جنسیت معشوق در ادبیات فارسی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
پس از کمی نوشتن در این باب در یک ح.ب که البته بعدا پاکش کردم،به این نتیجه رسیدم که چرا نباید به این امر غالبا مغفول در ادبیات و یا به تعبیری جامعه ایرانی پرداخت؟در هر صورت آنچه که امروز در گذران روزگار و ایام و در این ایران معاصر تا حد زیادی به فراموشی سپرده شده در زندگانی قدمای ما رواجی تمام داشته و چنانچه در اون ح.ب از ماوقع شرح دادم،در در دوره مدرن و زندگانی ما هم کاملا از میان نرفته و همچنان چنین چیزی برقرار بوده و شاید هنوز هم باشه(؟).در هر صورت،اهمیت ادبی و جامعه شناختی چنین مسئله ای همچنان در درک تاریخی اجتماع ایرانی و ادبیات غنایی ایران پابرجاست.

اهمیت پرداختن به این موضوع صرفا دریافتن جنسیت معشوق در اشعار ایرانی نیست،بلکه ارائه تصویری از یک پدیده اجتماعی مسبوق به سابقه در جامعه ایرانی هست که در شعر فارسی،به معنای غالب و رایج ترین وجه خلق هنری در ایران منعکس شده.پیش از آغاز مطلب و نوشتن مطالب به صورت تدریجی و در چند پست،مسائل اساسی رو ذکر خواهیم کرد.

تنها منبعی که اختصاصا و انحصارا به تحقیق در این باب پرداخته،کتابی است از سیروس شمیسا با نام "شاهد بازی در ادبیات فارسی".کتاب یکبار در سال هشتاد و یک چاپ و پس از اندک زمانی توقیف شد.گرچه،به مانند همه کتب ممنوع النشر به راحتی از طریق چاپهای افست یا روشهای مشابه در دسترس هست.
منبعی که برای ارائه این موضوع استفاده کرده ام،جدای از این کتاب که البته باوجود نظم و ترتیب بسیار عالی چندان کامل نیست(و نمیتونست هم باشه،چون ذکر تمامی این موارد در یک کتاب میسر نبوده)،دواوین و کتب شعر و نثر فارسی است که در این پستها مکررا از آنها نقل خواهد شد.


پیش از هر امر،یک چکیده و مقدمه از مبحث مورد بررسی:

در تمامی ادوار ادبیات فارسی،از دوره خراسانی تا حدود سبک بازگشت،معشوق شعر فارسی همواره مذکر بوده است.فی الواقع،در سراسر ادبیات فارسی اشعاری که بتوان معشوق شعر را با ضرس قاطع مونث دانست نادرند‌ و در اکثریت اشعار،معشوق مشخصا مذکر است.در عمده اشعار قدیم فارسی،بالاخص در سبک خراسانی،اشاره شاعر صراحتا به معشوق مرد هست،اما بالفرض در برخی از اشعار سبک عراقی،برای مثال بعضی از اشعار حافظ یا سعدی،در صورت عدم آشنایی کافی با مصطلحات ادب فارسی ممکنه چنین به نظر بیاد که جنسیت معشوق نامعلوم یا بعضا زن هست.اما یک شخص آشنا به ظرائف ادبی فارسی و همچنین عناصر جامعه شناختی ایرانی درخواهد یافت که معشوق شعر عمدتا مذکره و نه مونث.و در حقیقت میشه اینطور گفت که در اکثریت قریب به اتفاق اشعار فارسی و به طور خاص غزلیات فارسی چنین بوده.


در تحلیل ادبی و زبانی متون شعر و نثر فارسی،این امر کاملا مشهوده. اصطلاحاتی مانند زلف(که برخلاف واژه "گیسو" در قدیم عمدتا به موی مرد اطلاق می شد)،خط و امثالهم صراحتا اشاره به معشوق مرد دارند.در این باره بیشتر خواهم نوشت.


و همچنین مختصات جامعه شناختی ایرانی و نمودش در معشوق شعر به وضوح بیانگر اینه که معشوق مورد توصیف این اشعار نمیتونسته زن باشه.معشوقی که در مجالس شرب ساقیگری و در مواقع رزم اسب سواری می کنه،زلف به باد میده و در بر عاشق خودش کاملا غالبه و جفاکار مشخصا زن نیست و کوچکترین تجانسی با فرهنگ سنتی ایرانی نداره.


البته منظور از معشوق مذکر و "مرد" در اینجا هر مردی نیست.بلکه مردانی است عمدتا جوان و با ویژگیهای فیزیکی به خصوص که به اونها خواهیم پرداخت؛پسرانی جوان و به اصطلاح "نوخط" که هنوز ریش بر محاسن اونها ندمیده و در سنینی بین چهارده تا بیست و چند سالگی(حسب اینکه این زیبایی تا کی بپاید)بسر می برند.و البته که در این ویژگیها هم هم استثنائات فراوان هست و با توجه به طبایع مختلف تفاوتهای فراوان.خصوصیات زیبایی شناختی که امروزه از ادبیات فارسی به عنوان زیبایی زنانه وام گرفته شده در زمان خود جملگی اختصاص به مردان داشته،از قبیل "کمر باریک،چشم تنگ،مژگان بلند،پوست سفید و قد بلند و لبان سرخ و خوش ترکیب".و به طور کلی رگه هایی از زیبایی زنانه،البته با توجه به اینکه در اون دوره مشخصه های زیبایی زنانه هم متفاوت بود و بسیاری از این ویژگیها برای زنان زیبا فرض نمی شد.



حال ممکنست بپرسید مگر معاشقه با مردان یا به عبارت مصطلح،"شاهد بازی"، در جامعه مذهبی ایرانی خلاف همون سنتها نبوده؟می بایست گفت که نه تنها نبوده بلکه برخلاف دوره معاصر اساسا قبح چندانی نداشته؛چنانچه مشاهیر و اشخاص صاحب نام جامعه شرمی از این عمل نداشتند و شعرا و ادبا نیز به آسانی چنین مضامینی رو در شعرشون گنجانده و حتی خاطرات خود رو نقل می کردند.چنانچه سعدی در گلستان چند مرتبه از جوانی خود و روابط اینچنینی اش نقل کرده و حتی در دوره شیعی،شاعری مستظهر به مذهب مثل محتشم کاشانی که اشتهار به تدین و اشعار رثایی(صاحب شعر "باز این چه شورش است که در خلق عالم است")داشته هم هیچ ابایی از نگاشتن و انتشار داستانها و نامه های عاشقانه متعدد خود به پسران نکرده.به عبارت بهتر،مثل بسیاری از مواجهات جامعه ایرانی با مقوله مذهب،در این امر هم برخورد جامعه ایران کاملا متناقضه.


