- شروع کننده موضوع
- #1
radman
کاربر فعال
- ارسالها
- 72
- امتیاز
- 42
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی 1
- شهر
- تهران
بنا به گفته مرحوم يحيي آرين پور اديب و پژوهشگر ارزشمند معاصر در كتاب « از صبا تا نيما» پيش از سال 1332 هجري قمري يعني در حدود سال 1292 شمسي (77 سال پيش) جعفر خامنه اي يكي از جوانان روشنفكر و آزاديخواه و مبازر آذربايجان كه زبان فرانسه را پنهان از پدر متعصب خود، آموخته و به ادبيات نوين تركان عثماني نيز آشنايي داشت، از شكل معمول اشعار فارسي عدول كرده و فطعه هاي بي امضاء با قافيه بندي جديد و بي سابقه و مضمونهاي نسبتا تازه انتشار مي داد يكي از اين قطعه ها كه ادوارد براون در تاليف خود « تاريخ مطبوعات و ادبيات ايران نو» نقل كرده است، چنين است:
به وطن
هر روز به يك منظر خونين به در آيي
هر دم متجلي تو به يك جلوه جانسوز
از سوز غمت مرغ دلم هر شب و هر روز
با نغمه نو تازه كند نوحه سرايي
اي طلعت افسرده و اي صورت مجروح
آماج سيوف ستم، آه اي وطن زار
هر سو نگرم خيمه زده لشكر اندوه
محصور عدو مانده تو چون نقطه پرگار
محصور عدو، يا خود اگر راست بگويم
اي شير، زبون كرده تو را رو به ترسو
شمشير جفا آخته روي تو ز هر سو
تا چند بخوابي؟ بگشا چشم خود را از هم
برخيز يكي صولت شيرانه نشان ده
يا جان بستان يا كه در اين معركه جان ده
قطعه ديگري نيز از جعفر خامنه اي ابتدا در سال 1334 ه.ق در يكي از جرايد تهران و بعد در شماره نوروزي روزنامه تجدد تبريز به تاريخ 13 جمادي الاخر 1335 ه.ق درج شده است:
به قرن بيستم
اي بيستمين عصر جفا پرور منحوس
اي آب ده وحشت و تماثيل فجايع
برتاب زما آن رخ آلوده به كابوس
ساعات سياحت همه لبريز فضائل
ديدار تو مدهشتر از انقاض مقابر
شالوده ات از آتش و پيرانه ات از خون
هر آن تو با ماتم صد عائله مشحون
از جور تو بنيان سعادت شد باير
ز اين مذبح خونين كه به گيتي شده برپا
روح مدنيت شده آزده و مجروح
خونها كه به هر ناحيه ناحق شده مسفوخ
برناحيه عصر هنر لكه سودا…
نفرين به تو، اي عصر فريبنده و غدار
لعنت به تو، اي خصم بشر، دشمن عمران
اي بوم، فروكش نفس، اي داعي خسران
زاين پس مشو اندر پي ويرانه آثار
آنروز كه زادي، چه نويدي كه ندادي؟
امروز كه رستي، تو زخون يكسره مستي
زين سان كه تو ره بسپري، اي آفت هستي
فردا به وجود آري يك تل رمادي…
جعفر خامنه اي كه مي توان او را اولين شاعر نوپرداز تاريخ ادبيات ايران دانست، سالها پيش از نيما يوشيج اين اشعار را به سبك نو سروده و به قول روزنامه تجدد سد سديد محافظه كاري را در عالم ادبيات و شعر شكسته است.
جعفر خامنه اي پسر حاج شيخ علي اكبر خامنه اي از بازرگانان خوش نام تبريز بود. وي در سال 1304 ه.ق برابر با سال 1266 شمسي در شهر تبريز بدنيا آمد و در آنجا تحصيل كرد. اشعار پرشور او در «حبل المتين» و «چهره نما»و «عصر جديد» و«شمس» و بعدها در مجله دانشكده منتشر مي شد.
