دلنوشته های فارغ التحصیل ها (+ کمک در پروژه اتاق فرار-)

  • شروع کننده موضوع
  • #1

wisteria.

the val
ارسال‌ها
106
امتیاز
1,169
نام مرکز سمپاد
farzanegan 1
شهر
tehran
سال فارغ التحصیلی
1403
سلام سلام
خب قراره توی فرزانگان ما یه اتاق فرار درست بشه، سناریو هم اینه:

سال 1440 ئه.
سالی که سمپاد، خیلی وقته که از میان برداشته شده و حالا، تنها چیزی که از ما باقی مونده، خاکستر خاطراتمونه که با به یاد اوردنشون، گاه اشک و گاه لبخند ها روی صورتمون سرازیر میشن و به سراغ ما میان.
با این حال، این خاطرات، حتی از قبل تر هم تو گوشه و کنار فرزانگان آزاده ها، که حالا زیر انبوهی از گرد و غبار و ساختمان تجاری شده ی تهران 28 سال بعد، دفن شده، وجود داشتن.
آیا میشه با پیدا کردن این یادگاری ها که به نوعی با آینده خانواده فرزانگان،پیوند خوردن، دوباره خاکستر ها رو زنده کرد
؟

حالا شما همون فارغ التحصیل هایی هستین که یادگاری میزارین.. ممنون میشم چند تا دلنوشته بگین، از فرزانگان (و یا علامه ، ترجیحمون فرزانگانی هاست البته) هایی که توشون درس خوندین. این دلنوشته ها قراره نوشته بشن روی کاغذ و توی گوشه کنار محل اتاق فرار جایگزاری شن، هدف اتاق هم اصلا پیدا کردن همین دلنوشته ها و ارزش خونواده ماست.
اگه از فرز 1 هم بودین که چه بهتر:")
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

wisteria.

the val
ارسال‌ها
106
امتیاز
1,169
نام مرکز سمپاد
farzanegan 1
شهر
tehran
سال فارغ التحصیلی
1403
  • خوشحال
امتیازات: Roxan

Roxan

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
793
امتیاز
10,435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
به نظرم میتونین یه سری کارنامه درست کنین و و افراد با ترکیب کارنامه و ربط دادنشون به دلنوشته های افراد رمز در رو پیدا کنن
ایده بامزه ایه
 

Roxan

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
793
امتیاز
10,435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
* این اتاق فرار مخصوص خودتونه؟ برای عموم نیست؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

wisteria.

the val
ارسال‌ها
106
امتیاز
1,169
نام مرکز سمپاد
farzanegan 1
شهر
tehran
سال فارغ التحصیلی
1403
به نظرم میتونین یه سری کارنامه درست کنین و و افراد با ترکیب کارنامه و ربط دادنشون به دلنوشته های افراد رمز در رو پیدا کنن
ایده بامزه ایه
ارهه ایده جالبیه استفاده میکنمم
 
  • خوشحال
امتیازات: Roxan
  • شروع کننده موضوع
  • #9

wisteria.

the val
ارسال‌ها
106
امتیاز
1,169
نام مرکز سمپاد
farzanegan 1
شهر
tehran
سال فارغ التحصیلی
1403
* این اتاق فرار مخصوص خودتونه؟ برای عموم نیست؟
خیر برای خودمونه
درواقع این پروژه واسه خوارزمیه
و خب قراره بعنوان موش ازمایشگاهی از ادمای خودمون استفاده کنیم
 
  • لایک
امتیازات: Roxan
  • شروع کننده موضوع
  • #10

wisteria.

the val
ارسال‌ها
106
امتیاز
1,169
نام مرکز سمپاد
farzanegan 1
شهر
tehran
سال فارغ التحصیلی
1403
  • لایک
امتیازات: Roxan
  • شروع کننده موضوع
  • #13

wisteria.

the val
ارسال‌ها
106
امتیاز
1,169
نام مرکز سمپاد
farzanegan 1
شهر
tehran
سال فارغ التحصیلی
1403
مسئلۀ جالب اینجاست ما هم میخوایم یه مسابقه اتاق فرار تو تابستون برگزار کنیم و الان این تاپیکو دیدم و واکنش صادقانم "واو" بود.
باور کن تا الان تنها تجربه ای که داشتم بدبختی بوده
 

-Lili-

سیسیِ ملی
ارسال‌ها
1,082
امتیاز
8,052
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1405
این دلنوشته رو 4 ماه پیش که حالم خوب نبود نوشتم
ولی فکر نکنم بدرد بخوره
ولی بازم میزارمش