این مسئله در ایران از زمان ورود اسلام رواج داشته و شواهد چندانی از این رواج این امر در ایران باستان نداریم.محتملا بدوالامر این سنت از طریق سلطه یونانیان در ایران آغاز شده،پس از اسلام رواج یافته(هم با تغییرات جامعه ایرانی و هم با ترویج فلسفه یونانی در ایران پس از اسلام،بالاخص آراء افلاطون در این باب) و با ورود ترکان به ایران تشدید شده و برخلاف شاهدبازی یونانی(که عمدتا رمانتیک،یعنی تلفیقی از عشق عاطفی با رگه هایی از عشق جنسی بود و بعضا هم عشقی مطلقا غیرجنسی می نمود) نوعی از شاهدبازی که پس از ورود ترکان در ایران شکل گرفت عمدتا جنسی و عناصر عاشقانه و عاطفی در اون کمرنگ بود.



علت رواج این امر در ایران رو میشه به چندین دلیل نسبت داد،تاثیر فلسفه قدیم یونان،ماهیت عشق در ایران که غالبا توام با معبودیت معشوق و والا پنداشتن هرچه تمامتر اوست (که با نگاه تحقیر آمیز به زن در این جامعه سازگاری نداشت) و شاید از همه موثر تر عدم حضور زنان در جامعه،چنانچه این مسئله در دوره معاصر و تقویت حضور زنان در جامعه و آزادی بیشتر روابط،کمرنگ شد و به مرور تا حد زیادی از میان رفت.


در چند پست آینده به ریشه ها و کیفیت این مسئله در ایران،تفاوت اساسی اون با همجنسگرایی غربی در دوره معاصر( این دو مطلقا متفاوتند)،سیر اون در جامعه ایرانی و علل رواج بی حد و حصر اون و نمودش در شعر و ادبیات فارسی خواهیم پرداخت.اگر این مقدمه کامل نیست(که یقینا نیست)،بگذارید به حساب تطاول مطلب و اجازه بفرمائید تا مفصلا و به تدریج به این امر بپردازیم.این یک چکیده ناقصی بود از کلیت مطلبی که شرح خواهم داد.
 

ili

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
556
امتیاز
9,252
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
حوزه علمیه قم
رشته دانشگاه
شیطان پرستیِ آنتوان لاوی(ص)
جنسیت شون They /Them یا همون 《او》 هست دیگه
 

Mahdi Ashtari

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
10
امتیاز
71
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
1403
یادش بخیر وقتی قسمت هایی از این کتاب دکتر شمیسا رو مطالعه کردم به کلی دیدگاهم عوض شد و برای شوکه کردن دوستان مناسبه😁
می گفتن آقا این بزرگان ادب از این چیزا مبرا هستن چرا تهمت میزنی :)
 
ارسال‌ها
433
امتیاز
2,880
نام مرکز سمپاد
[.unk]
شهر
[.unk]
سال فارغ التحصیلی
333
بحث بدون جبهه مخالف لطفی نداره
احتمالاً

اِهِممم
@DarkLightI
@merfan x1

حذف نکنید ادمینا صرفا میخوام تاپیک راه بیافته

idk-c_fxey.png
 

Miniall

سیسیِ عثل
ارسال‌ها
127
امتیاز
2,598
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1405
مدال المپیاد
قسمت نشد شرکت کنم :(
اتفاقا غزل شماره 129 سعدی هم با همین موضوعه 😁
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
شاهدبازی در لغت


درباب تسمیه معشوق مرد در ادبیات فارسی لغات گوناگونی به کار رفته که برخی صرفا جنبه تسمیه،برخی جنبه مثبت و بعضی هم جنبه تحقیر دارند.از اون جمله:

لغت “شاهد”،مستمعل در مفهوم معشوق و اختصاصا به مفهوم معشوق مرد،”امرد”به معنای مرد بی ریش(که چنانچه خواهیم پرداخت از مهم ترین مشخصه های زیبایی شناختی فرض می شد)،مأبون و امثالهم.

لازمست ذکر آنکه لغت "شاهد" در موارد نادری برای معشوق زن نیز به کار رفته است.

در کنار “شاهدبازی” عبارت “نظربازی” هم به کار رفته،یعنی لذت جستن از تماشای پسران زیبارو.گاهی این عمل صرفا در حدود تلذذ و ستودن زیبایی چنین پسرانی بود و گاه به روابط میان این دو (که البته به حدود این روابط هم خواهیم پرداخت،گاهی صرفا در حد به آغوش کشیدن و بوسیدن و گاه آمیزش جنسی،که با توجه به طبع و سلیقه افراد متفاوت بود) می انجامید.برخی از افراد از هرگونه رابطه جسمانی پرهیز داشته و صرفا به ستودن و تلذذ از این زیبایی می پرداختند،برخی در حدود اعمال سطحی جسمی روابط تنانه هم داشتند و برخی هم مجامعت کامل جنسی.

چنین امری در ایران قدیم قبیح فرض نمی شد.حافظ چندین بار از نظربازی در اشعار خود نام برده و آن را “علم نظر” نامیده.

"از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کـاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود"

در میان متصوفه،چهره پسران زیبارو(به تبعیت از تمامی زیبایی های عالم) به عنوان تجلی وجود واحد،یعنی ذات اقدس الهی دیده می شد.درباره ماهیت این مسئله در اهل تصوف،مطلبی مستقل خواهم نگاشت.









منشا یونانی و افلاطونی



محتملا نخستین گرایشات به شاهدبازی از دوران سلطه یونانیان بر ایران آغاز شده،‌و البته در ایران باستان رواج چندانی نداشته؛چنانچه افلاطون اینگونه ذکر کرده که حکومتهایی مانند شاهنشاهی ایران برای اینکه "مانع از رواج افکار بلند و مترقی در بین مردمان خود" بشوند،از این امر ممانعت می کنند.لازمست که به چگونگی چنین روابطی در یونان باستان اشاره کنیم،چون مشابهت هایی دارد با آنچه که در ایران جریان داشت.