بطوريكه قبلا هم اشاره شد، نوپردازان آذربايجان همه اهل ادب و سياست و انسانهاي با فرهنگي بودند، جعفر خامنه اي هم علاوه بر اينكه اديب و شاعر بود مشروطه خواه و مرد سياست هم بوده بطوريكه احمد كسروي در كتاب زندگاني من او را يكي از دوستان شيخ محمد خياباني معرفي مي كند و اضافه مي كند كه جعفر خامنه اي بود كه او را با شيخ محمد خياباني آشنا كرده است و لازم است كه عين نوشته شادروان احمد كسروي نقل شود:
«يكي از دوستاني كه پيدا كردم آقاي ميرزا محمد علي صفوت و ديگري ميرزا ابوالقاسم فيوضات، و ديگري ميرزا جعفر آقا خامنه اي مي بود. در همان روز شادروان خياباني كه پس از بهم خوردن دار الشورا از تهران به قفقاز رفته بود به تبريز درآمد. به ميانجيگري آقايان صفوت و خامنه اي با او نيز آشنايي يافتم. اينان نيز گاهي به نشستهاي ما آمدندي، بسيار شبها نيز در خانه حاج شيخ علي اكبر آقا (پدر ميرزا جعفر آقا) فراهم آمديمي، اين حاج شيخ يكي از بازرگانان بسيار نيكوكار تبريز مي بود در تاريخ مشروطه ياد او كرده شده ، ميرزا جعفر آقا جواني با دانش مي بود كه شعر نيز مي سرود.
احمد كسروي در تاريخ مشروطه هم از جعفر خامنه اي بعنوان مترجم ياد كرده مي نويسد:
با سال 1285 شمسي كه مظفرالدين شاه مشروطه را داد دبستان را راوج بسيار يافته. كمتر شهري بود كه يك يا دو دبستان يا بيشتر در آن نباشد دلبستگي مردم به اينها به جايي رسيد كه كار به قضاوت انديشي رسيد، و بسياري از ايشان چنين پنداشتند كه تنها چاره دردهاي كشور همان دبستان است، و چون جواناني از آن بيرون آيند همه درماندگي ها از ميان خواهد برخاست. هر زمان كه جشني مي گرفتند آگهي از آن در روزنامه ها مي نوشتند، و شادمانيهاي بي اندازه مي نمودند و نويد ها به خود مي دادند به جايي رسيد كه احمد بيك آقا يوف نويسنده روزنامه «حيات» قفقاز، كه خود مردي دانشمند مي بود و به كارهاي ايران دلبستگي نشان مي داد به زبان آمد و خامه اين انديشه ايرانيان را باز نمود. (آن گفتار «حيات» را آقاي جعفر خامنه اي از تركي ترجمه كرده و در يكي از شماره هاي حبل المتين كلكته به چاپ رسيده است.
ميرزا جعفر خامنه اي با روزنامه هاي مردمي و ضد استبدادي همكاري نزديكي داشت و با سرودن اشعار افشاگرانه و با چاپ و نشر آنها در جرايد آنروز مستبدين را به شدت مي كوبد « براي نمونه يكي از اشعاري را كه در نكوهش مير هاشم دودچي و يارانش سروده و در همان روزها در روزنامه، «ناله ملت » به چاپ رسيده و در بين توده مردم به زبانها افتاده بيتهايي را در پايين مي آوريم»:
من اي خدا به تو نالم ز زاهدان ريائي كه عالمي بفريبند با قبا و ردايي
به خلق حرمت مي مي كنند ذكر ولي خود زخون بي گناهان مست هر صبا و مسايي
به گاه موعظه آزار مور را نپسندند به قتل و غارت شهري كنند حكمروايي
دهند مردم بيچاره را به پنجه جلاد نه شرمشان زپيمبر نه بيمشان ز خدايي
بيا كه خون شده جاري به جاي آب به تبريز به حكم شاه و فتواي چند شيخ كذايي
به بندگان خدا بسته كشته را معيشت ولايتي شده مفلوك و مبتلا به گدايي
