- شروع کننده موضوع
- #1
cactus
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 404
- امتیاز
- 167
- نام مرکز سمپاد
- هاشمی نژاد 1(مشهد)
- شهر
- مشهد
- دانشگاه
- رشت
- رشته دانشگاه
- پزشکی
گل نازدار
سود گرت هست گراني مكن
خيره سري با دل و جاني مكن
آن گل صحرا به غمزه شكفت
صورت خود در بن خاري نهفت
صبح همي باخت به مهرش نظر
ابر همي ريخت به پايش گهر
باد ندانسته همي با شتاب
ناله زدي تا كه برآيد ز خواب
شيفته پروانه بر او مي پريد
دوستيش ز دل و جان مي خريد
بلبل آشفته پي روي وي
راهي همي جست ز هر سوي وي
وان گل خودخواه خود آراسته
با همه ي حسن به پيراسته
زان همه دل بسته ي خاطر
پريش
هيچ نديدي به جز از رنگ خويش
شيفتگانش ز برون در فغان
او شده سرگرم خود اندر نهان
جاي خود از ناز بفرسوده بود
ليك بسي بيره و بيهوده بود
فر و برازندگي گل تمام
بود به رخساره ي خوبش جرام
نقش به از آن رخ برتافته
سنگ به از
گوهرنايافته
گل كه چنين سنگدلي برگزيد
عاقبت از كار نداني چه ديد
سودنكرده ز جواني خويش
خسته ز سوداي نهاني خويش
آن همه رونق به شبي در شكست
تلخي ايان به جايش نشست
از بن آن خار كه بودش مقر
خوب چو پژمرد برآورد سر
ديد بسي شيفته ي نغمه خوان
رقص كنان رهسپر و شادمان
از بر وي يكسره رفتند شاد
راست بماننده ي آن تندباد
خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
ز آن كه يكي ديده بدو برندوخت
هر كه چو گل جانب دل ها شكست
چون كه بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
كانچه به كف داشت ز كف
داده است
چون گل خودبين ز سر بيهشي
دوست مدار اين همه عاشق كشي
يك نفس از خويشتن آزاد باش
خاطري آور به كف و شاد باش
سود گرت هست گراني مكن
خيره سري با دل و جاني مكن
آن گل صحرا به غمزه شكفت
صورت خود در بن خاري نهفت
صبح همي باخت به مهرش نظر
ابر همي ريخت به پايش گهر
باد ندانسته همي با شتاب
ناله زدي تا كه برآيد ز خواب
شيفته پروانه بر او مي پريد
دوستيش ز دل و جان مي خريد
بلبل آشفته پي روي وي
راهي همي جست ز هر سوي وي
وان گل خودخواه خود آراسته
با همه ي حسن به پيراسته
زان همه دل بسته ي خاطر
پريش
هيچ نديدي به جز از رنگ خويش
شيفتگانش ز برون در فغان
او شده سرگرم خود اندر نهان
جاي خود از ناز بفرسوده بود
ليك بسي بيره و بيهوده بود
فر و برازندگي گل تمام
بود به رخساره ي خوبش جرام
نقش به از آن رخ برتافته
سنگ به از
گوهرنايافته
گل كه چنين سنگدلي برگزيد
عاقبت از كار نداني چه ديد
سودنكرده ز جواني خويش
خسته ز سوداي نهاني خويش
آن همه رونق به شبي در شكست
تلخي ايان به جايش نشست
از بن آن خار كه بودش مقر
خوب چو پژمرد برآورد سر
ديد بسي شيفته ي نغمه خوان
رقص كنان رهسپر و شادمان
از بر وي يكسره رفتند شاد
راست بماننده ي آن تندباد
خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
ز آن كه يكي ديده بدو برندوخت
هر كه چو گل جانب دل ها شكست
چون كه بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
كانچه به كف داشت ز كف
داده است
چون گل خودبين ز سر بيهشي
دوست مدار اين همه عاشق كشي
يك نفس از خويشتن آزاد باش
خاطري آور به كف و شاد باش