عشق به مرد در جامعه یونان قدیم یک عشق والا،معنوی و البته غیرجنسی بود.از منظر یونانیان عشق به زنان هیچ چیز جز عنوانی گمراه کننده برای تمتع جنسی نبود،اما عشق به مردان عشقی والا و برای اعتلای طرفین فرض می شد.
چنانکه پیداست رواج این امر از نسل اول خردورزان یونانی،سقراط و شاگردانش،به عنوان نسلی که نظامهای ارزشی پیشین یونان تشکیک می کند در جامعه شدت یافته.بدین معنا که افلاطون در آثار خود،به طور خاص در رساله "ضیافت" به این امر از منظر فلسفی پرداخته و آن را مورد دفاع قرار داده است.لازمست تا بخشی از این رساله را عینا نقل کنم(مطالب ذکر شده در پرانتز از متن اصلی نبوده و تحشیه ای است که حسب نیاز کرده ام):

( نعمتی بالاتر از این برای یک جوان وجود ندارد که محبوب مردی شریف و با ارزش باشد و برای یک مرد نیز نعمتی بالاتر از معشوق نیست...چون دو آفرودیت(در الهیات یونانی،ایزدان زیبایی و ظرافت با نام آفرودیت خوانده می شدند) وجود دارد ما نیز مجبوریم وجود دو اروس (ایزد عشق و شور) را بپذیریم....آفرودیت دوم خدای جوانتری است که فرزند زئوس(اعظم خدایان یونانی) و دیونه است و نزد ما آفرودیت زمینی نامیده می شود.اروسی که با آفرودیت زمینی پیوستگی دارد و کارش اینست که انسانهای سفله را به دوست داشتن بر می انگیزد و این قبیل انسانها نه تنها پسران که زنان را نیز دوست می دارند.و لیکن آن اروس آسمانی با آن آفرودیت دیگر پیوند دارد که فقط از مردی به وجود آمده و در ایجادش زنی شرکت نداشته است.این اروس متوجه پسران است و چون اروس دیگر مسن تر است گرد هوا و هوس نمی گردد و آنها که از او الهام می گیرند(در الهیات یونانی تلقینات مذهبی امری است ملهم از جانب خدایان،حسب اعتقاد و وثوقی که انسان به هر یک از آنها داشته باشد) عاشق پسران می شوند که طبیعتا (در قیاس با زنان) هم عاقل تر و هم قوی ترند(در اینجا نکته ای مهم از جانب افلاطون ذکر می شود،و آن اینکه از دلایل اساسی گرایش به پسران را عقلانیت قویتر آنان در مقام مقایسه با زنان می داند.امری که در ایران نیز مشخصا مشهودست).در بین کسانی که با پسران عشق می ورزند به آسانی می توان افرادی که از این اروس الهام می گیرند را به خوبی بازشناخت،
زیرا اینگونه افراد به کودکان میلی ندارند بلکه به جوانهایی میل می کنند که آثار خردمندی در آنها ظاهر شده باشد و این موقعی است که موی صورت شروع به روئیدن می کند(این نکته در شناخت شاهدبازی ایرانی نیز حائز اهمیت است،اینکه همواره معشوق پسری است "نوخط"،در سنینی حدودا فیمابین چهارده سالگی تا بیست و چند سالگی،و اینکه از معاشقه با کودکان به شدت منع شده است،که در ایران نیز غالبا و نه همیشه چنین بوده است)....به نظر من اصلا باید قانونی وضع شود که دل باختن به پسران نورس را ممنوع سازد.در عین حال باید آن عشقبازان سفله(کسانی که به زنان عشق می ورزند) را نیز مجبور ساخت که از عشق ورزی با زنان هرجایی دست بردارند،زیرا همین قبیل عشقبازان عشقبازی با پسران را بدنام ساخته اند.درجاهای دیگری که تحت سلطه بیگانگان قرار دارد(محتملا منظور پادشاهی ایران باشد) چنین کاری ننگ شمرده می شود...حکمرانان خودرای آنجا به صلاح خود نمی دانند که بین افراد ملتشان افکار بلند و دوستیهای محکم و پایدار که مانند همه صفات نیک زائیده عشق است به وجود آید.....)



در ادامه هم افلاطون به ذکر نکات دیگری در این باب پرداخته که برای مطالعه رجوع شود به همین رساله "مهمانی" در دوره آثار وی.برای اجتناب از تفصیل مطلب،خلاصه می کنم به اینکه او در پی این متنی که عینا ذکر شد،نخست ابراز انزجار کرده از اینکه برخی از پدران کسانی را بر پسرانشان می گمارند تا هرجا که می روند همراه آنان بوده و از همصحبتی ایشان با عاشقانشان ممانعت کنند(این مسئله در ایران نیز وجود داشت).سپس،این نکته مهم را مطرح می کند که عشق به زیبایی ظاهری صرف،عشقی مانا نیست،بلکه عشقی پایدار است که فارغ از زیبایی جسمانی، معطوف بر زیبایی های روحی باشد.مسئله مهم دیگری که او ابراز می کند آنست که عاشق می بایست برای برکشیدن و اعتلای معشوق خود هرکار که می تواند بکند،بی آنکه بیم داشته باشد تا او را به تملق و چاپلوسی متهم کنند.
ضمنا،ازدواج و تولید نسل در میان این جوانان را ضرورت اجتماعی دانسته و نه برگرفته از عشق و عطوفت به زنان.


نکته بعدی که از اهم مواردی است که افلاطون ابراز داشته،سیری است که عاشق در مکاشفه زیبایی معشوق طی می کند،اینکه او ابتدا فقط به یک تن زیبا دل می بندد و سپس پی می برد که زیبایی یک بدن با زیبایی بدنهای دیگر یکی است،و بدین ترتیب از اشتیاق به تن زیبا دست برداشته و متوجه زیبایی روح می گردد.در این هنگام اگر جوانی بیابد که روحی متعالی دارد(گرچه از زیبایی جسمانی بی بهره باشد) بدو دل خواهد بست و در پی افکار و اعمالی خواهد بود تا بتواند آن جوان را بهتر سازد و به این ترتیب خواهد توانست تا زیبایی های عالم معنوی و اخلاقی را نیز کشف نماید(این امر در تفهیم معاشقه عرفا با شاهدان نیز اهمیت دارد،که بعدا به آن خواهم پرداخت)

سپس مطلبی از سقراط نقل می کند.می دانیم نخستین توصیف آنچه به عنوان "عشق افلاطونی"،در مفهوم عشق غیر جنسی مشهور است عنوانی است که از ارتباط میان سقراط و شاگردانش نهاده اند.عشقی که منحصرا زیبایی پرستی است،زیبایی روح و جسم؛و در عین حال مطلقا غیر جنسی است،چنانچه برای آزمودن این امر شبی الکیبادس،که در بین شاگردان سقراط به زیبایی شهره بود،شبی را با او در یک بستر بسر می برد و چنین نقل می کند که سقراط به او کمال بی اعتنایی را داشته است و گویی با پدر یا برادر خود در یک بستر خفته.در صورتی که الکیبادس خود معشوق سقراط بود و از ابراز عشق به او چندان ابایی نداشت.
(دوره آثار افلاطون،ترجمه کاویانی و لطفی،چاپ سال چهل و یک،رساله "مهمانی"،از ص 455 الی 518)





نکات مهم مطروحه در این رساله:


