- شروع کننده موضوع
- #1
- ارسالها
- 561
- امتیاز
- 15,883
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی 1
- شهر
- ساری
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
سلام. این تاپیک هم برای ایشون :)
خواندن دوبارهی نظامی را شروع کردهام.
چند نکتهی مختصر و قابل طرح:
۱_ قابل تامل دانستن نگاههایی که ممکن است در تضاد کامل با اعتقادمان باشد:
خسرو:
دگر راه گفت بعد از زندگانی
بیاد آرم حدیث این جهانی
پیر (مخالف نگاه دینی خسرو):
تو آن نوری که پیش از صحبت خاک
ولایت داشتی بر بام افلاک
کنون گر باز پرسند آن نشانها
نیاری هیچ حرفی یاد از آنها
کسی کو یاد نارد قصهی دوش
تواند کرد امشب را فراموش
۲_ اوج ادب، وقتی به فحاشان و پردهدریشان اشاره میکند:
کسی کو بر «نظامی» میبرد رشک
نفس بی آه بیند، دیده بیاشک
۳_ بیان منصفانه همهی روایتها در یک موضوع یا درباره یک شخصیت (در اینجا، اسکندر):
گروهیش خوانند صاحب سریر
ولایت ستان، بلکه آفاق گیر!
گروهی ز دیوان دستور او
به حکمت نبشتند منشور او!
گروهی ز پاکی و دینپروری
پذیرا شدندش به پیغمبری!
من از هر سه دانه که دانا فشاند
درختی برومند خواهم نشاند
۴_ روایت توام بانزاکت درمورد صحنههای اروتیک (مابین خسرو و شیرین):
گوزن ماده میکوشید با شیر
برو هم شیرنر شد عاقبت چیر
شگرفی کرد و تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مهر برداشت
خدنگ غنچه با پیکان شده جفت
به پیکان لعل پیکانی همی سفت
شده چنبر میانی بر میانی
رسیده زان میان جانی به جانی.
چند نکتهی مختصر و قابل طرح:
۱_ قابل تامل دانستن نگاههایی که ممکن است در تضاد کامل با اعتقادمان باشد:
خسرو:
دگر راه گفت بعد از زندگانی
بیاد آرم حدیث این جهانی
پیر (مخالف نگاه دینی خسرو):
تو آن نوری که پیش از صحبت خاک
ولایت داشتی بر بام افلاک
کنون گر باز پرسند آن نشانها
نیاری هیچ حرفی یاد از آنها
کسی کو یاد نارد قصهی دوش
تواند کرد امشب را فراموش
۲_ اوج ادب، وقتی به فحاشان و پردهدریشان اشاره میکند:
کسی کو بر «نظامی» میبرد رشک
نفس بی آه بیند، دیده بیاشک
۳_ بیان منصفانه همهی روایتها در یک موضوع یا درباره یک شخصیت (در اینجا، اسکندر):
گروهیش خوانند صاحب سریر
ولایت ستان، بلکه آفاق گیر!
گروهی ز دیوان دستور او
به حکمت نبشتند منشور او!
گروهی ز پاکی و دینپروری
پذیرا شدندش به پیغمبری!
من از هر سه دانه که دانا فشاند
درختی برومند خواهم نشاند
۴_ روایت توام بانزاکت درمورد صحنههای اروتیک (مابین خسرو و شیرین):
گوزن ماده میکوشید با شیر
برو هم شیرنر شد عاقبت چیر
شگرفی کرد و تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مهر برداشت
خدنگ غنچه با پیکان شده جفت
به پیکان لعل پیکانی همی سفت
شده چنبر میانی بر میانی
رسیده زان میان جانی به جانی.