Roxan-37351

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Roxan

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
792
امتیاز
10,429
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
درود!
به قفسه کتاب بنده خوش آمدید!
توضیحات:ترتیب به این صورت هست:اسم کتاب_نویسنده(ها)_مترجم
برای کتاب‌هایی که در آینده تصمیم به خوندنشون دارم نویسنده و مترجم رو چون اکثرا نمی‌دونم نمی‌ذارم.

کتاب هایی که خواندم:

1.قلعه حیوانات_جورج اورول_امیر امیرشاهی
2. 1984_جورج اورول_امیر امیرشاهی
3.قهوه سرد آقای نویسنده_روزبه معین
4.اعتراف_لف تولستوی_آبتین گلکار
5.دختری با هفت اسم_هیئون سئولی_الهه علوی
6.اوا_پیتر دیکنسون_فرمهر منجزی
7.باجه عوارض شهر خیالی_نرتن جاستر_شهلا طهماسبی
8.خطای ستارگان بخت ما_جان گرین_میلاد بابانژادی/الهه مرادی
9.دختری که ماه را نوشید_کلی بارن هیل_فروغ منصورقناعی
10.بی صدایی_ریشل مید_زهراغفاری
11.قلعه متحرک هاول_دایانا وین جونز_نیلوفر رحمانیان
12.ایکیگای_هکتور گارسیا/فرانچسک میرالس_گلی نژادی
13.دختر کشیش_جورج اورول

کتاب هایی که درحال خواندنم:

1.سمفونی مردگان

کتاب هایی که می‌خواهم بخوانم:

1.خانه متحرک
2.عقاید یک دلقک
3.انجمن شاعران مرده
4.هردو درنهایت می‌میرند
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Roxan

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
792
امتیاز
10,429
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
_27312.webp

همه چیز به نوع نگاه انسان بستگی دارد
نام کتاب:
باجه عوارض شهر خیالی
نام نویسنده:نرتن جاستر
نام مترجم:شهلا طهماسبی
ناشر:نشر چشمه
بریده‌ای از کتاب:
لاف‌زن که انگار مسئول همه چیز این سفر بود،از ماشین بیرون پرید و گفت:«منظره جالبی است»
صدایی عجیب در جواب او گفت:«چه بگویم،همه چیز به نوع نگاه انسان بستگی دارد.»
میلو که صاحب صدا را ندیده بود،گفت: « ببخشید ، چی گفتید؟»

صدا تکرار کرد :« گفتم ، همه چیز به نوع نگاه انسان بستگی دارد . »
میلو چرخی‌زد و چشم‌اش به یک جفت کفش تمیز واکس‌زده افتاد و متوجه‌شد که پسری روبه روی او ایستاده ( البته اگر بتوان کلمه « ایستاده » را برای کسی که وسط زمین و آسمان معلق است ، به کار برد ) که دقیقاً هم سن و سال خودش است و شیرین یک متر از زمین فاصله دارد .
پسر ادامه داد : « مثلاً اگر تو از بیابان خوشت می‌آمد ، این جا اصلا به نظرت زیبا نبود.»
لاف‌زن که دل‌اش نمی خواست با کسی که یک متر با زمین فاصله داشت ، مخالفت کند ، گفت : « درست است . »
پسر دوباره گفت : « مثلاً اگر درخت‌های کریسمس انسان بودند و انسان‌ها درخت کریسمس ، ماها را می‌بریدند و می گذاشتند توی اتاق نشیمن و با نوار و ستاره و گوی رنگی تزیین‌مان می کردند ، بعد درخت‌ها عیدی‌های ما را باز می‌کردند.»
میلو گفت : « این‌ها چه ربطی به هم دارد ؟ »
پسر جواب داد : « هیچ ربطی ندارد ، اما اگر می‌شد ، چیز جالبی بود ، به نظر تو این طور نیست؟»
میلو که در هوا ایستادن پسر خیلی نظرش را جلب کرده بود ، پرسید : « تو چه‌طوری توانسته‌ای توی هوا بایستی ؟ »
پسر جواب داد : « من هم می‌خواستم همین سوال را از تو بکنم ، لابد تو از این چیزی که به نظر می‌رسی ، خیلی بزرگ‌تری که توانسته‌ای روی زمین بایستی.»

میلو پرسید : « منظورت چیست ؟»
پسر گفت : « آخر توی خانواده ما همه توی هوا به دنیا می‌آیند و بعد از اینکه بالغ شدند و کله‌شان به آخرین درجه بلندی رسید ، به طرف زمین می‌آیند . ما وقتی که کاملاً بزرگ می‌شویم ، پایمان به زمین می‌رسد . البته بعضی ها هم هستند که هر قدر هم بزرگ شوند ، به زمین نمی‌رسند ، اما فکر میکنم توی هر خانواده‌ای از این چیزها پیش می‌آید . »
بعد چند قدم توی هوا پرید جلو و بعد دوباره برگشت سرجای اول‌اش و گفت :«حتماً سن تو خیلی زیاد است که پایات به زمین رسیده . »
میلو با لحنی جدی گفت :« نه ، نه ، در خانواده ما همه از اول روی زمین بزرگ می‌شوند و تا موقعی که دقیقاً به آن مرحله برسیم ، نمی فهمیم چه زمانی را طی‌کرده‌ایم.»
پسر خندید : « چه نظام احمقانه‌ای ! پس لابد اندازه سرتان هـم مـدام عـوض می‌شود و همیشه همه چیز را به شکل های مختلف می‌بینید ؟ چون در پانزده سالگی هیچ چیز آن‌طور که در ده سالگی به نظر می‌آید ، نیست و در بیست سالگی دوباره همه چیز عوض می‌شود . »
میلو که تا آن موقع به این مسأله فکر نکرده بود ، در جواب گفت : « به گمانم همین‌طور باشد . »
پسر ادامه داد : « ما همیشه همه چیز را از یک زاویه نگاه می‌کنیم ، این طوری دردسرش خیلی کمتر است . به علاوه ، پایین آمدن منطقی تر از بالارفتن است . اگر آدم توی هوا باشد ، تا موقعی که بچه است ، هیچ وقت زمین نمی‌خورد و هیچ وقت هم مجبور نیست صدای لخ‌لخ کفش بقیه را تحمل‌کند ، ( چون چیزی نیست که کسی روی‌اش لخ‌لخ کند ) فرش های خانه‌اش هم هیچ وقت کثیف نمی‌شوند ، چون زمین یک متر با آدم فاصله دارد . »
 
بالا