1.نخست آنکه عشق با زنان تقبیح و تحقیر شده است،چنانچه افلاطون عاشقان زنان را "انسانهایی سفله" می نامد.پسران نیز از آن رو که عاقل تر از دخترانند بر ایشان ارجحیت دارند.این امری است که در فرهنگ ایران نیز کاملا جریان داشته و از علل مهم تمایل مردان به همجنس خود در ایران بود.
2.تاکید بر عشق ورزی با معشوقی خردمند است،انسانهای سفیه محل چندانی از توجه ندارند.
3.تاکید بر آنست که معشوق کودک نبوده و به اصطلاح ایرانی "نوخط" باشد،یعنی به تازگی به بلوغ رسیده و در حقیقت در اوج زیبایی پسرانه بسر ببرد،که البته منحصر به عده ای محدود است.این مسئله مکررا در شعر فارسی نیز مورد اشاره است.
4.عشق جسمانی حقیر شمرده شده و عشق والا را عشقی دانسته که بر روح افراد باشد،و به تبع روابط جنسی میانه عاشق و معشوق نیز تقبیح می شود.این امر تا حدودی در ذهنیت عرفای ایرانی نیز منعکس است،اما عشق عارفا به پسران غالبا عشقی بود که به عنوان "عشق رمانتیک" مطرح می کنند،یعنی عشقی بی آلایش و عاطفی و روحی که البته رگه هایی از عطوفت جنسی را نیز داراست و میان عاشق و معشوق روابطی جسمانی،با حدودی که با توجه به افراد مختلف متفاوتست برقرارست.گاهی صرفا با ستایش زیبایی و گاه با جماع جنسی.توجه عرفا به زیبایی جسمانی معشوق نیز بیش از حدودی است که افلاطون مطرح می نماید،گرچه ستودن این زیبایی لزوما به روابط جسمانی یا جنسی منتهی نمی شد.
5.یونانیان نسل قبلتر از این روابطی که بین نسل جوان رواج یافته بود رضایت نداشتند و از این مسئله ممانعت می کردند.در ایران قدیم نیز چنین مسئله ای برای قرنها جریان داشت،که اگر پدری پسری زیبارو داشت همواره کسی را برای مراقبت و همراهی او می گمارد یا سر او را می تراشید بلکه کمی از زیبایی و به تبع توجه عاشقانش بیفتد.در بوستان سعدی حکایتی در این باب مرقومست.
6.عاشق به منظور کسب فضیلت عشق می ورزد و معشوق نیز. ننگی هم بر دامن هیچ یک از اینان نیست.
7.ارتباط میان عاشق و معشوق ارتباطی است مانند استاد و شاگرد،و گاه پدر و پسر.این امر در ادب فارسی و جامعه ایرانی نیز منعکس است.
8.مفهوم (المجاز قنطره الحقیقه) که عرفا در باب نیل به زیبایی حق از طریق زیبایی های دنیوی،و از آن جمله معشوق انسانی مطرح می کنند را افلاطون نیز مطرح نموده و این قضیه را می توان از تاثیرات فلسفه افلاطونی بر عرفان ایرانی دانست.
9.اگر عاشق در معاشقه توانا باشد پس از چندی معشوق را نیز عاشق خود می کند،چنانچه سقراط چنین کرد.در میان ایرانیان و ادب فارسی نیز حکایات بسیاری منقولست از عاشقانی که قلب معشوق خود را بدست آورده و نهایتا خود معشوق می گشتند،امری که در ادبیات عرفانی و به صورت استعاری در توصیف فنای فی الله هم به کار رفته است.
10.معشوق مرد به واسطه حمایت عاشقان خود،در دستگاه حاکمیت مقام و منصب می یافت.این مسئله در ایران نیز بسیار مرسوم بود،چنانچه بسیاری از افراد معشوق خود را (که گاه عاشق و معشوق هردو از سنین جوانی گذشته و دیگر ارتباطی به آن صورت نداشتند،اما همواره احساس دین نسبت به معشوق وجود داشت) در حکومت به مقام و منصب می گماردند.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
منشا فلسفی در ایران



بی هیچ تردیدی فلسفه مشا و بالاخص فلسفه ابن سینا از تاثیرگذار ترین آبشخورهای فکری ایرانی بوده است،چه بر فلسفه شرقی و چه بر عرفان و تصوف ایرانی.آراء ابن سینا تماما متاثر از فلسفه یونانی،و به طور خاص فلسفه افلاطونیست؛در حقیقت تاثیراتی که آراء افلاطون بر تصوف گذاشته جملگی از طریق فلاسفه مشاء به عرفا رسیده و تثبیت گشته است.


در امر چگونگی معاشقه هم ابن سینا کاملا متاثر از افلاطون بوده و معاشقه با مردان را "وسیله ای به جهت اتصال به معشوق حقیقی و وصول به علت اولی" دانسته است،اما مشروط بر آنکه کامجویی جنسی و حیوانی در میان نبوده و عشقی به اعتبار جنبه های عقلانی برقرار باشد.

نکته آنکه برخلاف افلاطون که هیچ شکلی از روابط جسمانی را چندان جایز نمی بیند،ابن سینا چنین نپنداشته و اعمال جسمانی را نیز تا جایی که به حدود اعمال جنسی نرسد بی اشکال می داند.او معاشقه جسمانی را بر سه قسم می شمارد: نخست معانقه(در آغوش کشیدن)،تقبیل(بوسیدن)،و مباضعه(عمل جنسی).وی از دو قسم اول (در آغوش کشیدن و بوسیدن) در صورتی که عاری از جنبه جنسی و صرفا "مثال بوسیدن اولاد" باشد تقبیح نمی کند،اما قسم سوم یعنی عمل جنسی را به این دلیل که نمی تواند بدون جنبه شهوانی باشد ناشایست می بیند.و دو قسم اول را هم در حالتی که به نیات شهوانی انجام شود رد می کند.

دیگر فلاسفه ایرانی نیز به مانند فارابی و ملاصدرا عشق به مردان را مشروط بر اینکه عاری از جنبه های جنسی و شهوانی باشد جایز شمرده و توجیه کرده اند.





از نوشته بعدی به انعکاس این امر در ادبیات فارسی،بنا به ترتیب تاریخی خواهم پرداخت،و سیر تطور و چگونگی چنین روابطی در ایران را نیز مورد بررسی قرار خواهم داد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
شاهدبازی در ادبیات عرب و هند

پیش از پرداختن به سیر این مقوله در ادبیات فارسی،لازم دیدم تا درباره این موضوع میان ادبای عرب و بعضا هندی شرحی دهم.در میان اعراب قدیم،مغازله با مردان برخلاف ایرانیان به هیچ وجه رواج نداشت،بالاخص در اشعار عاشقانه جاهلیت عرب.در شعر اعراب جاهلی و پس از آن،تا پیش از عهد خلفای عباسی،معشوق همواره مونث بوده و اساسا ایشان برخلاف ایرانیان تمایل چندانی به معاشقه با معشوق مذکر نداشته اند و تبعا این امر در ادبیات عرب نیز منعکس نشده است.

