JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser .
شعر و شاعر
شروع کننده موضوع
شروع کننده موضوع
salary
تاریخ شروع
تاریخ شروع
2010/1/7
کاربر حرفهای
شب و نازي ، من و تب
...
من : درک زيبايي ، درکي زيباست
سبزي سرو فقط يک سين از الفباي نهاد بشري
حرمت رنگ گل از رنگ گلي گم گشته است
عطر گل خاطره عطر کسي است که نمي دانيم کيست
مي آيد يا رفته است
چشم با ديدن رودخونه جاري نمي شه
بازي زلف دل و دست نسيم افسونه
نمي گنجه کهکشون در چمدون حيرت
آدمي حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هيجاني ست بشر
در تلاش روشن باله ماهي با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پيچش نور در آتش
آدمي صندلي سالن مرگ خودشه
چشمهاشو مي بخشه تا بفهمه که دريا آبي است
دلشو مي بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه
سردمه
مثل پايان زمين
نازي
نازي : نازي مرد
من : تا کجا من اومدم
چطوري برگردم ؟
چه درازه سايه ام
چه کبوده پاهام
من کجا خوابم برد ؟
يه چيزي دستم بود، کجا از دستم رفت ؟
من مي خواهم برگردم به کودکي
قول مي دم که از خونه پامو بيرون نذارم
سايه مو دنبال نکنم
تلخ تلخم
مثل يک خارک سبز
سردمه و مي دونم هيچ زماني ديگه خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
من مي خوام برگردم به کودکي
نازي : نمي شه
کفش برگشت برامون کوچيکه
من : پابرهنه نمي شه برگردم ؟
نازي : پل برگشت توان وزن ما را نداره، برگشتن ممکن نيست
من : براي گذشتن از ناممکن کيو بايد ببينيم ؟
نازي : رويا را
من : رويا را کجا زيارت بکنم ؟
نازي: در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمي آد
نازي : بشمار تا سي بشمار ... يک و دو
من : يک و دو
نازي : سه و چهار
* مرحوم حسین پناهی
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
غريب
مادربزرگ
گم کرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
کاکل
با تو
بي تو
همسفر سايه خويشم و به سوي بي سوي تو مي آيم
معلومي چون ريگ
مجهولي چون راز
معلوم دلي و مجهول چشم
من رنگ پيراهن دخترم را به گلهاي ياد تو سپرده ام
و کفشهاي زنم را در راه تو از ياد برده ام
اي همه من
کاکل زرتشت
سايه بان مسيح
به سردترين ها
مرا به سردترين ها برسان
* حسین پناهی
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
این شعر شیخ اجل سعدی بسیار زیباست و آقای شجریان هم در کاست خود با عنوان ماهور آن را خوانده است. حتما این نوار را گوش بدهید.
سر عشق
هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش ميسرم كه نجوشم
به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم شمايل تو بديدم نه صبر ماند و نه هوشم
حكايتى ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصيحت مردم حكايتست به گوشم
مگر تو روى بپوشى و فتنه بازنشانى كه من قرار ندارم كه ديده از تو بپوشم
من رميده دل آن به كه در سماع نيايم كه گر به پاى درآيم به دربرند به دوشم
بيا به صلح من امروز در كنار من امشب كه ديده خواب نكردست از انتظار تو دوشم
مرا به هيچ بدادى و من هنوز بر آنم كه از وجود تو مويى به عالمى نفروشم
به زخم خورده حكايت كنم ز دست جراحت كه تندرست ملامت كند چو من بخروشم
مرا مگوى كه سعدى طريق عشق رها كن سخن چه فايده گفتن چو پند مي ننيوشم
به راه باديه رفتن به از نشستن باطل و گر مراد نيابم به قدر وسع بكوشم
کاربر خاکانجمنخورده
پاسخ : شعر و شاعر
ببخشیدا:
من چند تا سوا دارم:
بازم ببخشید:
سماع و وسع یعنی چی؟
(ممنونم)
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
به نقل از Elahe :
ببخشید:
سماع و وسع یعنی چی؟
سماع: شنیدن، شنوایی و به معنی آواز خوش، سرود، غناء
وسع: گشایش، توانایی، توانگری، طاقت
البته پیشنهاد می کنم موقع شعر خواندن یک فرهنگ فارسی همراهتان باشد. مثل من ! :)
کاربر خاکانجمنخورده
پاسخ : شعر و شاعر
به نقل از سالاری :
سماع: شنیدن، شنوایی و به معنی آواز خوش، سرود، غناء
وسع: گشایش، توانایی، توانگری، طاقت
البته پیشنهاد می کنم موقع شعر خواندن یک فرهنگ فارسی همراهتان باشد. مثل من ! :)
ممنون بابت راهنماییبتون و جوابتوون
چشم!
