- شروع کننده موضوع
- #1
ali_masjedi
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 137
- امتیاز
- 52
- نام مرکز سمپاد
- شهيد بهشتي كاشان
نوشداروي طرح ژنريك
توضيح خود حسن حسينی:در اين اشعار دوغ و دوشاب به گونه اي همزيستي مسالمت آميز يافته اند.اين تركش هاي شعري از دل برآمده است باشد كه بر گل فرود نيايد.
(هُبل)
شاعري شعري گفت
هُبَلي تازه به دنيا آمد
(امانت)
شاعري وارد دانشكده شد
دم در
ذوق خود را به «نگهباني» داد!
(فوران)
شاعري خنجر خورد
شعرش از گُرده
به پيراهن ضارب پاشيد!
(نماز)
شاخه اي گل در دست
شاعري قامت بست
بعد با نام خدا
چند ركعت تن گل را بوييد
(نان وپسته)
شاعري مي لنگيد
ناقدي نان مي خورد!
شاعري مي ناليد
تاجري پسته ي خندان مي خورد!
(جستجو)
شاعري شوريده
از خودش بر مي گشت
كاغذي در كف داشت
پي يك شاعر ديگر مي گشت
(جدول)
پيش چشم شاعر
جدولي حل مي شد
عشق مختل مي شد
(اشتباه)
شاعري قبله نما را گم كرد
سجده بر
مردم كرد!
(آرامش)
شاعري وام گرفت
شعرش آرام گرفت!
(سلوك)
شاعري رهرو بود
جهت قبله نما را مي ديد
منكران طعنه ي تكبير زدند،
«از چه رو سير مقامات نكرد!»
(طريقت نو)
زاهدي نوبنياد
راه ورسم عرفا پيشه گرفت
لنگ مرغي برداشت
و به آواي حزين آه كشيد:
«مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك»
(عطش و دريا)
شاعري تشنه ز دريا مي گفت
اهل بيت سخنش را به اسارت بردند!
(تكذيب)
شاعري شايعه بود
نقد تكذيبش كرد !
(تاجر وتريبون)
شاعري پرپر شد
تاجري پشت تريبون
گل كرد!
(مراعات النظير)
تاجري دسته گلي پرپر ديد
ياد پروانه ي كسبش افتاد!
(سرقت)
شاعري
آينه اي را دزديد
روي آيينه ي مسروقه نوشت:
بيدلي در همه احوال خدا با او بود!
(عبور)
شاعري خون قِي كرد
تاجري ديد و خيال مِي كرد
گربه اي دور لبش را ليسيد
عابري راه خودش را طي كرد!
(طباق)
نرخ غم ارزان شد
از تورم
دل شاعر تركيد!
(تفأل)
تاجري فال گرفت
غزلي لاميه آمد ...
تاجر،
چيزي از شعر نفهميد اما
چشم مبهوتش را قافيه ي«مال»گرفت!
(تقلا)
تاجري قصه نويس
كودكان را به تفاهم مي خواند
مگسي
روي گل لاله تقلا مي كرد!
(پنبه ومهتاب)
در شبي مهتابي
تاجر پنبه به دشنام تنيد
در حياط خلوت
شاعري يك تنه با قبله نما انس گرفت.
*
شاعري مي خنديد
سنگ آتش زنه در دستش بود!
(امضا)
تاجري اره ي برقي آورد.
پاي يك منظره را
امضا كرد!
(برائت استهلال)
تاجري
مجلس تفسير گذاشت
ابتدا
فاتحه بر قرآن خواند!
(رابطه)
شاعري ضربت خورد
تاجري شعر شناس
در ته حجره ي خود
شربت خورد!
(گله وصله)
شاعري از غم دوران گله كرد
تاجري خنجر خواست
وسر حوصله
فكر صله كرد!
(جايزه)
شاعري شعري گفت
صله اي صيقل خورد
گُرده اي جايزه زخم گرفت!
(ماجرا)
تاجري سر مي رفت
شاعري حل مي شد
ناقدي نيزه به دست
در المپيك غم اول مي شد!
(سئوال)
ــ چيست دل در قفس و اين بولهوسان؟
شاعري آخر شب
زير لب زمزمه مي كرد و
به يغما مي رفت:
كهنه آونگي آويخته از سقف هوا
بين شيطان و خدا
در نوسان
(گلچين)
شاعري
فاصله ي گلها را طي مي كرد
با نفس
رايحه ها را مي چيد!
(تسلسل)
وزمين مي گرديد
شاعري مي پژمرد
عاررفي جان مي داد
زاهدي غسل جنابت مي كرد
وزمين مي گرديد...
(ديدن)
شاعري در وسط كوچه ي دل
عشق را
گيج و هراسان مي ديد
آن طرف تر اما
تاجري ــحبه ي قندي در دست ــ
از هجوم پشه ها سان مي ديد!
(خود سوزي)
شاعري دفتر خود را سوزاند
پاي تا سر
بدنش تاول زد!
(فاتحه)
شاعري روي زمين
سيب سرخي را ديد
زير لب فاتحه اي خواند و گذشت!