خدا كه امر عبادش حواله كرده به شوري حرام بشمرد اين ابلهان ريش جنايي
بلي ز گاو مجسم محو فضيلت انسان كه آدمي نه به ريش است و ني قبا و كلايي
مصرع اول بيت آخر « بلي زگاو مجسم محو فضيلت انسان» جمله اي است كه حاج شيخ عبدالله مازندراني يكي از مراجع تقليد شيعيان آنروز به حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزي نوشته. حاج ميرزا حسن هنگامي كه از تبريز با خشم بيرون آمده تلگرافي يا نامه اي به نجف فرستاده و در آن پس از بدگويي از مشروطه خواهان چنين گفته: (بايد مشروطه مشروعه باشد). حاج شيخ در پاسخ او گفته « اي گاو مجسم مشروطه مشروعه نمي شود». اين داستان آن زمان به زبانها افتاد و جعفر خامنه اي نيز در اشعارش به اين صورت داخل كرد
« بلي زگاو مجسم محو فضيلت انسان1»
1. احمد كسروي، تاريخ مشروطه، چاپ دوازدهم، ص 287 و 733
به وطن
هر روز به يك منظر خونين به در آيي
هر دم متجلي تو به يك جلوه جانسوز
از سوز غمت مرغ دلم هر شب و هر روز
با نغمه نو تازه كند نوحه سرايي
اي طلعت افسرده و اي صورت مجروح
آماج سيوف ستم، آه اي وطن زار
هر سو نگرم خيمه زده لشكر اندوه
محصور عدو مانده تو چون نقطه پرگار
محصور عدو، يا خود اگر راست بگويم
اي شير، زبون كرده تو را رو به ترسو
شمشير جفا آخته روي تو ز هر سو
تا چند بخوابي؟ بگشا چشم خود را از هم
برخيز يكي صولت شيرانه نشان ده
يا جان بستان يا كه در اين معركه جان ده
قطعه ديگري نيز از جعفر خامنه اي ابتدا در سال 1334 ه.ق در يكي از جرايد تهران و بعد در شماره نوروزي روزنامه تجدد تبريز به تاريخ 13 جمادي الاخر 1335 ه.ق درج شده است:
به قرن بيستم
اي بيستمين عصر جفا پرور منحوس
اي آب ده وحشت و تماثيل فجايع
برتاب زما آن رخ آلوده به كابوس
ساعات سياحت همه لبريز فضائل
ديدار تو مدهشتر از انقاض مقابر
شالوده ات از آتش و پيرانه ات از خون
هر آن تو با ماتم صد عائله مشحون
از جور تو بنيان سعادت شد باير
ز اين مذبح خونين كه به گيتي شده برپا
روح مدنيت شده آزده و مجروح
خونها كه به هر ناحيه ناحق شده مسفوخ
برناحيه عصر هنر لكه سودا…
نفرين به تو، اي عصر فريبنده و غدار
لعنت به تو، اي خصم بشر، دشمن عمران
اي بوم، فروكش نفس، اي داعي خسران
زاين پس مشو اندر پي ويرانه آثار
آنروز كه زادي، چه نويدي كه ندادي؟
امروز كه رستي، تو زخون يكسره مستي
زين سان كه تو ره بسپري، اي آفت هستي
فردا به وجود آري يك تل رمادي…
جعفر خامنه اي كه مي توان او را اولين شاعر نوپرداز تاريخ ادبيات ايران دانست، سالها پيش از نيما يوشيج اين اشعار را به سبك نو سروده و به قول روزنامه تجدد سد سديد محافظه كاري را در عالم ادبيات و شعر شكسته است.
جعفر خامنه اي پسر حاج شيخ علي اكبر خامنه اي از بازرگانان خوش نام تبريز بود. وي در سال 1304 ه.ق برابر با سال 1266 شمسي در شهر تبريز بدنيا آمد و در آنجا تحصيل كرد. اشعار پرشور او در «حبل المتين» و «چهره نما»و «عصر جديد» و«شمس» و بعدها در مجله دانشكده منتشر مي شد.