پیشنهادیه دیگه
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
از زبان پروین اعتصامی برای سنگ مزارش:
اینکه خاک سیه اش بالین است اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید هرچه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنید دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ برسینه، بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد هرکه را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی آخرین منزل هستی این است
آدمی هرچه توانگر باشد چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت گاه خاطری را سبب تسکین است.
منبع: دیوان پروین اعتصامی
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
* نگاه
زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی
سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد
سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی
سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم، دل حسرت نصیبم را نمی جویی
پشیمانم، نگاه عذر خواهم را نمی بینی
گناهم چیست جز عشق تو، روی از من چه می پوشی؟
مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بینی؟
منبع: بزم شاعران، مرحوم مهدی سهیلی
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
* عشق اونه که پای دلو شل کنه
غروب شد و باز دلم غمگینه
بازم دلم تو سینه آتشینه
به من می گی عشق قدیمی می خوام
یه دلبر خوب و صمیمی می خوام
یه دلبری که اهل سازش باشه
نگاش پر از مهر و نوازش باشه
با چشم لیلی ش منو مجنون کنه
غصه ها مو با خنده داغون کنه
بهش می گم ای دلبر پر بهونه
بشین بآ حال نداری دیوونه !
عشق حقیقی دیگه کیلو چنده
نگو یکی می شنوه و می خنده
نیستی مگه تو باغ، چشاتو وا کن
عشقای این زمونه رو نیگا کن
ببین دل عاشقا رنگی شده
یه چیز مثل خونه کلنگی شده
یارو با تیپ خفنی که داره
یه روز می شه هم نفس ستاره
یه روز می شه عاشق چشم مریم
یه روز دیگه کشته ی عشق شبنم
یه روز می گه عشق منی پریسا
اکسو که زد می کنه قاطی پاطی
داد می زنه دلم فداته فاطی!
یه روز دیگه وقتی که حال نداره
بازم می شه همنفس ستاره
دخترا هم تو عاشقی ستاره ن
از پسرا هیچ چیزی کم ندارن
عشق حقیقی دیگه توی خوابه
مثل یه قصه اس که تو کتابه
عشق اونه که با دیدنش خل بشی
یه چیز تو مایه های طغرل بشی
عشق اونه که وقتی شدی رفوزه
یه خورده او قسمتتم بسوزه!
عشق اونه که حالتو جا بیاره
روی سرت هزار بلا بیاره
عشق اونه که یادت بره بخندی
یادت بره که زیپتو ببندی!
کاری کنه آب و شراب ببینی
بیفتی تو کسالت و تنبلی
به آدم کچل بگی زلفلی
فرق سگ و الاغو تشخیص ندی
آفتابه با چراغو تشخیص ندی
وقتی دیدیش مو به تنت سیخ بشه
وقتی تو رو می بینتت میخ بشه
به گاو مش حسن بری شیر بدی
به تیر برق کوچتون گیر بدی
به نون باگتم بگی بربری
مش حسن و صدا کنی ، اصغری
با عشق مش حسن بری حال کنی
غصه ها رو با مش حسن چال کنی
هرجا که دعوت شدی به عروسی
هی را به راه مش حسنو ببوسی!
