- شروع کننده موضوع
- #1
sina mt
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 143
- امتیاز
- 46
- نام مرکز سمپاد
- (مستقیم بری میرسی به آقا)
- شهر
- لا فیلتر
بنام خدا
حوای عزیز بکوش کسی را دوست داشته باشی ! اما هربار دوست داشتن تو کاملتر باشد ! ... میدانی ! ... وقتی کسی را دوست داری چیزی از او به تو میرسد ، به تو اضاف میشود ! ... بگذار کمی باز تر حرف بزنم ! ......
حوای عزیز ! ... بعضی از آدمها هستند که رابطه ای که با آنها داریم ، حتی پس از سالها ، همان رابطه ای است که با میز و صندلی و کفش و لباسمان داریم ! ... از آنها استفاده میکنیم و از ما استفاده میکنند ... دوستان خوبی هستند . با آنها به گردش و تفریح و سینما و مسافرت میرویم ... درد دل میکنیم ... مزاح میکنیم ... مسخره بازی و شکلک در میاوریم ... بستنی و لواشک میخوریم و هزار کار دیگر میکنیم . این آدمها میتوانند پدر، مادر ، دوست ، آشنا ، همسر و حتی خودمان باشیم .............. اینها خوبند اما کافی نیستند ! ... گاهی وقتها دل میگیرد از اینهمه خوردن و پوشیدن و رفتن و دادن و گرفتن و بردن و باز آوردن ! ... روح نامتناهی است ! اینها بسش نیستند ! نه که بیفایده اند ، کمند ! نا کافی اند ! ... توانایی پر کردن آن خلاء روح ما را ندارند ! ................ گاهی وقتها نوری سوسو میزند ! ... در یک تابلوی نقاشی ! ... در یک قطعه موسیقی ! ... در یک داستان ! ... یک نگاه ! ... یک لبخند ! ... و آن دلتنگی عمیق در روح تکان میخورد ! ... سر بر میاورد ! ... فیلش یاد هندوستان میکند ! ... ولی پنجره دوباره بسته میشود ! ... روزن را دوباره میگیرند ! ... گویی از اول وجود نداشته است ! ... انگار شبحی را در آغوش گرفته ای ! ... از لای انگشتانت سر میخورد ! ... میریزد ! ... و دوباره به همان جای اول باز میگردی . ................................. اینجاست که میگویم باید کسی را دوست داشته باشی ، اما دوست داشتنت هر بار کاملتر باشد ! ... کسی را دوست بدار! ... که از تو برتر باشد ! ... بهتر باشد ! ... بیشتر باشد ! ... چون به تو اضافه میکند !... بیشتر میشوی ... پرتر میشوی ... نیازمند تر میشوی ... گویی خورشیدی طلوع کرده ... بر تو میبارد ... بارانی از شهد میبارد ... و تو میخندی و لذت میشوی و دستهایت را بهم میزنی و میرقصی و خورشید گونه هایت را نوازش میکند و تو لذت میبری از این همه شهد و شیرینی و کمال لذت بخش ! .......................
وصد البته که چنین آدمهایی کمند !... نادرند ! ... کمیابند ! ... انگار که نیستند ! ... ولی هستند ! ... نگو نیست ! ...
نگو نبود ! ... هست ! ... خوب هم هست ! ... بسیار خوب هم هست ! ........*
کسی را دوست بدار که ازتو برتر باشد و همین کافیست !
با بهترین آرزوها
ساعت شنی
* ( اشتباه نکن ، من جزء آنها نیستم ولی آنها را دیده ام )
میدانی ! ... وقتی که احساس ریشه میگیرد و از روح بالا میاید و از مسیر ذهن میگذرد و در قالب کلمات و جملات بر زبان جاری میشود یا بر کاغذ شکل میگیرد ، بخشی از وجودش را ازدست میدهد ! ... به طراوت و تازگی ابتدای خودش نیست ! ... کمی ناخالصی پیدا میکند ! ... درست مثل آب چشمه ای که در پایین دست انواع آلودگیها و ناخالصیها را دارد و هیچ گاه به پاکی و طراوت اولش نیست !...
احساس را نمیتوان در قالب کلمات و جملات ریخت ، نوشت وبیان کرد. ... احساس را باید حس کرد ! ... وفقط همین ! ... غیر از این راهی نیست . ... با این وجود میتوان اشاره کرد ... علامت داد ... مثل آدمی که دردوردست ایستاده و دستش را تکان میدهد . ... صدایش را نمیشنویم ولی میدانیم که منظوری دارد ... نیتی دارد ... چیزی میخواهد بگوید که اینهمه بالا وپایین میپرد و جلز و ولز میکند ... منتها باید زبانش را بلد باشیم . ... علامات و اشاراتش را بفهمیم و به حرکاتش دقت کنیم تا متوجه منظورش بشویم . و منظور از آن همه سه نقطه و علامت تعجب انتقال احساس است به مخاطب و نه چیز دیگری !
