- شروع کننده موضوع
- #1
ashna
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 135
- امتیاز
- 17
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- مدال المپیاد
- دارم
در زمان قدیم که روستاییان محصولات خودشان را بمیدان برای فروش می آ وردند یک زن روستایی یک سبد تخم مرغ بمیدان آورده که بفروشد. هنوز هیچ نفروخته بود که اسب یک سوار پاش خورد بسبد تخم مرغ. نتیحتا بیشتر تخم مرغ ها شکستند.
اسب سوار خیلی نا راحت شد واز روستایی پوزش خوا ست و حاضر شد پول همه آنهارا بپردازد.
اسب سوار از روستایی سوال کرد": "مادر جون چند تا تخم مرغ داشتی؟ "
خانم در حواب گفت:
"تعدادشونو نمیدو نم اما وقتی آنهارا دوتا دوتا بر میداشتم یکی باقی میموند وقتی سه تا سه تا بر میداشتم یکی باقی میموند, وقتی چهارتا چهارتا بر میداشتم یکی باقی میموند, وقتی پنحتا پنحتا بر میداشتم یکی باقی میموند, وقتی شش تا شش تا بر میداشتم یکی باقی میموند, اما وقتیکه هفت تا هفت تا بر میداشتم هیچی باقی نمیموند. اسب سوار حساب کرد و پول تخم مرغای زن را داد.
سوال کمترین تعداد تخم مرغی که زن روستایی میتوانست داشه باشد چندتا بود؟
???البته امیدوارم تکراری نباشه!!!!!
اسب سوار خیلی نا راحت شد واز روستایی پوزش خوا ست و حاضر شد پول همه آنهارا بپردازد.
اسب سوار از روستایی سوال کرد": "مادر جون چند تا تخم مرغ داشتی؟ "
خانم در حواب گفت:
"تعدادشونو نمیدو نم اما وقتی آنهارا دوتا دوتا بر میداشتم یکی باقی میموند وقتی سه تا سه تا بر میداشتم یکی باقی میموند, وقتی چهارتا چهارتا بر میداشتم یکی باقی میموند, وقتی پنحتا پنحتا بر میداشتم یکی باقی میموند, وقتی شش تا شش تا بر میداشتم یکی باقی میموند, اما وقتیکه هفت تا هفت تا بر میداشتم هیچی باقی نمیموند. اسب سوار حساب کرد و پول تخم مرغای زن را داد.
سوال کمترین تعداد تخم مرغی که زن روستایی میتوانست داشه باشد چندتا بود؟
???البته امیدوارم تکراری نباشه!!!!!