- شروع کننده موضوع
- #1
bl0ker
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 429
- امتیاز
- 1,051
- نام مرکز سمپاد
- شهید دستغیب شیراز
- شهر
- شیراز
- سال فارغ التحصیلی
- 91
- مدال المپیاد
- برنز المپیاد زیست سال 90
- دانشگاه
- شهید بهشتی
- رشته دانشگاه
- زیست شناسی
شرلوک هولمز خسته بر روی بالشت مورد علاقه اش لم داده بود، که واتسن، توجه کاراگاه را به خود جلب کرد.
دکتر واتسن: هولمز من امروز قصد عضویت در یک باشگاه قدیمی را داشتم، اما نشد. واقعا قوانین مسخره ای دارند. همان بهتر که نشد!
شرلوک هولمز: چه قوانینی دوست من؟
دکتر واتسن: در ابتدای امر از من خواستند که چشمانم را ببندم. دو جعبه پیش رویم گذاشتند و توضیح دادند که پنجاه گلوله قرمز و پنجاه گلوله سبز به طور تصادفی در این دو جعبه ریخته شده است. از من خواستند که درب یکی از دو جعبه را باز و گلوله ای بر دارم. من گلوله را بر داشتم و چشم بند را باز کردم. گلوله ای که در کف دست من بود، رنگی به سرخی خون داشت. گفتند: " شما مردودید، دوست عزیز! " همه اش شانس است هولمز. شانس! اگر گلوله سبز بود، من حالا به عضویت آن باشگاه لوکس در آمده بودم.
شرلوک هولمز: برایت متاسفم اما نظر من را بخواهی می گویم همه اش شانس نیست. در واقع شانس کم ترین نقش را ایفا می کند.
دکتر واتسن: منظورت چیست هولمز؟
شرلوک هولمز: آیا باشگاه باب میل تو باشگاهی نیست به نام لویی در غرب این شهر؟
دکتر واتسن: به خاطر خدا هولمز! تو از کجا می دانی؟
شرلوک هولمز: ها ها ها! این بار استنتاجات من نبودند، علم به موضوع بود. واتسن تو بازیچه بوده ای، گول ات زده اند، درست مثل یک کودک! این باشگاه معروف است به این کار و همه اش زیر سر منشی آن است. او حقه ای دارد که تنها افراد باب میلش پذیرفته خواهند شد. افرادی به لوکسی خود باشگاه. چه بخواهی و چه نخواهی تو تصمیم گیرنده نخواهی بود.
دکتر واتسن: چه حقه ای؟
شرلوک هولمز: این را باید خودت بفهمی دوست من. به من بگو که چند گلوله و به چه رنگی در هر جعبه بوده است؟
دکتر واتسن: هولمز من امروز قصد عضویت در یک باشگاه قدیمی را داشتم، اما نشد. واقعا قوانین مسخره ای دارند. همان بهتر که نشد!
شرلوک هولمز: چه قوانینی دوست من؟
دکتر واتسن: در ابتدای امر از من خواستند که چشمانم را ببندم. دو جعبه پیش رویم گذاشتند و توضیح دادند که پنجاه گلوله قرمز و پنجاه گلوله سبز به طور تصادفی در این دو جعبه ریخته شده است. از من خواستند که درب یکی از دو جعبه را باز و گلوله ای بر دارم. من گلوله را بر داشتم و چشم بند را باز کردم. گلوله ای که در کف دست من بود، رنگی به سرخی خون داشت. گفتند: " شما مردودید، دوست عزیز! " همه اش شانس است هولمز. شانس! اگر گلوله سبز بود، من حالا به عضویت آن باشگاه لوکس در آمده بودم.
شرلوک هولمز: برایت متاسفم اما نظر من را بخواهی می گویم همه اش شانس نیست. در واقع شانس کم ترین نقش را ایفا می کند.
دکتر واتسن: منظورت چیست هولمز؟
شرلوک هولمز: آیا باشگاه باب میل تو باشگاهی نیست به نام لویی در غرب این شهر؟
دکتر واتسن: به خاطر خدا هولمز! تو از کجا می دانی؟
شرلوک هولمز: ها ها ها! این بار استنتاجات من نبودند، علم به موضوع بود. واتسن تو بازیچه بوده ای، گول ات زده اند، درست مثل یک کودک! این باشگاه معروف است به این کار و همه اش زیر سر منشی آن است. او حقه ای دارد که تنها افراد باب میلش پذیرفته خواهند شد. افرادی به لوکسی خود باشگاه. چه بخواهی و چه نخواهی تو تصمیم گیرنده نخواهی بود.
دکتر واتسن: چه حقه ای؟
شرلوک هولمز: این را باید خودت بفهمی دوست من. به من بگو که چند گلوله و به چه رنگی در هر جعبه بوده است؟