دوم اینکه ... حوای عزیز! هیچ تا بحال دقت کرده ای هر چقدر آدمها در مسیر ارزشها و کمالات قدم بر میدارند به جنس مخالفشان بیشترشبیه میشوند !؟ ... زنها به استواری و ثبات قدم و مدیریت و اراده راسخ مردها میرسند و مردها به ظرافت و لطافت و دلنشینی و شیرینی روح زنها ! ...مردها نظم میشوند و زنها نثر !... این نکته قابل تاملی است که بعدها برایت بیشتر از آن می نویسم ! ...
اگر دوست داشتی موضوعاتی که برایت جالب هست را برایم بنویس تا در باره آنها مکاتبه کنیم ! ...
آرزومند بهترینها برایت هستم ...
ساعت شنی
سلام.
نمی دانم چرا « دوست داشتن » را نوشته بودید. نوشته را دوست داشتم... اگر صحبت های یک دوست برای یک دوست می بود. اما یک کمی لحن نصیحت داشت و من حتا از یک کمی اش هم خوشم نمی آید!!
«دوست داشتن» را خوب بلدم. خیلی خوب. می دانم چطور دیوانگی کنم. می دانم چطور با « تمام وجود» دوست داشته باشم. چطور لذت ببرم .چطور زندگی کنم. مخملباف یک فیلمی دارد، یک آقایی یک کرنومتر دستش است و لحظه های «عاشقیت » اش را ثبت می کند. و می گذارد به حساب «زندگی کردن» اش.
من مطمئنم زیاد زندگی کرده ام.
دوست داشتن، دوست داشتن کسی که از آدم بیشتر باشد، فوق العاده است. اما درد هم دارد. زیاد. من دردش را می دانم و باز عاشقی می کنم.
اگر گاهی از دردش می گویم، نه یعنی که نمی خواهم اش و نباید خواستش.
گله است فقط. گله های عاشقانه.
راستی...فکر می کنم کلمه ها خودشان خوب بلدند حس را برسانند و گاهی فقط باید از سه نقطه استفاده کرد. بالاخره نظر است دیگر!!!
و راستی تر... قضیه سیبیل را محض شیطنت گفته بودم.نگویید رگ شیطنت ندارید!
خوب باشید...و ممنون که می نویسید.
حوای عزیز بکوش کسی را دوست داشته باشی ! اما هربار دوست داشتن تو کاملتر باشد ! ... میدانی ! ... وقتی کسی را دوست داری چیزی از او به تو میرسد ، به تو اضاف میشود ! ... بگذار کمی باز تر حرف بزنم ! ......
حوای عزیز ! ... بعضی از آدمها هستند که رابطه ای که با آنها داریم ، حتی پس از سالها ، همان رابطه ای است که با میز و صندلی و کفش و لباسمان داریم ! ... از آنها استفاده میکنیم و از ما استفاده میکنند ... دوستان خوبی هستند . با آنها به گردش و تفریح و سینما و مسافرت میرویم ... درد دل میکنیم ... مزاح میکنیم ... مسخره بازی و شکلک در میاوریم ... بستنی و لواشک میخوریم و هزار کار دیگر میکنیم . این آدمها میتوانند پدر، مادر ، دوست ، آشنا ، همسر و حتی خودمان باشیم .............. اینها خوبند اما کافی نیستند ! ... گاهی وقتها دل میگیرد از اینهمه خوردن و پوشیدن و رفتن و دادن و گرفتن و بردن و باز آوردن ! ... روح نامتناهی است ! اینها بسش نیستند ! نه که بیفایده اند ، کمند ! نا کافی اند ! ... توانایی پر کردن آن خلاء روح ما را ندارند ! ................ گاهی وقتها نوری سوسو میزند ! ... در یک تابلوی نقاشی ! ... در یک قطعه موسیقی ! ... در یک داستان ! ... یک نگاه ! ... یک لبخند ! ... و آن دلتنگی عمیق در روح تکان میخورد ! ... سر بر میاورد ! ... فیلش یاد هندوستان میکند ! ... ولی پنجره دوباره بسته میشود ! ... روزن را دوباره میگیرند ! ... گویی از اول وجود نداشته است ! ... انگار شبحی را در آغوش گرفته ای ! ... از لای انگشتانت سر میخورد ! ... میریزد ! ... و دوباره به همان جای اول باز میگردی . ................................. اینجاست که میگویم باید کسی را دوست داشته باشی ، اما دوست داشتنت هر بار کاملتر باشد ! ... کسی را دوست بدار! ... که از تو برتر باشد ! ... بهتر باشد ! ... بیشتر باشد ! ... چون به تو اضافه میکند !... بیشتر میشوی ... پرتر میشوی ... نیازمند تر میشوی ... گویی خورشیدی طلوع کرده ... بر تو میبارد ... بارانی از شهد میبارد ... و تو میخندی و لذت میشوی و دستهایت را بهم میزنی و میرقصی و خورشید گونه هایت را نوازش میکند و تو لذت میبری از این همه شهد و شیرینی و کمال لذت بخش ! .......................