اما از دوره خلافت عباسی به بعد و با تاثیرپذیری شعرای عرب از اشعار فارسی،معاشقه با پسران در اشعار عربی نیز راه یافت.و گویا یکی از پسران هارون الرشید به نام امین،علاقه فراوانی به غلامان زیباروی می داشت.
شمیسا در کتاب خود "والبه بن الحباب" که از شعرای قرن هشتم است را به عنوان مبدع این امر در ادبیات عرب معرفی می کند،اما در این مسئله جای تردید است،چرا که بعضا در اشعار قدیم تری از شعرای عرب نیز مواردی را می توان یافت که در آن ظن به مذکر بودن معشوق می رود.اگر در تورق دواوین عربی خود مثالی پیدا کردم،حتما در اینجا مرقوم خواهم کرد.

شاگرد الحباب یعنی ابونواس،بر همین سبیل رفته و در بسیاری از اشعار او معشوق شعر مذکر است.پس از او،این امر در شعر عرب نیز رواج یافت و تا آنجا پیش رفت که در عمده تشبیبات بر خلاف سابق،معشوق شعر مذکر می بود و بعضا با همان خصوصیات شعر فارسی،یعنی پسری جوان و نوخط و زیباروی،که بعضا به تبعیت از عمده اشعار فارسی ترک نژاد است و ویژگیهای زیبایی شناختی مشابهی نیز دارد.


در باب شخص ابونواس،حکایت مشهور و جالبی از ابن جوزی منقولست که در مکه پسری زیبا را دید که حجر الاسود را می بوسد.گویا تابش از کف برفت و هر قدر هم که ممانعتش کردند سودی نبخشید و همانجا صورت بر صورت پسر گذاشته او را بوسید.وقتی هم که ملامت بقیه را شنید،چنین سرود:

و عاشقان التف خداهما
عند استلام حجر الاسود
فاستفیا من غیر ان یاثما
کانما کانا علی موعد

بدین معنا که(ترجمه ام چندان دقیق نیست):"عاشقان در حال بوسیدن حجرالاسود چنان صورت بر صورت یکدیگر گذاشتند که گویی موعدی یافته اند برای وصالی که به سبب آن گناهکار نمی شوند".


از ظریفترین نمونه های اشعار عرب در وصف پسران که شمیسا نقل کرده و شخصا نمی شناختم،شعری از ابن طباطبای علوی،از شاعران دوره عباسی است:

یا من حکی الما فرط رقته
و قلبه من قساوت الحجر
یالیت حظی کحظ ثوبک من
جسمک یا واحد من البشر
لا تعجبوا من بلی غلالته
قد زر ازراره علی القمر

بدان معنی که:"ای از فرط لطافت آب را می مانی حال آنکه قلب تو از سختی سنگ است،کاش به مانند جامه ات بهره ای از تن تو داشتم.از پوسیدگی جامه اش تعجب نکنید که تکمه های آن را به ماه بسته اند".این شعر مشخصا در وصف معشوق مذکرست،چرا که فعل "حکی" و همچنین ضمائر شعر مذکرند.


در نثر عربی مثالهای فراوانی از شاهدبازی موجودست و نکته آنکه معمولا یکی از طرفین این قضیه یک ایرانیست،محتملا از این امر برای تحقیر و بدنامی ایرانیان ذکر می شده است،چنانچه در ادوار مختلف ایرانیان در میان ممالک همجوار به پسربارگی شهرت داشتند که ظن چندان نادرستی نیز نبود.

در میان هندوان نیز معشوق شعر در بسیاری از موارد مرد است،اما در این اشعار برخلاف شعر فارسی شعر نه از منظر شاعر،بلکه از منظر یک زن سروده می شود و بنابراین مصداق معاشقه با همجنس نیست،چرا که عاشق همواره زن است.



در کتاب غرالان الهند که شمیسا خود از آزاد بلگرامی،ادیب شهیر هندی تصحیح کرده به سنت مغازله با مردان در شعر فارسی اشاره شده و او این امر را در شاعران ایرانی نکوهیده است.چنانچه گفته شد،این امر در غزل فارسی،برخلاف مغازله عربی سنتی غالب بود و تا دوره قاجار نیز ادامه داشت:
تغزل شعرای عربی و هندی با نسا است خلاف شعرای فارسی و ترکی که اینها بنای تغزل را بر امارد گذاشته اند و ظلم که عبارت از قرار گیری شی در غیر موضع آن است اختیار نموده.اگرچه شعرای عرب نیز به اختلاط عجم سبیل تغزل با امارد پیموده اند لیکن اصل تغزل آنها با نسا است".
همچنین او در موردی دیگر از خاقانی،شاعر شهیر ایرانی نقل می کند که از ممدوح خود طلب پسری زیباروی را کرده،که گویا برای بلگرامی که چندان با این امور ایرانیان آشنا نبوده تعجب برانگیز بوده است.ابوطالب اصفهانی نیز در کتاب "مسیر طالبی" از بلگرامی نقد کرده که چرا او چنین خواستی را غریب پنداشته حال آنکه دریافت داشتن غلامی زیباروی از ممدوح به عنوان صله،امری طبیعی است.





از پست بعدی به سیر تطور این امر در ادبیات فارسی و غلبه یافتن آن به عنوان جریانی مطلقا غالب در شعر فارسی،به ترتیب تاریخی خواهم پرداخت.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
دوره سامانی و غزنوی

در اشعار دوره سامانی،که در حقیقت مطلع و آغاز شعر کلاسیک فارسی است،کمتر اثری از معاشقه با معشوق مذکر مشهود است.در این دوره ترکها در خراسان به تدریج در مقامات لشگری و نظامی منصوب شدند و به این ترتیب اين امر تازه در حال رواج يافتن بوده است.البته می بایست در نظر داشت که آنچه از شعرای شهیر این دوره،بالفرض رودکی،به جای مانده چندان نیست و نمی توان با اتکا به آنان نظری قاطع درباره چگونگی این امر در دوره ساسانی داد؛از دیوان رودکی که تذکره نویسان شمار ابیاتش را تا بیش یک میلیون بیت مرقوم کرده اند اینک چیزی در حدود هزار بیت در دست است.گرچه از قصیده "مادر می" چنین می نماید که ترکان در دربار امرای سامانی به ساقیگری اشتغال داشته اند.چنانچه از آن سخن رفت معاشقه با ساقی مجلس شرب که همواره پسری نوجوان است در ادبیات فارسی در تمامی ادوار معمول بوده است.

پیش از پرداختن به شاعران دوره غزنوی،می بایست به یک داستان تاریخی در این دوره که مورد عنایت بسیاری از شعرا واقع شده،بپردازیم.





