- شروع کننده موضوع
- #1
صوراسرافيل
کاربر خاکانجمنخورده
- ارسالها
- 1,425
- امتیاز
- 8,553
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلى
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 0000
پس از کمی نوشتن در این باب در یک ح.ب که البته بعدا پاکش کردم،به این نتیجه رسیدم که چرا نباید به این امر غالبا مغفول در ادبیات و یا به تعبیری جامعه ایرانی پرداخت؟در هر صورت آنچه که امروز در گذران روزگار و ایام و در این ایران معاصر تا حد زیادی به فراموشی سپرده شده در زندگانی قدمای ما رواجی تمام داشته و چنانچه در اون ح.ب از ماوقع شرح دادم،در در دوره مدرن و زندگانی ما هم کاملا از میان نرفته و همچنان چنین چیزی برقرار بوده و شاید هنوز هم باشه(؟).در هر صورت،اهمیت ادبی و جامعه شناختی چنین مسئله ای همچنان در درک تاریخی اجتماع ایرانی و ادبیات غنایی ایران پابرجاست.
اهمیت پرداختن به این موضوع صرفا دریافتن جنسیت معشوق در اشعار ایرانی نیست،بلکه ارائه تصویری از یک پدیده اجتماعی مسبوق به سابقه در جامعه ایرانی هست که در شعر فارسی،به معنای غالب و رایج ترین وجه خلق هنری در ایران منعکس شده.پیش از آغاز مطلب و نوشتن مطالب به صورت تدریجی و در چند پست،مسائل اساسی رو ذکر خواهیم کرد.
تنها منبعی که اختصاصا و انحصارا به تحقیق در این باب پرداخته،کتابی است از سیروس شمیسا با نام "شاهد بازی در ادبیات فارسی".کتاب یکبار در سال هشتاد و یک چاپ و پس از اندک زمانی توقیف شد.گرچه،به مانند همه کتب ممنوع النشر به راحتی از طریق چاپهای افست یا روشهای مشابه در دسترس هست.
منبعی که برای ارائه این موضوع استفاده کرده ام،جدای از این کتاب که البته باوجود نظم و ترتیب بسیار عالی چندان کامل نیست(و نمیتونست هم باشه،چون ذکر تمامی این موارد در یک کتاب میسر نبوده)،دواوین و کتب شعر و نثر فارسی است که در این پستها مکررا از آنها نقل خواهد شد.
پیش از هر امر،یک چکیده و مقدمه از مبحث مورد بررسی:
در تمامی ادوار ادبیات فارسی،از دوره خراسانی تا حدود سبک بازگشت،معشوق شعر فارسی همواره مذکر بوده است.فی الواقع،در سراسر ادبیات فارسی اشعاری که بتوان معشوق شعر را با ضرس قاطع مونث دانست نادرند و در اکثریت اشعار،معشوق مشخصا مذکر است.در عمده اشعار قدیم فارسی،بالاخص در سبک خراسانی،اشاره شاعر صراحتا به معشوق مرد هست،اما بالفرض در برخی از اشعار سبک عراقی،برای مثال بعضی از اشعار حافظ یا سعدی،در صورت عدم آشنایی کافی با مصطلحات ادب فارسی ممکنه چنین به نظر بیاد که جنسیت معشوق نامعلوم یا بعضا زن هست.اما یک شخص آشنا به ظرائف ادبی فارسی و همچنین عناصر جامعه شناختی ایرانی درخواهد یافت که معشوق شعر عمدتا مذکره و نه مونث.و در حقیقت میشه اینطور گفت که در اکثریت قریب به اتفاق اشعار فارسی و به طور خاص غزلیات فارسی چنین بوده.
در تحلیل ادبی و زبانی متون شعر و نثر فارسی،این امر کاملا مشهوده. اصطلاحاتی مانند زلف(که برخلاف واژه "گیسو" در قدیم عمدتا به موی مرد اطلاق می شد)،خط و امثالهم صراحتا اشاره به معشوق مرد دارند.در این باره بیشتر خواهم نوشت.