وصد البته که چنین آدمهایی کمند !... نادرند ! ... کمیابند ! ... انگار که نیستند ! ... ولی هستند ! ... نگو نیست ! ...
نگو نبود ! ... هست ! ... خوب هم هست ! ... بسیار خوب هم هست ! ........*
کسی را دوست بدار که ازتو برتر باشد و همین کافیست !
با بهترین آرزوها
ساعت شنی
* ( اشتباه نکن ، من جزء آنها نیستم ولی آنها را دیده ام )
میدانی ! ... وقتی که احساس ریشه میگیرد و از روح بالا میاید و از مسیر ذهن میگذرد و در قالب کلمات و جملات بر زبان جاری میشود یا بر کاغذ شکل میگیرد ، بخشی از وجودش را ازدست میدهد ! ... به طراوت و تازگی ابتدای خودش نیست ! ... کمی ناخالصی پیدا میکند ! ... درست مثل آب چشمه ای که در پایین دست انواع آلودگیها و ناخالصیها را دارد و هیچ گاه به پاکی و طراوت اولش نیست !...
احساس را نمیتوان در قالب کلمات و جملات ریخت ، نوشت وبیان کرد. ... احساس را باید حس کرد ! ... وفقط همین ! ... غیر از این راهی نیست . ... با این وجود میتوان اشاره کرد ... علامت داد ... مثل آدمی که دردوردست ایستاده و دستش را تکان میدهد . ... صدایش را نمیشنویم ولی میدانیم که منظوری دارد ... نیتی دارد ... چیزی میخواهد بگوید که اینهمه بالا وپایین میپرد و جلز و ولز میکند ... منتها باید زبانش را بلد باشیم . ... علامات و اشاراتش را بفهمیم و به حرکاتش دقت کنیم تا متوجه منظورش بشویم . و منظور از آن همه سه نقطه و علامت تعجب انتقال احساس است به مخاطب و نه چیز دیگری !
دوم اینکه ... حوای عزیز! هیچ تا بحال دقت کرده ای هر چقدر آدمها در مسیر ارزشها و کمالات قدم بر میدارند به جنس مخالفشان بیشترشبیه میشوند !؟ ... زنها به استواری و ثبات قدم و مدیریت و اراده راسخ مردها میرسند و مردها به ظرافت و لطافت و دلنشینی و شیرینی روح زنها ! ...مردها نظم میشوند و زنها نثر !... این نکته قابل تاملی است که بعدها برایت بیشتر از آن می نویسم ! ...
اگر دوست داشتی موضوعاتی که برایت جالب هست را برایم بنویس تا در باره آنها مکاتبه کنیم ! ...
آرزومند بهترینها برایت هستم ...
ساعت شنی
سلام.
نمی دانم چرا « دوست داشتن » را نوشته بودید. نوشته را دوست داشتم... اگر صحبت های یک دوست برای یک دوست می بود. اما یک کمی لحن نصیحت داشت و من حتا از یک کمی اش هم خوشم نمی آید!!
«دوست داشتن» را خوب بلدم. خیلی خوب. می دانم چطور دیوانگی کنم. می دانم چطور با « تمام وجود» دوست داشته باشم. چطور لذت ببرم .چطور زندگی کنم. مخملباف یک فیلمی دارد، یک آقایی یک کرنومتر دستش است و لحظه های «عاشقیت » اش را ثبت می کند. و می گذارد به حساب «زندگی کردن» اش.
من مطمئنم زیاد زندگی کرده ام.
دوست داشتن، دوست داشتن کسی که از آدم بیشتر باشد، فوق العاده است. اما درد هم دارد. زیاد. من دردش را می دانم و باز عاشقی می کنم.
اگر گاهی از دردش می گویم، نه یعنی که نمی خواهم اش و نباید خواستش.
گله است فقط. گله های عاشقانه.
راستی...فکر می کنم کلمه ها خودشان خوب بلدند حس را برسانند و گاهی فقط باید از سه نقطه استفاده کرد. بالاخره نظر است دیگر!!!
و راستی تر... قضیه سیبیل را محض شیطنت گفته بودم.نگویید رگ شیطنت ندارید!
خوب باشید...و ممنون که می نویسید.