عشق سلطان محمود و ایاز

سلطان محمود غزنوی بنا به رسم ملوک ترک،علاوه بر زنان متعدد،غلامان زیباروی متعدد نیز داشت،که این غلامان در حقیقت حکم معاشیق مرد شاه را داشتند و از حرم او در شمار می آمدند.در مصطلحات قدیم به لعبت مونث،کنیزک و به لعبت مذکر،غلام می گفتند و افراد شاهدباز نیز گاه با نام "غلامباره" خطاب می شدند.که غالبا در دربار شاهان و یا نزد توانگران جامعه محبوب بودند.ویژگیهای زیبایی شناختی که در ایشان مطلوب بود نیز از این دوره به بعد در ادب فارسی عمدتا ثابت است،پسرانی ترک با کمر باریک،چشمان و مژگان خوش ترکیب،پوستی سفید و ساعدی سیمین و امثالهم و در راس همه اینها از حيث اهميت،نوخط و بی ریش،خواه در هر سنى از سنين جوانى كه باشد.البته روابط ميان آنان در اكثر موارد كاملا جنسى است،اما گاه عشقهاى عاطفى و رمانتيك نيز جريان داشته است.



اما در میانه معاشیق سلطان محمود،یکی از همگی محبوب تر افتاد و آن ابوالنجم ایاز ابن اویماق،متوفی به سال 449 بود.وی از غلامان سلطان محمود بود که در حقيقت بعدتر در دولت وی به مقامات لشگری منصوب گردید.عشق او و سلطان محمود شهرت بسيار يافت و در متون ادبى مكررا به آن اشاره شده است.تفاوت اياز با بقيه غلامان اين بود كه اولا او صرفا زيبا نبود،بلكه خلق و خوى نيكى هم داشت و شخصى خردمند و مورد وثوق محمود بود.ضمنا،آنچه ميانه آنان مى رفت صرفا يك تمايل تنانه از جانب شاه نبود،بلكه يك عشق رمانتيك و عطوفتى است توامان به جمال و خلق اياز.از قرار معلوم و معمول محتملا عشق محمود به وی عشقی زمینی و تبعا با روابط تنانه و جسمانى بوده است.اما عرفا و اهل تصوف آن را به عشقی پاک و بی آلایش تعبیر کرده اند.

یکی از زیباترین حکایات عاشقانه ایرانی که در واقع هم رخ داده و ادبای مختلف با اختلافاتی نقل کرده اند،و گاه به این امر جنبه معنوی بخشیده اند،در همین باب و میان این دو نفرست؛ بدین شرح که شبی سلطان محمود در مجلس شراب و حالت مستی به ایاز و زلف او نگریست و محو زیبایی بی مثال او شد،چنانکه ترسید تا نتواند بر او صبر کند.پس خنجر خود را کشید و به دست او داد و امر کرد تا زلف خود ببرد؛او نیز چنین کرد.فردا صبح که دوباره ایاز را نزد خود خواند و او را با زلف بریده دید و خاطر آورد تا دیشب چه فرمانی داده،سخت پشیمان شد و به گریستن و بی قراری افتاد.از درباریان هم کسی جرئت صحبت با او نداشت،لاجرم به سراغ عنصری فرستادند و او دوبیت شعر بالبداهه سرود و شاه آرامش خاطر یافت.شرح مفصل حکایت بنا به نقل نظامی عروضی اینطور نگاشته شده و در باقی آثار هم با اندکی اختلاف و حسب سلایق نگارنده مرقوم شده.


در ادبیات فارسی مکررا به عشق این دو و همچنین حکایت فوق اشاره شده است.سعدی برای اینکه عشق این دو را عشقی عاطفی بنماید چنین نقل کرده که ایاز چندان زیبا نبود اما "آنکه به دل فرود آید در دیده نکو آید".در بوستان نیز ذيل حكايتى اینگونه آمده که محمود بر خوی ایاز شیفته بود و نه جمال او.اما چنانکه از اشعار معاصرین دربار محمود(که شخصا ایاز را دیده اند) منقولست خلاف این ادعا می نماید و گویا ایاز بسیار زیبا بوده است،چنانکه فرخی در این قصیده چنین ابراز می کند که اگر زنان ایاز را ببینند شوهران خود را برای او رها می کنند.حافظ تلميحى به عشق اين دو دارد:

بار دل مجنون و خم طره لیلی
رخساره محمود و کف پای ایاز است

همچنین منوچهری:
هدهد چو کنیزکی است دوشیزه
با زلف ایاز و دیده فخری

در ديوان سنايى نيز چنين يافتم:
با هزاران حسرت از چنگ اجل كوتاه گشت
دست محمود جهانگير آخر از زلف اياز

تفاسير عرفانى از اين ماجرا نيز بسيارست كه براى نمونه مى توان به تمهيدات عين القضات و آثار مولانا(مثنوى و فيه ما فيه) و كشف الاسرار ميبدى و همچنين منطقالطير عطار اشاره كرد.



چنانكه گفتيم اياز در حكومت محمود مقام لشگرى يافت.معشوق لشگرى خود از موضوعات مكرر در ادب فارسى است كه در نوشته بعدى به آن خواهم پرداخت.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
معشوق لشگری

یکی از نخستین اشارات به معشوق مذکر در اشعار فارسی،در قالب اشاره به معاشیق لشگری و سپاهی است.در این دوره،عمده لشگریان سلاطین غزنوی و سلجوقی از جوانان ترک بودند.این عده که در اوج جوانی و واجد تمامی خصوصیات زیبایی شناختی که از آنان سخن رفت بودند در این دوره مورد ستایش شعرا واقع می شدند.لازمست ذکر آنکه اگر سخن از معشوق لشگری می رود سخن از مردی زمخت و بی ظرافت،به تبع عمده نظامیان نیست،بلکه معمولا سخن از جوان و نوجوانی است ظریف و زیبا.


نکته مهم و جالب آنکه به سبب تاثیر این دوره،در تمامی ادوار شعر فارسی اجزای چهره و جسم معشوق به یکی از ادوات نظامی تشبیه می گردد؛برای مثال نگاه او به تیر،زلفش به زره یا کمند یا لشگر،و ابرویش نیز به کمان تشبیه می شود.


