امانوئل کانت المانی،اخرین فیلسوف عصر روشنگری بود و تونست این دو نحله رو باهم اشتی بده.اون بعد از وندن کتاب هیوم،نقدهاشو خیلی موثر دونست و سعی کرد بهشون جواب بده:
اون با تجربه گرایان موافق بود که شناخت از تجربه ناشی میشه،ولی مخالف این بود که ذهن یه صفحه خالیه.کانت ذهن رو به سه قسمت شهود،فاهمه و عقل تقسیم بندی کرد.مقولات پیشینی شهود عبارت بودن از مکان و زمان.این دو از تجربه بدست نمیان بلکه"شرط هر تجربه هستن".هندسه(شهود مکانی) و حساب(شهود زمانی) از اینجا ناشی میشن و به همین دلیل کانت رو یک "شهودگرای ریاضی" میدونن.فاهمه هم به 12 مقوله تقسیم بندی میشه:کمیت-کیفیت-نسبت یا ربط-چگونگی-وحدت-اثبات-جوهر/عرض-امکان-کثرت-نفی-علت و معلول-فعلیت-تمامیت-حد-تعامل علی-ضرورت # این تقسیم بندی از منطق ارسطویی ناشی میشه ولی چون طولانیه بهش نمیپردازم.
کانت گفت شناخت ما عبارته از = تجربه حسی+ مقولات شهود+ مقولات فاهمه
بنابر این ذهن ما،طبیعت رو به شکلی دستکاری شده بهمون نمایش میده و این اغاز تقسیم بندی فنومن(پدیدار)-نومن (شیء فی نفسه) بود.ما به فنومن دسترسی نداریم بلکه فقط واقعیتی تحریف شده که همون نومنه رو میشناسیم.
اما فایده اینکار چی بود؟ اینکار کانت باعث شد که بفهمیم چون بخشی از ادراک ما ناشی از دستکاری ذهنه(شهود و فاهمه)،پس میشه با دانشی که ناشی از مقولات فاهمه و شهود(ذهن) باشه،برای تجربیات قوانینی کلی تبیین کنیم که هم اونارو توصیف کنن و هم همیشه صادق باشن و به نوعی،ضرورت داشته باشن.پس،ذهن قانون گذار طبیعته.خوشبختانه فیزیک هم طبق هندسه،حساب و علت و معلول،سعی میکنه تجربیات نومنی رو تبیین کنه و قوانینی کلی و همیشه صادق ارائه بده.اینها گزاره های "ترکیبی پیشینین".یعنی تجربیاتو توصیف میکنن و موضوع در محمول مندرج نشده،ولی در عین حال درای ضرورتن.
میبینیم که کانت یک ایدئالیسم معرفتشناسی(شناختی که ناشی از ذهنه نه جهان واقعی خارج) رو پایه گذاری میکنه که اغازگر جنبش "ایدئالیسم المانی" میشه.(توجه داشته باشید که این گزاره ها فقط در جهان فنومن اعتبار دارن)
اما تکلیف عقل چی؟ کانت گفت که عقل هیچ مقوله پیشینی ای نداره!(برخلاف دکارت که به تصورات فطری معتقد بود)
در اینصورت،عقل نمیتونه از محدوده نومن فراتر بره و شیء فی نفسه رو بشناسه که نتیجش ناممکن بودن متافیزیکه.چون متافیزیک میخواد با عقل،از تجربیات فراتر بره.هرگونه تلاش برای تئوری پردازی متافیزیکی منجر به "دیالکتیک استعلایی" یا همون تعارضات عقل محض میشه.به این معنا که عقل دو حکم متناقض متافیزیکی صادر میکنه که صدق هیچکدومشون معلوم نیست.مثلا "خدا وجود داره/خدا وجود نداره".
به این شکل کانت با مطرح کردن ایدئالیسم معرفتشناسانه خودش،راه رو به حرفای دینی و متافیزیکی بست و به علوم تجربی و خصوصا فیزیک مشروعیت داد.اما طولی نکشید که مخالفان پدیدار شدن
میبینیم که کانت یک ایدئالیسم معرفتشناسی(شناختی که ناشی از ذهنه نه جهان واقعی خارج) رو پایه گذاری میکنه که اغازگر جنبش "ایدئالیسم المانی" میشه.(توجه داشته باشید که این گزاره ها فقط در جهان فنومن اعتبار دارن)
اما تکلیف عقل چی؟ کانت گفت که عقل هیچ مقوله پیشینی ای نداره!(برخلاف دکارت که به تصورات فطری معتقد بود)
در اینصورت،عقل نمیتونه از محدوده نومن فراتر بره و شیء فی نفسه رو بشناسه که نتیجش ناممکن بودن متافیزیکه.چون متافیزیک میخواد با عقل،از تجربیات فراتر بره.هرگونه تلاش برای تئوری پردازی متافیزیکی منجر به "دیالکتیک استعلایی" یا همون تعارضات عقل محض میشه.به این معنا که عقل دو حکم متناقض متافیزیکی صادر میکنه که صدق هیچکدومشون معلوم نیست.مثلا "خدا وجود داره/خدا وجود نداره".
به این شکل کانت با مطرح کردن ایدئالیسم معرفتشناسانه خودش،راه رو به حرفای دینی و متافیزیکی بست و به علوم تجربی و خصوصا فیزیک مشروعیت داد.اما طولی نکشید که مخالفان پدیدار شدن...