- شروع کننده موضوع
- #1
666_yahud
کاربر نیمهحرفهای
- ارسالها
- 193
- امتیاز
- 133
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- سبزوار
- دانشگاه
- علمو...کدوم علمو کدوم صنعت
- رشته دانشگاه
- صنایع
سلام
ای خدا فریاد به جایی نی رسد در این سرای بی کسی
در این بهاری که همه در های باغ را بسته اند
تشنه تر از هر تشنه ام برگی ندارم در تنم
باری دگر کردم نظر از این میان میله ها
عابر ندارد این باغ تا که ندایی آورد مژده به شادی آورد
ای خدا فریاد به جایی نی رسد
تا که بگویم رازم
از کی که بی آوازم
در این بهاری که همه خرم و شاداب هستند
برگی ندارم خویشتن نی زردو نی سبزش را
بر یاد ارم من کنون روزهای پر برگی را حتی که در مهرش را
ناگاه صدایی آمدو طلسم را اینجا شکست
کیستی به پشت میله ها؟ گویند که گربه بود رفت
این بار طلسم را کی شکست؟ گربه که قدری نا نداشت
ای خدا فریاد به جایی نی رسد
تا که بگویم ای کاش کر بودم و لال بودم و کر
تا نمیدیدم برهنه عابران را نمیگفتم ندای بی جواب را
نمیشنیدم صدای گربه هارا
نمیدانم کی است آن روز موعود
ولی دانم که پایانند ابرها
ای خدا فریاد به جایی نی رسد
گفتم دلم آنجا رسید
وردم به آسمان ها رسید آنجا خدایم میشنید
ابرها نافرمان شدند سرعت به اوج خود رسید
هرکس اشکش را بریخت غرشی بر کوه ها بکرد
تا که نمایانش کنند خورشید بی پایان را
اشکم چو سیلی باغ گرفت تن را لباسی سبز گرفت
گربه به زیر آب خیس خواست که گریز از آن کتد
در زیر آبها غرق شد دردم ز کفر شرق شد
دنیا را آبی گرفت
شعرم آسمان ها گرفت
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
وردم ملکت را گرفت
پایان
شاید این جمعه بیاید شاید.......
بگفتمش خدارا در کجایست؟ پرستاری که درمان بلایست
بگفت از پشت ابر میسوزد از دور که شاید پر شود دنیا ، پره نور
ای خدا فریاد به جایی نی رسد در این سرای بی کسی
در این بهاری که همه در های باغ را بسته اند
تشنه تر از هر تشنه ام برگی ندارم در تنم
باری دگر کردم نظر از این میان میله ها
عابر ندارد این باغ تا که ندایی آورد مژده به شادی آورد
ای خدا فریاد به جایی نی رسد
تا که بگویم رازم
از کی که بی آوازم
در این بهاری که همه خرم و شاداب هستند
برگی ندارم خویشتن نی زردو نی سبزش را
بر یاد ارم من کنون روزهای پر برگی را حتی که در مهرش را
ناگاه صدایی آمدو طلسم را اینجا شکست
کیستی به پشت میله ها؟ گویند که گربه بود رفت
این بار طلسم را کی شکست؟ گربه که قدری نا نداشت
ای خدا فریاد به جایی نی رسد
تا که بگویم ای کاش کر بودم و لال بودم و کر
تا نمیدیدم برهنه عابران را نمیگفتم ندای بی جواب را
نمیشنیدم صدای گربه هارا
نمیدانم کی است آن روز موعود
ولی دانم که پایانند ابرها
ای خدا فریاد به جایی نی رسد
گفتم دلم آنجا رسید
وردم به آسمان ها رسید آنجا خدایم میشنید
ابرها نافرمان شدند سرعت به اوج خود رسید
هرکس اشکش را بریخت غرشی بر کوه ها بکرد
تا که نمایانش کنند خورشید بی پایان را
اشکم چو سیلی باغ گرفت تن را لباسی سبز گرفت
گربه به زیر آب خیس خواست که گریز از آن کتد
در زیر آبها غرق شد دردم ز کفر شرق شد
دنیا را آبی گرفت
شعرم آسمان ها گرفت
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
وردم ملکت را گرفت
پایان
شاید این جمعه بیاید شاید.......
بگفتمش خدارا در کجایست؟ پرستاری که درمان بلایست
بگفت از پشت ابر میسوزد از دور که شاید پر شود دنیا ، پره نور