از شاعران شهیر این دوره که معاشقات مکرری با معشوقی لشگری دارد فرخی سیستانی است.از اشعارش چنین بر می آید که او عاشق یک پسر سرهنگ بوده و برای این سرهنگ بسیار سروده،از آن جمله:

مرا سلامت روی تو باد ای سرهنگ
چه باشد ار بسلامت نباشد این دل تنگ

دلم به عشق تو در سختی و عنا خو کرد
چنانکه آینه زنگ خورده اندر زنگ

ازین گریستن آنست امید من که مگر
به اشک من دل تو نرم گردد ای سرهنگ


یا در قصیده دیگری:
بر کش ای ترک و به یکسو فکن این جامه جنگ
چنگ بر گیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ

وقت آن شد که کمان افکنی اندر بازو
وقت آنست که بنشینی و برداری چنگ

به مصاف اندر کم گرد که از گرد سپاه
زلف مشکین تو پر گرد شود ای سرهنگ

رخ روشن را زیر زره خود مپوش
که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ

در شعر زیر گویا سپاه و گروهانی که سرهنگ معشوق شاعر در آن خدمت می کرده شهر را ترک گفته و او ابراز اندوه کرده:

یاری گزیدم از همه گیتی پری نژاد
زان شد نهان ز چشم من امروز چون پری

لشکر برفت و آن بت لشکر شکن برفت
هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری


البته این امر منحصر به فرخی نیست و از معاصرین وی عنصری نیز اشعاری در ستودن معاشیق لشگری دارد.به این دوره نیز منحصر نیست،به گونه ای که در ادوار بعدی نیز به آن اشاره می شود.حتی در دوره معاصر نیز ایرج میرزا به تقلید از قدما شعری با موضوعیت بچه ژاندارم گفته است.گرچه در اشعار اینچنینی از امثال ایرج میرزا دیگر اثری از عشقهای پرسوز و گداز و شاید به تعبیری پاک و بی آلایش(مقصود از پاک لزوما غیر جنسی بودن نیست) قدمایی دیده نمی شود. در جای خودش به ایرج نیز خواهیم پرداخت.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
علل رواج شاهدبازی در ایران


پیش از ادامه مبحث مورد بررسی،لازم دیدم تا کمی درباره رواج شدید این امر در ایران بپردازم؛گرچه در هیچ منبعی چندان به آن پرداخته نشده است.

به منظور اینکه تصویری از شدت این امر در ایران قدیم در نظر بیاید،می توان اشاره ای به سفرنامه شاردن کرد.وی که در دوره صفوی به ایران سفر کرده،این مسئله را در ایران چنان رایج دیده که آن را از علل کمی جمعیت در ایران برشمرده است و از چنین چیزی ابراز تعجب کرده.اما می بایست روشن سازیم که به چه دلیلی روابط عاشقانه مردان با همجنس خود تا این حد در جامعه ایرانی رواج داشته است.


عدم حضور زنان و جامعه ای مطلقا مردانه:
از قرون اولیه ورود اسلام به ایران تا اواخر دوره قاجار،جامعه ایرانی یک جامعه تماما مردانه است.در جامعه ای که زن نه به عنوان همپا و همراه و نه به عنوان شخصیتی همرده و هم سطح با مردان حضور ندارد،طبیعی است که به عنوان معشوق نیز حضور نداشته باشد.اساسا اگر غیر از این می بود اسباب تعجب می شد،چگونه می توان به کسی عشق ورزید که حتی چهره اش را هم به عمر ندیده باشند؟تا اواخر قاجار و اوایل پهلوی،زن در عرصه اجتماع چادر و روبنده ای است متحرک؛طبیعی است که چنین کسی هیچ محلی از معاشقه و مشاعره و مغازله ندارد.

ضمن آنکه امکان کوچکترین ارتباطی میان مردان و زنان وجود نداشت.محال بود بشود با زنی در خیابانی حتی قدم زد،اما با یک مرد دیگر هر عملی بدون کوچکترین بیمی از عقوبت میسر بود.می شد با همدرس مکتب،شاگرد فلان دکان یا هر جوان دیگری رابطه ای عاشقانه در هر سطحی و بی هیچ دردسری داشت.نکته مهم آنکه در منظر مردم نیز چنین امری قبیح فرض نشده و معمول بود و در بدترین حالت،از نشانه های “جهالت جوانی” پنداشته می شد.

این مسئله چنان تحکیم یافته که به نُرم طبیعی جامعه ایران بدل شده.بدان معنی که گویی اساسا مردان ایرانی از خاطر برده بودند که به زنها هم می توان عشق ورزید.این امر تا بدانجا پیش رفته که حتی خیال پردازیهای شاعرانه ایرانیان نه با زنان،که با مردانست؛ولو اینکه این خیال پردازیها هیچ صبغه اروتیکی نداشته باشد،چنانچه غالبا نداشت و عمدتا رمانتیک بود.


ماهیت عشق در تفکر ایرانی،و نگاه به زن در این جامعه:
این نکته به گمانم تا حد زیادی از منظر افراد مغفول مانده است.بی هیچ تردیدی در تفکر قدیم ایران و البته جهان،زن چندان محلی از اعراب ندارد.نگاه به زن نگاهی مطلقا تحقیر آمیز و در بهترین حالت نوعی از احترام به اوست؛آن هم نه در مقام معشوق یا حتی همسر،بلکه عمدتا به عنوان مادر فرزندان و گرداننده خانه.این نگاه متعاقبا یک کلاف سردرگمی می آفریند که موجودیت زن را چنان تحقیر می کند تا نهایتا از او موجودی حقیقتا وازده بیافریند.تا نهایتا،مع الاسف،خود او نیز به چنین باوری می رسد که چندان اهمیتی در دنیای اطراف خویش ندارد.


حال می بایست اندکی درباب تفکر عاشقانه در ایران شرح دهم.نگاه عاشق نسبت به معشوق در تفکر ایرانی،نگاهی بنده وار و خاکسارانه است.عاشق مطیع مطلق معشوق خود است و هر چه از او رسد را بر خود هموار می دارد، تا بدانجا که این امر حالتی از مازوخیسم می یابد؛از جور و جفای او لذت می برد و آن را حق معشوق خود می داند.می پندارد هر ستمی که از معشوق بر عاشق رود رواست.
بکش ار کشی به تیغم، بزن ار زنی به تیرم
بکن آنچه می‌توانی،که من از تو ناگزیرم


این تفکر در دوره رواج افکار صوفیانه در ایران تعمیق شده و تحکیم می یابد.در چنین تفکری عابد نسبت به معبود خود اساسا موجودیتی ندارد و نفس معرفت،نه معرفت صرف نسبت به حق،بلکه معرفت نسبت به عدم هر موجودیتی ورای اوست.تبعا هنگامی که تجلی چنین عشقی را در معشوق زمینی می جستند(که در میان عرفا پسندیده تلقی می شد) در برابر او نیز همان تسلیم محض و عشق عمیق،از نوعی که میانه بنده و خداست جریان داشت.

حال،برای کسی که چنین مقام والایی را برای معشوق قائل است بسی دشوار می نماید تا چنین ارزشی را نسبت به زن،که از منظر او ارج چندانی ندارد،قائل باشد.تبعا نمی تواند به زنان عشق بورزد و اینگونه در برابرشان خاکساری بکند،برخلاف مردان که از تحقیر خود برابر ایشان،ولو آنکه جوان باشند یا تا چه حد صاحب کمالات،ابایی ندارد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,425
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
سعدی

به راستی اگر یک نفر در ایران شایان عنوان خداوندگار نثر و نظم فارسی باشد،سعدی است.چه در شعر و چه در نثر،واژگان او چنان گزیده شده اند که گویی در جای آنها هیچ واژه دیگری نتوان نهاد.هنر درجه اول بشری.