امشبم ازون شبا بودااا
ازون شبایی که با واقعیت روبرو میشم
با واقعیتی که میخوام پاکش کنم ولی نمیشه
میخوام انکارش کنم بگم نه نیس
من هر چیزی رو تو زندگی بلد نباشم اینو خوب بلدم که خودمو بزنم به نفهی.خودمو گول بزنم.خودمو بزنم به نشنیدن.به ندیدن.به فکر نکردن.
من یه نوجوان 15 ساله ام.نوجوانی که بیشتر از 15 سال سن نداره
نوجوانی که از کلاس هفتم جون کند تا الان.و از الان قراره باز هم تا دوازدهم جون بکنه
دختری که امشب بخاطر استرس درس فردا لباشو دوباره زخم کرد
دختری که بخاطر استرس دستاش میلرزه
دختری که سر امتحان خودکارو بزور میگرفت دستش
دختری که دوستاش میگن چرا استرس نداری؟خوشبحالت.ولی کی گریه های منو دید؟که غصه خوردنام رو دید؟کی قلب سنگینمو دید؟
دختری که وقتی به گذشته و اینده نگاه میکنه فقط درس خوندنو میبینه
دختری که خانوادش میخوان پزشک بشه و باباش حرف از بورسیه میزنه
گناه من چیه؟گناه ما چیه؟؟
از وقتی که با نفهمی پامو تو تیزهوشان گذاشتم زندگیم عوض شده.همش درسه
بعضیا میگن در بچگی تلاش کن در بزرگی بخور
کدوم بزرگی؟وقتی 50 سالمه؟وقتی نوه دارم؟
چرا کسی نمیفهمه هر دهه از زندگی مهمه
وقتی بقیه بچه های هم سنمو میبینم دلم میگیره
جای مامانشونم من
وقتی برای چیزی ذوق میکنن که برای من مهم نیست
وقتی به روحم نگاه میکنم و مبینیم شبیه نوجوون ها نیست میمونم چی بگم
اخه چرا؟
تیزهوشان برای ما حکم زندانیو داره که حتی وارد شدنش هم دست خودمون نیست
وقتی میخوام بگم میخوام برم بیرون انگار کار به شدت وقیح و خلاف شرعی کردم
من هنوز 13 سالم هم نبود که از استرس گریه میکردم من هنوز 13 سالم نبود استرس تیزهوشانی بودنو کشیدم
الان که چی؟چی بیشتر از بقیه همسنام گیرم اومده؟غیر از لرزش دستو این روح ازرده؟
دلم برای روزهایی میسوزه که برمیگردم به گذشته و با آه ازش یاد میکنم.گذشته ای که همش درس بوده و درس بوده و درس
من حتی وقتِ یه شام خوردنِ بیرون از خونه رو ندارم
من دلم برای خودمو بقیه تیزهوشانیا میسوزه
نه بخاطر این نعمتی که خدا بهشون داده هااا
بخاطر سخت گیری های مدرسه،معلم،خانواده
توقع های بیجای مدرسه،معلم،خانواده
من هر روز دخترایی رو میبینم که بخاطر 19 شدن بغض کردن
من دختری رو دیدم که از استرس موهاش سفید شده بود،یکی درمیون سیاه سفید
من دختری رو دیدم که بخاطر رقابت قید دوستشو زد
من دختری رو دیدم که هروقت به مچ دستش نگاه میکنه جای خالیِ یه زخم و میبینه
من دختریم که در 14 سالگی ارزوی مرگ کردم
دختری که هر بار به رگش نگاه میکنه بغض میکنه
دختری که.....
.
.
خودمم میدونم تیزهوشان خیلی خوبه.ولی اون شب واقعا حالم بد بود
فکر کنم یکی اینو بخونه از سمپاد بدش بیاد ._.
 
  • دابل‌لایک
امتیازات: Thv
  • شروع کننده موضوع
  • #15

wisteria.

the val
ارسال‌ها
106
امتیاز
1,169
نام مرکز سمپاد
farzanegan 1
شهر
tehran
سال فارغ التحصیلی
1403
این دلنوشته رو 4 ماه پیش که حالم خوب نبود نوشتم
ولی فکر نکنم بدرد بخوره
ولی بازم میزارمش