و همچنین مختصات جامعه شناختی ایرانی و نمودش در معشوق شعر به وضوح بیانگر اینه که معشوق مورد توصیف این اشعار نمیتونسته زن باشه.معشوقی که در مجالس شرب ساقیگری و در مواقع رزم اسب سواری می کنه،زلف به باد میده و در بر عاشق خودش کاملا غالبه و جفاکار مشخصا زن نیست و کوچکترین تجانسی با فرهنگ سنتی ایرانی نداره.
البته منظور از معشوق مذکر و "مرد" در اینجا هر مردی نیست.بلکه مردانی است عمدتا جوان و با ویژگیهای فیزیکی به خصوص که به اونها خواهیم پرداخت؛پسرانی جوان و به اصطلاح "نوخط" که هنوز ریش بر محاسن اونها ندمیده و در سنینی بین چهارده تا بیست و چند سالگی(حسب اینکه این زیبایی تا کی بپاید)بسر می برند.و البته که در این ویژگیها هم هم استثنائات فراوان هست و با توجه به طبایع مختلف تفاوتهای فراوان.خصوصیات زیبایی شناختی که امروزه از ادبیات فارسی به عنوان زیبایی زنانه وام گرفته شده در زمان خود جملگی اختصاص به مردان داشته،از قبیل "کمر باریک،چشم تنگ،مژگان بلند،پوست سفید و قد بلند و لبان سرخ و خوش ترکیب".و به طور کلی رگه هایی از زیبایی زنانه،البته با توجه به اینکه در اون دوره مشخصه های زیبایی زنانه هم متفاوت بود و بسیاری از این ویژگیها برای زنان زیبا فرض نمی شد.
حال ممکنست بپرسید مگر معاشقه با مردان یا به عبارت مصطلح،"شاهد بازی"، در جامعه مذهبی ایرانی خلاف همون سنتها نبوده؟می بایست گفت که نه تنها نبوده بلکه برخلاف دوره معاصر اساسا قبح چندانی نداشته؛چنانچه مشاهیر و اشخاص صاحب نام جامعه شرمی از این عمل نداشتند و شعرا و ادبا نیز به آسانی چنین مضامینی رو در شعرشون گنجانده و حتی خاطرات خود رو نقل می کردند.چنانچه سعدی در گلستان چند مرتبه از جوانی خود و روابط اینچنینی اش نقل کرده و حتی در دوره شیعی،شاعری مستظهر به مذهب مثل محتشم کاشانی که اشتهار به تدین و اشعار رثایی(صاحب شعر "باز این چه شورش است که در خلق عالم است")داشته هم هیچ ابایی از نگاشتن و انتشار داستانها و نامه های عاشقانه متعدد خود به پسران نکرده.به عبارت بهتر،مثل بسیاری از مواجهات جامعه ایرانی با مقوله مذهب،در این امر هم برخورد جامعه ایران کاملا متناقضه.
این مسئله در ایران از زمان ورود اسلام رواج داشته و شواهد چندانی از این رواج این امر در ایران باستان نداریم.محتملا بدوالامر این سنت از طریق سلطه یونانیان در ایران آغاز شده،پس از اسلام رواج یافته(هم با تغییرات جامعه ایرانی و هم با ترویج فلسفه یونانی در ایران پس از اسلام،بالاخص آراء افلاطون در این باب) و با ورود ترکان به ایران تشدید شده و برخلاف شاهدبازی یونانی(که عمدتا رمانتیک،یعنی تلفیقی از عشق عاطفی با رگه هایی از عشق جنسی بود و بعضا هم عشقی مطلقا غیرجنسی می نمود) نوعی از شاهدبازی که پس از ورود ترکان در ایران شکل گرفت عمدتا جنسی و عناصر عاشقانه و عاطفی در اون کمرنگ بود.
علت رواج این امر در ایران رو میشه به چندین دلیل نسبت داد،تاثیر فلسفه قدیم یونان،ماهیت عشق در ایران که غالبا توام با معبودیت معشوق و والا پنداشتن هرچه تمامتر اوست (که با نگاه تحقیر آمیز به زن در این جامعه سازگاری نداشت) و شاید از همه موثر تر عدم حضور زنان در جامعه،چنانچه این مسئله در دوره معاصر و تقویت حضور زنان در جامعه و آزادی بیشتر روابط،کمرنگ شد و به مرور تا حد زیادی از میان رفت.