درباب سعدی می توان بسیار گفت اما حالا صرفا به او از جانب موضوع بحث می نگریم.

در احوالات سعدی،اینگونه آمده است که او شدیدا تنگ حوصله بوده،به گونه ای که وقتی به شیراز بازگشته بود و دو اثر مهم خود را تالیف کرده و تبعا شهرت بسیار یافته بود و افراد بسیاری نزد او محض کسب فضل می آمدند،پاسخ هیچ یک را نمی داد و روی می گردانید و تنها به جوانانی که زیبا بودند و ذوقش را بر می انگیختند پاسخ می گفت و وقع می نهاد.

مهم ترین آثار سعدی،گلستان،بوستان و غزلیات اوست.در هرسه اینها،چه در افکار شخص سعدی و چه در جامعه اطراف او،تمایلات عاشقانه کاملا متوجه مردان و پسران جوانست.

در گلستان،یک باب به “عشق و جوانی” اختصاص یافته است.تقریبا تمامی حکایات در این باب،اعم از خاطرات خود سعدی و آنچه که قصه پرداخته یا نقل کرده،درباره عشقی میانه دو مرد است،گویی اساسا در زمانه سعدی عشقی میان زن و‌ مرد جریان نداشته.

در زمانه او،این امر بی کوچکترین قبحی رواج تمام داشت،تا بدانجا که زیبارویی نوعی از امتیاز اجتماعی برای مردان جوان محسوب می شد.این امر در گلستان کاملا منعکس است.در حکایتی،پدری پسر جوانش را که قصد هجرت از شهرشان دارد را نصیحت می کند و به او می گوید برای معاش در ولایتی غریب،یا باید پیشه وری ماهر،یا مردی عاقل و خردمند،یا ثروتمندی متمکن و یا جوانی زیبارو بود، چرا که “در یتیم را همه کس مشتری بود”.

و اما مواردی که سعدی از خاطرات شخص خود نقل کرده،همگی میانه او و مردی دیگرست.تمایلات او از جنس تمایلات رمانتیک است،یعنی عشقی عاطفی که از جنبه های تنانه نیز عاری نیست.گرچه نمی توان به یقین مانند اکثر افراد دریافت که آیا او با مردان ارتباط جنسی و همخوابگی نیز داشته یا نه.اما حسب اینکه عشق او در غزلیات و خاطراتش عشقی کاملا زمینی و تنانه است،محتملا روابط اینچنینی نیز در میان بوده باشد،که خلاف رسم روزگار او نیز نبود.

در حکایتی شرح می دهد که در جوانیش “چنانکه افتد و دانی” با پسری خوش چهره و خوش صوت سر و سری داشته.گویا با هم به اختلافی بر می خورند از یکدیگر متارکه می کنند.پس از چندی آن پسر به نیت آشتی بازمی گردد،اما سعدی او را از خود می راند،چرا که دیگر ریشش در آمده بوده.این دو بیت ذیل حکایت،در عین غریب بودن مضمون از حیث ظرافت شاعرانه فوق العاده است:
آن روز که خط شاهدت بود
صاحب‌نظر از نظر براندی

امروز بیامدی به صلحش
کش فتحه و ضمه بر نشاندی

و در ادامه اینکه:

گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش
این دولت ایام نکویی به سر آید
گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش
نگذاشتمی تا به قیامت که بر آید

سؤال کردم و گفتم جمال روی تو را
چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده‌ست؟
جواب داد ندانم چه بود رویم را
مگر به ماتم حسنم سیاه پوشیده‌ست


در حکایتی دیگر که احتمالا مربوط به میانسالی اوست چنین می پردازد که در مسجد جامع کاشغر،نوجوانی بسیار زیبا دیده و با او گفت و گویی داشته.آن پسر گرچه از اشعار سعدی خوانده بوده اما نمی دانسته که مرد مقابلش،سعدی است.بعدا و وقتی سعدی قصد ترک شهر داشته آن جوان می فهمد که مرد مزبور خود سعدی است.سراغ او آمده و از او می خواهد کمی بیشتر بماند بلکه او “حق خدمت به جای آورد”،اما سعدی عذر می طلبد و می رود،چرا که “چو گل بسیار شد پیران بلغزند”.

خود او درباب اینکه چرا در سالیان بعدتر از روابط عاشقانه پرهیز داشته اینگونه ابراز می کند که در جوانی عاشق کسی از همسالان خود (که به احتمال قوی مرد باشد)بوده و بسیار وابسته او.اما پس از چندی آن شخص فوت کرده.گویا سعدی هر روز بر سر خاک او می رفته و می گریسته.این مسئله چنان لطمه ای بر او وارد آورده که بعد از آن از عشق پرهیز داشته،حداقل خود اینطور ابراز کرده.



در غزلیات،بنا به سنت شعر فارسی و البته ذهنیت خود شاعر،معشوق شعر در اکثریت قریب به اتفاق موارد مذکر است و این امر در غزلیات او گاه به وضوح و گاه از معبر عبارات و اصطلاحات یا شناختی که از او و زمانه اش داریم مشهودست.


برخلاف غزلیات حافظ که عمدتا میان معشوق زمینی و معشوق عرفانی و الهی تاب می خورد،در غزلیات سعدی می توان به راحتی معشوق زمینی و الهی تمایز داد.عمده غزلهای او کاملا درباره معشوق و عشق زمینی است،و تعداد کمی هم متصوفانه و الهی.

غزلیات سعدی دقیقا مصداق دقیقی از مفهوم غزل است،به معنای بیان عواطف و احساسات آنی شاعر.مسئله مهم دیگر آنکه غزلیات سعدی از آن رندیگری مشهور حافظ عاری است،به این معنی که او در وصف عواطف عاشقانه خود کوچکترین امساکی نمی ورزد،حتی اگر صبغه اروتیک پیدا کند.


به طور مثال در این غزل که در حقیقت ستودن شور یک شب هماغوشی است،او چنین ابراز می دارد که میان من و تو صرفا این پیراهن حجابست و آن را هم می درم.و البته که به حقیقت غزل فوق العاده ای است.




مسئله ای که در نهایت می بایست به آن پرداخت اینست که چنین امری در اشعار رمانتیک امثال سعدی یا حافظ،برخلاف بسیاری از شعرای ادوار بعد،به رکاکت کلام یا هرزه نگاری نمی انجامد و به هیچ وجه زننده نیست و از هر نظر اصیل است.چنانچه در دوره های بعد،بنا به انحطاط روزافزون جامعه ایران،در بسیاری از شعرا این اصالت از میان رفت و در بسیاری از اشعار عواطف شاعر از رمانتیسم به نوعی از ابراز امیال جنسی نسبت به پسران و پسربارگی تقلیل یافت.
 
بالا