چجوری با چیزهایی که دوست ندارید کنار میاید؟

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Admin2
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Admin2

لنگر انداخته
عضو کادر مدیریت
مدیر کل
ارسال‌ها
7,654
امتیاز
37,456
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1389
خیلی چیزها هستند که مطلوب ما نیستند. مثلا اجبارهایی که از طرف جامعه وجود داره. درسی که مجبوری بخونی. کاری که بهش اعتقاد نداری. لباسی که مجبوری بپوشی و ... کلا همه ما یک نوعی زورگویی میشنویم. چجوری با این چیزها کنار میاید؟
 
عادت کردن بهش
چشم باز میکنیم دیگه اون اجبارم نباشه بازم انجام میدیم چون وارد روتین زندگی و افکارمون شده
 
یه اخلاقی دارم که دوست دارم کاری که خیلی واسم سخته و پر استرسه رو زودتر انجام بدم تا سریع تر اسوده شم
این کمک میکنه بدون فکر کردن به سختیش به اسودگی بعدش فکر کنم...
 
سوال این هست که اگر مربوط به رشته هست چرا تغییر رشته ندهیم
اگر مربوط به کار هست چرا تغییر کار ندهیم ؟
ایا فکر میکنید دیر شده یا توانشو نداره
چون بودن با چیزی که دوست نداری یک شکنجه هست
 
عادت، عادت، عادت!
دردی که خیلی تحملش کنی دیگه بی حس میشه و حسش نمیکنی
 
بعضی وقتا سعی میکنم زاویه دیدمو عوض کنم.
مثلا کنکور. من حالم از کنکور و تک تک تست های شیمی و قلم چی و... بهم میخوره. ولی میدونم که با این نفرت نمیتونم ادامه بدم پس سعی میکنم اینجوری بهش نگاه کنم که مثل یه چالش جدید و سخت میمونه و حس انجام دادنش چقدر جالبه و تو این راه ادم یه جورایی آبدیده میشه. و همچنین سعی میکنم نیمه پر لیوان هم ببینم. مثلا من مدرسه مو دوست دارم واقعا. معلما باحالن کلاسا حال میده دوستام هستن و اینکه 7 ماه اینا بیشتر نیست و سریع تموم میشه.
البته بعضی چیزا هستن که خب... به این راحتی نیست واقعا. راه حل مشخصی براشون نیست. فقط میشه به درد کشیدنش عادت کرد. که خوب نیست اصلا. ولی خود ادمم بعضی وقتا نمیدونه چیکارشون کنه.
 
سعی می‌کنم به خودم بقبولونم فلان چیز خیلی خوبه
مشکلی نداره
وگرنه به هیچ وجه نمی‌تونم باهاش کنار بیام
مثلا اون درس و نمی‌خونم کلا اگر نتونم به خودم تلقین کنم که خوبه
 
چونکه الان با بزرگترین چالش عمرم رو به رو هستم و این مشکل عاطفی اجتماعی رو نمی‌تونم حلش کنم.
براش سوگواری می‌کنم، اجازه می‌دم غم تمام وجودم رو بگیره.اما بعد چند روز کم کم از اون حالت رخوت خودم رو اجبارا خارج می‌کنم.
چون من یک اورثینکر هستم، راه گریزی‌ از فکر‌های بیخود و جان فرسا ندارم.
فقط سعی می‌کنم حال خودم رو بهتر کنم.
یه چیزی که هست اینه که هیچ مشکلی صد در صد حل نمی‌شه، بالاخره بعد مدتی باز خودشو نشون می‌ده و این گره‌های پیچ در پیچ مشکلات رو به طنابی بلند بدل می‌کنه.
فقط کاری که می‌شه کرد اینه که مراقب سلامت روان شخصی بود. زاویه دید رو تغییر داد و ....
من تو دوران ابتدایی چالش زیاد داشتم.
همون چالش‌ها باعث شد من تنها کسی باشم از اون مدرسه که دوره اولش رو سمپاد قبول شد.
به هر مشکلی سعی می‌کنم یه جور دیگه نگاه کنم و مثل دوران ابتدایی‌م فکر کنم که بالاخره این ماجرا منو به یک فاطمه بهتر و قوی‌تر تبدیل می‌کنه
 
سعی میکنم بی اهمیت جلوه بدمش در نگاه خودم البته

اونوقت از یک چیز بی اهمیت خوشم نمیاد

بعضی وقت ها به ضررم میشه بعضی وقت ها به سودم
 
سعی میکنم اهمیت ندم و مهم نباشه برام
ولی خب یسری چیزا که ادمو واقعا میندازه تو استرس و خب بیش از حد غیرمنطقی و چه بسا اثرشون فاجعه بار تر هستن تو زندگی پیش میان بصورت غیرارادی خندم میگیره ( مثلا یه مثال ضایعی که شاید زیاد هم مهم نباشه ورزش ترم اولم ۱۷ شد بابت سه جلسه غیبت - اخه آدم رو فرمی مثل من ۱۷ ؟ :)) - و اون لحظه که دبیر اینو گفت واقعا داشتم میخندیدم از شدت فشار و عجیب بودن موضوع :| )
 
تا حد ممکن میپیچونم و انجام دادنش به تعویق میندازم.
سعی میکنم اگر خیلی مسئله مهمیه محیط رو عوض بکنم یا از ابتدا توی اون جمع شرکت نکنم.
چیزایی هم که مجبورم تحمل میکنم!
 
اگه چیز خیلی خاصی نباشه بعد از یه مدت عادت میکنم ، مثل اینکه تو هر روز مجبوری مسواک بزنی ، اولش یه چیز سخت و عذاب اوره ولی بعدش عادت می‌کنی
یه چیزای بزرگ تر هم ، باهاش کنار میام ، با این جمله که تو بدنیا اومدی تا سختی و بدبختی بکشی
باهاشون کنار میام و گریه میکنم، روح و روانمو داغون میکنم و باهاشون کنار میام ، هر لحظه ش تک تک سلولام در عذابن ولی باید باهاشون کنار بیام
 
چه دوست داشته باشی چه دوست نداشته باشی، بلاخره باید باهاش کنار بیای.
فقط کافیه باهاش کنار بیای و شروع کنی🙂 (بهتر از اینه که همش حرص بخوری و خودخوری کنی)
 
باید عادت کرد.
باید به عادت کردن هم، عادت کرد.
اگه راجع به درس و کسب یه‌ سری مهارت ها باشه، من خودم آدم خوش‌ذوقی‌ام. یا شایدم دارم کلمهٔ درست رو به کار نمی‌برم؛ در هر صورت به این شکله که مامانم می‌گه نرگس رو هر کلاسی بذاری، حس می‌کنی یه چیزی پیدا می‌کنه که ازش لذت ببره.
شما هم باید از اول به دید مثبت نگاهش کنید و سعی کنید یه چیزی برای لذت بردن پیدا کنی.
راه ساده اینه که روی یه کاغذ، صادقانه وجه‌های خوبش رو بنویسید.
گاهی اوقات هم نه، باید بذاری بقیه به تو عادت کنن، و قبول نکنی. این دو تا پیشنهاد، همه‌جا صدق نمی‌کنن.
 
Back
بالا