در چند پست آینده به ریشه ها و کیفیت این مسئله در ایران،تفاوت اساسی اون با همجنسگرایی غربی در دوره معاصر( این دو مطلقا متفاوتند)،سیر اون در جامعه ایرانی و علل رواج بی حد و حصر اون و نمودش در شعر و ادبیات فارسی خواهیم پرداخت.اگر این مقدمه کامل نیست(که یقینا نیست)،بگذارید به حساب تطاول مطلب و اجازه بفرمائید تا مفصلا و به تدریج به این امر بپردازیم.این یک چکیده ناقصی بود از کلیت مطلبی که شرح خواهم داد.
اهمیت پرداختن به این موضوع صرفا دریافتن جنسیت معشوق در اشعار ایرانی نیست،بلکه ارائه تصویری از یک پدیده اجتماعی مسبوق به سابقه در جامعه ایرانی هست که در شعر فارسی،به معنای غالب و رایج ترین وجه خلق هنری در ایران منعکس شده.پیش از آغاز مطلب و نوشتن مطالب به صورت تدریجی و در چند پست،مسائل اساسی رو ذکر خواهیم کرد.
تنها منبعی که اختصاصا و انحصارا به تحقیق در این باب پرداخته،کتابی است از سیروس شمیسا با نام "شاهد بازی در ادبیات فارسی".کتاب یکبار در سال هشتاد و یک چاپ و پس از اندک زمانی توقیف شد.گرچه،به مانند همه کتب ممنوع النشر به راحتی از طریق چاپهای افست یا روشهای مشابه در دسترس هست.
منبعی که برای ارائه این موضوع استفاده کرده ام،جدای از این کتاب که البته باوجود نظم و ترتیب بسیار عالی چندان کامل نیست(و نمیتونست هم باشه،چون ذکر تمامی این موارد در یک کتاب میسر نبوده)،دواوین و کتب شعر و نثر فارسی است که در این پستها مکررا از آنها نقل خواهد شد.
پیش از هر امر،یک چکیده و مقدمه از مبحث مورد بررسی:
در تمامی ادوار ادبیات فارسی،از دوره خراسانی تا حدود سبک بازگشت،معشوق شعر فارسی همواره مذکر بوده است.فی الواقع،در سراسر ادبیات فارسی اشعاری که بتوان معشوق شعر را با ضرس قاطع مونث دانست نادرند و در اکثریت اشعار،معشوق مشخصا مذکر است.در عمده اشعار قدیم فارسی،بالاخص در سبک خراسانی،اشاره شاعر صراحتا به معشوق مرد هست،اما بالفرض در برخی از اشعار سبک عراقی،برای مثال بعضی از اشعار حافظ یا سعدی،در صورت عدم آشنایی کافی با مصطلحات ادب فارسی ممکنه چنین به نظر بیاد که جنسیت معشوق نامعلوم یا بعضا زن هست.اما یک شخص آشنا به ظرائف ادبی فارسی و همچنین عناصر جامعه شناختی ایرانی درخواهد یافت که معشوق شعر عمدتا مذکره و نه مونث.و در حقیقت میشه اینطور گفت که در اکثریت قریب به اتفاق اشعار فارسی و به طور خاص غزلیات فارسی چنین بوده.
در تحلیل ادبی و زبانی متون شعر و نثر فارسی،این امر کاملا مشهوده. اصطلاحاتی مانند زلف(که برخلاف واژه "گیسو" در قدیم عمدتا به موی مرد اطلاق می شد)،خط و امثالهم صراحتا اشاره به معشوق مرد دارند.در این باره بیشتر خواهم نوشت.
و همچنین مختصات جامعه شناختی ایرانی و نمودش در معشوق شعر به وضوح بیانگر اینه که معشوق مورد توصیف این اشعار نمیتونسته زن باشه.معشوقی که در مجالس شرب ساقیگری و در مواقع رزم اسب سواری می کنه،زلف به باد میده و در بر عاشق خودش کاملا غالبه و جفاکار مشخصا زن نیست و کوچکترین تجانسی با فرهنگ سنتی ایرانی نداره.