بگین گرفتین چی می گم تا که من
این همه گیر ندم به این مش حسن !
ای دلکم دوباره جوگیر شدم
دوباره دست و دل به زنجیر شدم
ای دلکم ای دلک دیوونم
باز تو پرت زدم خودم می دونم
چیزی نمی گی کنج سینه لالی
دق نکنی ، بگو که بی خیالی
با من بگو با من که همراهتم
با من که دیوونه ی اون آهتم
این اگه انتهای هرچی عشقه
تف به گور بابای هر چی عشقه!
عشق اونه که پای دلو شل کنه
زندگی آدمو مختل کنه!
جمشید مقدم (حامی)
منبع: بخش ادبیات تبیان
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
شعر : سقف
شاعر : ایرج جنتی عطایی
تصنیف گر: فرهاد مهراد
تو فکر یه سقفم
یه سقف بی روزن
یه سقف پا برجا
محکم تر از آهن
سقفی که تن پوشِ هراسِ ما باشه
توسردی شبها
لباس ما باشه
سقفی اندازه ی قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف آینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف
با تو از گل
از شب و ستاره میگم
از تو و از خواستن تو
می گم و دوباره میگم
زندگیمو زیر این سقف
با تو اندازه می گیرم
گم میشم تو معنی تو
معنی تازه می گیرم
سقفمون افسوس و افسوس...
تن ابر آسمونه
یه افق یه بی نهایت
کمترین فاصلمونه
تو فکر یه سقفم
یه سقف رویایی
سقفی برای ما
حتی مقوایی
تو فکر یک سقفم
یه سقف بی روزن
سقفی برای عشق
برای تو با من
سقفی اندازه ی قلبِ من و تو
واسه لمس تپشِ دلواپسی
برای شرم لطیف آینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف ، اگه باشه
پُر میشه از گرمیِ تو
لختی پنجره هاشو
می پوشونه دستای تو
زیر این سقف
خوب عطرِخود فراموشی ، بپاشیم
آخر قصه بخوابیم
اول ترانه پا شیم
سقفمون افسوس و افسوس...
تن ابر آسمونه
یه افق یه بی نهایت
کمترین فاصلمونه
تو فکر یک سقفم ............
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز شقایق بدویم.
سهراب سپهری،صدای پای آب
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
شعر : شبانه
شاعر : احمد شاملو
خواننده : فرهاد مهراد
یه شبِ مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
کوچه به کوچه
باغِ انگوری
باغِ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا
پشتِ بیشهها
یهِ پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آبِ چشمه
شونه میکنه
مویِ پریشون...
یهِ شبِ مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
تهِ اون دره
اون جا که شبا
یکه و تنها
تک درختِ بید
شاد و پُرامید
میکنه به ناز
دَستشو دراز
که یه ستاره
بچکه مثِ
یه چیکه بارون
به جایِ میوهش
نوکِ یه شاخهش
بشه آویزون...
یه شبِ مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
از تویِ زندون
مثِ شبپره
با خودش بیرون،
میبره اون جا
که شبِ سیا
تا دمِ سحر
شهیدایِ شهر
با فانوسِ خون
جار میکشن
تو خیابونا
سرِ میدونا:
«- عمو یادگار!
مردِ کینهدار!
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار؟»
مستیم و هشیار
شهیدایِ شهر!
خوابیم و بیدار
شهیدایِ شهر!
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون،
از سرِ اون کوه
بالایِ دره
رویِ این میدون
رد میشه خندون
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد ....
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
* زندان سرنوشت
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت،
سر را به تازیانه او خم نمی کنم،
افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم،
زاری بر این سراچه ماتم نمی کنم.
با تازیانه های گرانبار جانگداز،
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است،
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
بیمی به دل ز مرگ ندارم، که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من،
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب
می پوشم از کرشمه ی هستی نگاه را،
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک،
تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را!
ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام،
یکدم مرا به گوشه ی راحت مرا رها مکن،
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز،
شادم از این شکنجه خدا را، مکن دریغ،
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را !
