت میکنه. دورکیم نتیجه میگیره که مذهب کار به شدت جمعیایه و در نهایت این که مذهب، پرستش جامعهست، یعنی ارزشها و معیارهای اخلاقی جامعه [به تعبیر دورکیم: «وجدان جمعی»] بنیان و اساس ادیانه. هر باوری که جامعه درمورد اخلاقیات داشته و هر جوابی که به پرسش های اساسی بده، در دین اون جامعه مجسم میشه. به عبارت دیگه، خدا نمادی برای چیزهاییه که جامعه اون ها رو خوب میدونه. طبیعت دین راهیه که جامعه اعضای خودش رو وادار میکنه کارکرد مثبتی داشته باشن [آقا شما قوهی تحلیلو ببین ]
خب بعضی از جامعهسناس ها میگن که نه، رابطهی علت و معلول بین باور های اجتماعی و دینی قابل اثبات نیست و اتفاقا برعکس ، گاها این دینه که اخلاقیات رو به جامعه تحمیل میکنه.
اما درستی یا نادرستی صحبتهای دورکیم به کنار؛ جان صحبت دورکیم اینه که دین مایهی همبستگی و اتحاد انسانهاست و با این که خودش اساسا اعتقادی به خدا و دین نداشت، اون رو برای جامعه مفید میدونست.
هری آلپرت -جامعهشناس آمریکایی- در راستای آرای دورکیم تحقیقاتی انجام داده و کارکرد دین رو در این چهار مورد بیان میکنه:
A) کارکرد انظباطی: دین خویشتنداری و انضباط شخصی را به مردم تحمیل میکنه.
B) کارکرد انسجام: دین مردم رو دور هم جمع میکنه تا مرزهای مشترکشون رو تقویت کنن.
C) کارکرد حیات مجدد: رعایت قوانین و مقررات دینی باعث حفظ و انتقال ارزشهای پایدار به نسل بعدی میشه.
D) کارکرد وجدآفرینی: دین احساس ناکامی رو در انسان خنثی میکنه و کمک میکنه احساس سعادت و بهروزی کنن.