البته منظور از معشوق مذکر و "مرد" در اینجا هر مردی نیست.بلکه مردانی است عمدتا جوان و با ویژگیهای فیزیکی به خصوص که به اونها خواهیم پرداخت؛پسرانی جوان و به اصطلاح "نوخط" که هنوز ریش بر محاسن اونها ندمیده و در سنینی بین چهارده تا بیست و چند سالگی(حسب اینکه این زیبایی تا کی بپاید)بسر می برند.و البته که در این ویژگیها هم هم استثنائات فراوان هست و با توجه به طبایع مختلف تفاوتهای فراوان.خصوصیات زیبایی شناختی که امروزه از ادبیات فارسی به عنوان زیبایی زنانه وام گرفته شده در زمان خود جملگی اختصاص به مردان داشته،از قبیل "کمر باریک،چشم تنگ،مژگان بلند،پوست سفید و قد بلند و لبان سرخ و خوش ترکیب".و به طور کلی رگه هایی از زیبایی زنانه،البته با توجه به اینکه در اون دوره مشخصه های زیبایی زنانه هم متفاوت بود و بسیاری از این ویژگیها برای زنان زیبا فرض نمی شد.
حال ممکنست بپرسید مگر معاشقه با مردان یا به عبارت مصطلح،"شاهد بازی"، در جامعه مذهبی ایرانی خلاف همون سنتها نبوده؟می بایست گفت که نه تنها نبوده بلکه برخلاف دوره معاصر اساسا قبح چندانی نداشته؛چنانچه مشاهیر و اشخاص صاحب نام جامعه شرمی از این عمل نداشتند و شعرا و ادبا نیز به آسانی چنین مضامینی رو در شعرشون گنجانده و حتی خاطرات خود رو نقل می کردند.چنانچه سعدی در گلستان چند مرتبه از جوانی خود و روابط اینچنینی اش نقل کرده و حتی در دوره شیعی،شاعری مستظهر به مذهب مثل محتشم کاشانی که اشتهار به تدین و اشعار رثایی(صاحب شعر "باز این چه شورش است که در خلق عالم است")داشته هم هیچ ابایی از نگاشتن و انتشار داستانها و نامه های عاشقانه متعدد خود به پسران نکرده.به عبارت بهتر،مثل بسیاری از مواجهات جامعه ایرانی با مقوله مذهب،در این امر هم برخورد جامعه ایران کاملا متناقضه.
این مسئله در ایران از زمان ورود اسلام رواج داشته و شواهد چندانی از این رواج این امر در ایران باستان نداریم.محتملا بدوالامر این سنت از طریق سلطه یونانیان در ایران آغاز شده،پس از اسلام رواج یافته(هم با تغییرات جامعه ایرانی و هم با ترویج فلسفه یونانی در ایران پس از اسلام،بالاخص آراء افلاطون در این باب) و با ورود ترکان به ایران تشدید شده و برخلاف شاهدبازی یونانی(که عمدتا رمانتیک،یعنی تلفیقی از عشق عاطفی با رگه هایی از عشق جنسی بود و بعضا هم عشقی مطلقا غیرجنسی می نمود) نوعی از شاهدبازی که پس از ورود ترکان در ایران شکل گرفت عمدتا جنسی و عناصر عاشقانه و عاطفی در اون کمرنگ بود.
علت رواج این امر در ایران رو میشه به چندین دلیل نسبت داد،تاثیر فلسفه قدیم یونان،ماهیت عشق در ایران که غالبا توام با معبودیت معشوق و والا پنداشتن هرچه تمامتر اوست (که با نگاه تحقیر آمیز به زن در این جامعه سازگاری نداشت) و شاید از همه موثر تر عدم حضور زنان در جامعه،چنانچه این مسئله در دوره معاصر و تقویت حضور زنان در جامعه و آزادی بیشتر روابط،کمرنگ شد و به مرور تا حد زیادی از میان رفت.
در چند پست آینده به ریشه ها و کیفیت این مسئله در ایران،تفاوت اساسی اون با همجنسگرایی غربی در دوره معاصر( این دو مطلقا متفاوتند)،سیر اون در جامعه ایرانی و علل رواج بی حد و حصر اون و نمودش در شعر و ادبیات فارسی خواهیم پرداخت.اگر این مقدمه کامل نیست(که یقینا نیست)،بگذارید به حساب تطاول مطلب و اجازه بفرمائید تا مفصلا و به تدریج به این امر بپردازیم.این یک چکیده ناقصی بود از کلیت مطلبی که شرح خواهم داد.