منشین که دست مرگ زبندم رها کند،
محکم بزن به شانه من تازیانه را ...
"فریدون مشیری"
کاربر فوقحرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
آفرین خیلی خیلی قشنگ بود.
کاربر خاکانجمنخورده
پاسخ : شعر و شاعر
گناهم چیست جز عشق تو، روی از من چه می پوشی؟
مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بینی؟
همچنان عالی!
ممنون
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
فرصت چشمت...
آب و آبی از تو ميجوشد
آسمان يا هر چه درياييست
سبز و سوری با تو میرويد
زمين يا هر چه زيباييست
ارغنون ِ عشق با تو ميماند
لحن دل يا آنچه ليلاييست
مهر و مينو با تو ميتابد
آنچه روشن، آنچه روياييست
ماه و مه پيچيده در هم...
فرصتی ماندهست پشت راز جنگل
فرصتی بیوقف
پای رفتن هست و شوق نو رسی با من
سمت و سويی تا سحر زاييست....
چشم ميچرخد تو را و باغ ميچرخد
من نميگويم
خيل شببوهای شادابی که میچرخند و میجوشند و میرويند، میگويند:
در چه چشمی، با چه آيينی چنين آيينه آراييست؟
من نميدانم تو را آنسان که بايد گفت
من نميگويم چنين يا آنچنان يا چون، چرايی، چند...؟
از تو گفتن پای دل در گل، بالهای شعر من در بند
من نميگويم
خيل بارانهای بار آور که میبارند و میپويند و ميجويند، ميگويند:
تا نفس باقيست، زيبا، فرصت چشمت تماشاييست...
.
.
محمدرضا عبدالملكيان
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
بی تو از تو...
به تو از تو مينويسم، به تو اي هميشه دريا
اي هميشه از تو زنده، لحظههاي رفته بر باد
وقتي که بن بست غربت، سايهسار قفسم بود
زير رگبار مصيبت، بيکسي تنها کسم بود
وقتي از آزار پاييز، برگ و باغم گريه ميکرد
قاصد چشم تو آمد، مژده روييدن آورد
به تو نامه مينويسم، اي عزيز رفته از دست
اي که خوشبختي پس از تو، گم شد و به قصه پيوست
اي هميشگيترين عشق، در حضور حضرت تو
اي که ميسوزم سراپا، تا ابد در حسرت تو
به تو نامه مينويسم، نامهاي نوشته بر باد
تا به اسم تو رسيدم، قلمم به گريه افتاد
اي تو يارم، روزگارم، گفتنيها با تو دارم
اي تو يارم، از گذشته، يادگارم
در گريز ناگزيرم، گريه شد معني لبخند
ما گذشتيم و شکستيم، پشت سر پلهاي پيوند
در عبور از مسلخ تن، عشق ما از ما فنا بود
بايد از هم مي گذشتيم، برتر از ما عشق ما بود
.
اردلان سرفراز
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
داغ دل...
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخم هایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
مرحوم قیصر امین پور
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
مسخ - آینه ها
می بینم صورتمو تو آینه
با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم
به خودم می گم که این صورتکه
می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون می ده
می گه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا ؟
اینه می گه تو همونی که یه روز
می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونه ات شده
داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می شکنه هزار تیکه می شه
اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسا با دهن کجی به هم می گن
چشم امید و ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی می دن تمومشون
شاعر : اردلان سرافراز
خواننده : فرهاد مهراد
کاربر حرفهای
پاسخ : شعر و شاعر
نرم نرمک می رسد اینک بهار...
خوش به حال روزگار
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش بحال روزگار …
خوش بحال چشمه ها و دشتها
خوش بحال دانه ها و سبزه ها
خوش بحال غنچه های نیمه باز
خوش بحال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش بحال جان لبریز از شراب
خوش بحال آفتاب …
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامهء رنگین نمیپوشی به کام
بادهء رنگین نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار …
گر نکوبی شیشهء غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
مرحوم فریدون مشیری