خاطرات خیلی قدیمی خودم

  • شروع کننده موضوع
  • #1

خدای من :)

بدنیا آمده در 26 ام مهر
ارسال‌ها
2
امتیاز
14
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
گاه حس میکنم خداوند پودر خوش شانسی بر سرم پاشیده است. از بچگی تا به الان خدا همیشه کاری میکرده است تا در دنیایی که خلق کرده بیشتر به من خوش بگذرد. خوش گذشته است و خوش میگذرد و خوش هم خواهد گذشت. واقعیت این است که خدا مهربانتر از آنچه که فکرش را کنم هست. من با تمام وجود لطف هایش را حس میکنم. دنیا دارد برای همه میگذرد. اینکه چگونه میگذرد مهم است. به من دارد خوش میگذرد. تا دقایقی دیگر اذان صبح است. خوشحالم از بابتش.



کوچیکتر که بودم یکبار دستم شکست بعد خدا مرا به خواب فروبرد تا آن درد را حس نکنم. او مرا به سرعت از سختیها میرهانید.



از بین این همه خانم و اقا در این دنیا- دقیقا از شکم کسی که میخاستم به دنیا آمدم. گاه حس میکنم اگر تو اون دنیا خدا با جنین هاش مصاحبه میکرد و میگفت دوست دارید توسط چه آدمهایی بدنیا بیایید- من باز هم همین خانم و اقا رو انتخاب میکردم و دخترشان بودن برایم افتخار بزرگیست. آه فاطمه تو را چقدر میل به خواب کم است. فردا قرار است روز قشنگی آغاز شود. صدای اذان میاید_ خوشمان میاید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

خدای من :)

بدنیا آمده در 26 ام مهر
ارسال‌ها
2
امتیاز
14
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
روزیکه ناح ناح گویان وارد مدرسه شدم، میدانستم چه چیزی در انتظارم هست. مدرسه جای خشنی بود در آنجا یکسری ماشین مامور بودند که کودکان را ساعت ۷ونیم صبح از منزلشان بربایند و به آن مکان مخوف ببرند، در آنجا کودکان معصوم زیادی را میدیدم که تا شب در تختشان خوابیده بودند، صبح پدر و مادرشان آنها را تحویل آن کودک ربایان خوفناک داده بودند. گذشت و گذشت و این کودکان با وضع خوفناک عادت بکردند و حتی به پست ها و مقام های بالایی میرسیدند. یکی از این موقعیت های شغلی مامور آبخوری بود این ماموران اگر دو ثانیه از زنگ تفریح میگذشت یزید میشدند و نمی گذاشتند یک قطره آب بنوشی. این پست و موقعیت رو به علت بی وجدانی ای که داشت قبول نکردم. پس از مدتی مبصر شدم. معلمم دیده بود مرا سکوتی فراوان است و انشاهایم را نیز خیلی می ستود. او گفت عزیزم بیا مبصر این کلاس شو. ابتدا فکر کردیم و این موقعیت شغلی را بررسی کردیم، دیدیم بهتر است کمک کنیم. در مدرسه ی ما تعدادی زبان وجود داشت که حتی اگر صاحبانش هم میخوابیدند این زبانها پیوسته در حال حرکت و ایجاد صدا بودند. در واقع ما با درست کردن جدول خوبان_بدان این زبانهای شاغل را بازنشسته میکردیم.
 
بالا