امشبم ازون شبا بودااا
ازون شبایی که با واقعیت روبرو میشم
با واقعیتی که میخوام پاکش کنم ولی نمیشه
میخوام انکارش کنم بگم نه نیس
من هر چیزی رو تو زندگی بلد نباشم اینو خوب بلدم که خودمو بزنم به نفهی.خودمو گول بزنم.خودمو بزنم به نشنیدن.به ندیدن.به فکر نکردن.
من یه نوجوان 15 ساله ام.نوجوانی که بیشتر از 15 سال سن نداره
نوجوانی که از کلاس هفتم جون کند تا الان.و از الان قراره باز هم تا دوازدهم جون بکنه
دختری که امشب بخاطر استرس درس فردا لباشو دوباره زخم کرد
دختری که بخاطر استرس دستاش میلرزه
دختری که سر امتحان خودکارو بزور میگرفت دستش
دختری که دوستاش میگن چرا استرس نداری؟خوشبحالت.ولی کی گریه های منو دید؟که غصه خوردنام رو دید؟کی قلب سنگینمو دید؟
دختری که وقتی به گذشته و اینده نگاه میکنه فقط درس خوندنو میبینه
دختری که خانوادش میخوان پزشک بشه و باباش حرف از بورسیه میزنه
گناه من چیه؟گناه ما چیه؟؟
از وقتی که با نفهمی پامو تو تیزهوشان گذاشتم زندگیم عوض شده.همش درسه
بعضیا میگن در بچگی تلاش کن در بزرگی بخور
کدوم بزرگی؟وقتی 50 سالمه؟وقتی نوه دارم؟
چرا کسی نمیفهمه هر دهه از زندگی مهمه
وقتی بقیه بچه های هم سنمو میبینم دلم میگیره
جای مامانشونم من
وقتی برای چیزی ذوق میکنن که برای من مهم نیست
وقتی به روحم نگاه میکنم و مبینیم شبیه نوجوون ها نیست میمونم چی بگم
اخه چرا؟
تیزهوشان برای ما حکم زندانیو داره که حتی وارد شدنش هم دست خودمون نیست
وقتی میخوام بگم میخوام برم بیرون انگار کار به شدت وقیح و خلاف شرعی کردم
من هنوز 13 سالم هم نبود که از استرس گریه میکردم من هنوز 13 سالم نبود استرس تیزهوشانی بودنو کشیدم
الان که چی؟چی بیشتر از بقیه همسنام گیرم اومده؟غیر از لرزش دستو این روح ازرده؟
دلم برای روزهایی میسوزه که برمیگردم به گذشته و با آه ازش یاد میکنم.گذشته ای که همش درس بوده و درس بوده و درس
من حتی وقتِ یه شام خوردنِ بیرون از خونه رو ندارم
من دلم برای خودمو بقیه تیزهوشانیا میسوزه
نه بخاطر این نعمتی که خدا بهشون داده هااا
بخاطر سخت گیری های مدرسه،معلم،خانواده
توقع های بیجای مدرسه،معلم،خانواده
من هر روز دخترایی رو میبینم که بخاطر 19 شدن بغض کردن
من دختری رو دیدم که از استرس موهاش سفید شده بود،یکی درمیون سیاه سفید
من دختری رو دیدم که بخاطر رقابت قید دوستشو زد
من دختری رو دیدم که هروقت به مچ دستش نگاه میکنه جای خالیِ یه زخم و میبینه
من دختریم که در 14 سالگی ارزوی مرگ کردم
دختری که هر بار به رگش نگاه میکنه بغض میکنه
دختری که.....
.
.
خودمم میدونم تیزهوشان خیلی خوبه.ولی اون شب واقعا حالم بد بود
فکر کنم یکی اینو بخونه از سمپاد بدش بیاد ._.
ویت نههه
از بعضی جاهاش میتونم کمک بگیرمم
بهرحال هیچوقت تیزهوشان عالی نبوده
و مود خیلی از شبای منه میفهمم
 

amirTT

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
860
امتیاز
4,089
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1406
مسابقش هرسال تابستون مدرسه ما هست
ولی تغییرش و نوآورانه کردنش ایده جالبیه.
موفق باشی
 

hypnos

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1404
ارسال‌ها
845
امتیاز
16,203
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1404
مدال المپیاد
نقره‌ی ادبی
از کلاس ۱۰ انسانی پامو میزارم بیرون
توی نیم طبقه جلوی آینه وایمیسم ، موهامو که بافتم مرتب میکنم . همون موقع دینا میاد رد میشه و یه تنه بهم میزنه ، بی تفاوت از کنار بچه هایی که دارن از دبیر پشت سر هم سوال میکنن رد میشم
توی راه پله سر میخورم و از جلوی روزشمار کارگاه می‌گذرم ، معاون مون داره با بچه ها حرف میزنه، دستی برای مشاور مون تکون میدم . بوی رنگ کل ساختمونو برداشته ، دوباره پله ها رو طی میکنم ، زنگ تفریحه ، صدای جیغ و خنده های بچه ها میاد ، هر از گاهی یکی با حالت دو از کنارم رد میشه و میخوره بهم ، از راهروی ساختمون اصلی می‌گذرم و وارد حیاط میشم ، آفتاب کل حیاط رو پر کرده ، چشام رو ریز میکنم تا سارا رو پیدا کنم ، جلوی در غذا خوری ، کنار بچه هایی که رو زمین نشستن متوقف میشم ، احساس میکنم همین الانه که کف سرم بسوزه ، هوا خیلی گرمه ، چشام رو رو هم فشار میدم ، باز که میکنم ، حیاط خالی خالیه ، پاییزه ، هوا سوز بدی داره ، برگای درخت نارنج که چند سالی میشه کسی بهشون نمیرسه رو زمین تلو تلو میخورن ، دیگه مانتوی مدرسه تنم نیست ، گوشیمو از تو کیفم در میارم ، نگاهی به گالریم میندازم. عکسای تولد ۵۵ سالگی م حسابی گالری مو پر کردن .
از دیوارای آجری رنگ مدرسه دل میکنم .....راهمو به سمت بیرون کج میکنم ..... ببینم این دنیا دیگه میخواد منو کجا ببره ....


امیدوارم چیزی که میخواستین بوده باشه 💚
 
بالا