(خاتمه)
شاعري در مشعر
عارفي در عرفات
بر گل روي محمد
صلوات!
توضيح خود حسن حسينی:در اين اشعار دوغ و دوشاب به گونه اي همزيستي مسالمت آميز يافته اند.اين تركش هاي شعري از دل برآمده است باشد كه بر گل فرود نيايد.
(هُبل)
شاعري شعري گفت
هُبَلي تازه به دنيا آمد
(امانت)
شاعري وارد دانشكده شد
دم در
ذوق خود را به «نگهباني» داد!
(فوران)
شاعري خنجر خورد
شعرش از گُرده
به پيراهن ضارب پاشيد!
(نماز)
شاخه اي گل در دست
شاعري قامت بست
بعد با نام خدا
چند ركعت تن گل را بوييد
(نان وپسته)
شاعري مي لنگيد
ناقدي نان مي خورد!
شاعري مي ناليد
تاجري پسته ي خندان مي خورد!
(جستجو)
شاعري شوريده
از خودش بر مي گشت
كاغذي در كف داشت
پي يك شاعر ديگر مي گشت
(جدول)
پيش چشم شاعر
جدولي حل مي شد
عشق مختل مي شد
(اشتباه)
شاعري قبله نما را گم كرد
سجده بر
مردم كرد!
(آرامش)
شاعري وام گرفت
شعرش آرام گرفت!
(سلوك)
شاعري رهرو بود
جهت قبله نما را مي ديد
منكران طعنه ي تكبير زدند،
«از چه رو سير مقامات نكرد!»
(طريقت نو)
زاهدي نوبنياد
راه ورسم عرفا پيشه گرفت
لنگ مرغي برداشت
و به آواي حزين آه كشيد:
«مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك»
(عطش و دريا)
شاعري تشنه ز دريا مي گفت
اهل بيت سخنش را به اسارت بردند!
(تكذيب)
شاعري شايعه بود
نقد تكذيبش كرد !
(تاجر وتريبون)
شاعري پرپر شد
تاجري پشت تريبون
گل كرد!
(مراعات النظير)
تاجري دسته گلي پرپر ديد
ياد پروانه ي كسبش افتاد!
(سرقت)
شاعري
آينه اي را دزديد
روي آيينه ي مسروقه نوشت:
بيدلي در همه احوال خدا با او بود!
(عبور)
شاعري خون قِي كرد
تاجري ديد و خيال مِي كرد
گربه اي دور لبش را ليسيد
عابري راه خودش را طي كرد!
(طباق)
نرخ غم ارزان شد
از تورم
دل شاعر تركيد!
(تفأل)
تاجري فال گرفت
غزلي لاميه آمد ...
تاجر،
چيزي از شعر نفهميد اما
چشم مبهوتش را قافيه ي«مال»گرفت!
(تقلا)
تاجري قصه نويس
كودكان را به تفاهم مي خواند
مگسي
روي گل لاله تقلا مي كرد!
(پنبه ومهتاب)
در شبي مهتابي
تاجر پنبه به دشنام تنيد
در حياط خلوت
شاعري يك تنه با قبله نما انس گرفت.
*
شاعري مي خنديد
سنگ آتش زنه در دستش بود!
(امضا)
تاجري اره ي برقي آورد.
پاي يك منظره را
امضا كرد!
(برائت استهلال)
تاجري
مجلس تفسير گذاشت
ابتدا
فاتحه بر قرآن خواند!
(رابطه)
شاعري ضربت خورد
تاجري شعر شناس
در ته حجره ي خود
شربت خورد!
(گله وصله)
شاعري از غم دوران گله كرد
تاجري خنجر خواست
وسر حوصله
فكر صله كرد!
(جايزه)
شاعري شعري گفت
صله اي صيقل خورد
گُرده اي جايزه زخم گرفت!
(ماجرا)
تاجري سر مي رفت
شاعري حل مي شد
ناقدي نيزه به دست
در المپيك غم اول مي شد!
(سئوال)
ــ چيست دل در قفس و اين بولهوسان؟
شاعري آخر شب
زير لب زمزمه مي كرد و
به يغما مي رفت:
كهنه آونگي آويخته از سقف هوا
بين شيطان و خدا
در نوسان
(گلچين)
شاعري
فاصله ي گلها را طي مي كرد
با نفس
رايحه ها را مي چيد!
(تسلسل)
وزمين مي گرديد
شاعري مي پژمرد
عاررفي جان مي داد
زاهدي غسل جنابت مي كرد
وزمين مي گرديد...
(ديدن)
شاعري در وسط كوچه ي دل
عشق را
گيج و هراسان مي ديد
آن طرف تر اما
تاجري ــحبه ي قندي در دست ــ
از هجوم پشه ها سان مي ديد!
(خود سوزي)
شاعري دفتر خود را سوزاند
پاي تا سر
بدنش تاول زد!
(فاتحه)
شاعري روي زمين
سيب سرخي را ديد
زير لب فاتحه اي خواند و گذشت!
(خاتمه)
شاعري در مشعر
عارفي در عرفات
بر گل روي محمد
صلوات!