بطوريكه قبلا هم اشاره شد، نوپردازان آذربايجان همه اهل ادب و سياست و انسانهاي با فرهنگي بودند، جعفر خامنه اي هم علاوه بر اينكه اديب و شاعر بود مشروطه خواه و مرد سياست هم بوده بطوريكه احمد كسروي در كتاب زندگاني من او را يكي از دوستان شيخ محمد خياباني معرفي مي كند و اضافه مي كند كه جعفر خامنه اي بود كه او را با شيخ محمد خياباني آشنا كرده است و لازم است كه عين نوشته شادروان احمد كسروي نقل شود:
«يكي از دوستاني كه پيدا كردم آقاي ميرزا محمد علي صفوت و ديگري ميرزا ابوالقاسم فيوضات، و ديگري ميرزا جعفر آقا خامنه اي مي بود. در همان روز شادروان خياباني كه پس از بهم خوردن دار الشورا از تهران به قفقاز رفته بود به تبريز درآمد. به ميانجيگري آقايان صفوت و خامنه اي با او نيز آشنايي يافتم. اينان نيز گاهي به نشستهاي ما آمدندي، بسيار شبها نيز در خانه حاج شيخ علي اكبر آقا (پدر ميرزا جعفر آقا) فراهم آمديمي، اين حاج شيخ يكي از بازرگانان بسيار نيكوكار تبريز مي بود در تاريخ مشروطه ياد او كرده شده ، ميرزا جعفر آقا جواني با دانش مي بود كه شعر نيز مي سرود.
احمد كسروي در تاريخ مشروطه هم از جعفر خامنه اي بعنوان مترجم ياد كرده مي نويسد:
با سال 1285 شمسي كه مظفرالدين شاه مشروطه را داد دبستان را راوج بسيار يافته. كمتر شهري بود كه يك يا دو دبستان يا بيشتر در آن نباشد دلبستگي مردم به اينها به جايي رسيد كه كار به قضاوت انديشي رسيد، و بسياري از ايشان چنين پنداشتند كه تنها چاره دردهاي كشور همان دبستان است، و چون جواناني از آن بيرون آيند همه درماندگي ها از ميان خواهد برخاست. هر زمان كه جشني مي گرفتند آگهي از آن در روزنامه ها مي نوشتند، و شادمانيهاي بي اندازه مي نمودند و نويد ها به خود مي دادند به جايي رسيد كه احمد بيك آقا يوف نويسنده روزنامه «حيات» قفقاز، كه خود مردي دانشمند مي بود و به كارهاي ايران دلبستگي نشان مي داد به زبان آمد و خامه اين انديشه ايرانيان را باز نمود. (آن گفتار «حيات» را آقاي جعفر خامنه اي از تركي ترجمه كرده و در يكي از شماره هاي حبل المتين كلكته به چاپ رسيده است.
ميرزا جعفر خامنه اي با روزنامه هاي مردمي و ضد استبدادي همكاري نزديكي داشت و با سرودن اشعار افشاگرانه و با چاپ و نشر آنها در جرايد آنروز مستبدين را به شدت مي كوبد « براي نمونه يكي از اشعاري را كه در نكوهش مير هاشم دودچي و يارانش سروده و در همان روزها در روزنامه، «ناله ملت » به چاپ رسيده و در بين توده مردم به زبانها افتاده بيتهايي را در پايين مي آوريم»:
من اي خدا به تو نالم ز زاهدان ريائي كه عالمي بفريبند با قبا و ردايي
به خلق حرمت مي مي كنند ذكر ولي خود زخون بي گناهان مست هر صبا و مسايي
به گاه موعظه آزار مور را نپسندند به قتل و غارت شهري كنند حكمروايي
دهند مردم بيچاره را به پنجه جلاد نه شرمشان زپيمبر نه بيمشان ز خدايي
بيا كه خون شده جاري به جاي آب به تبريز به حكم شاه و فتواي چند شيخ كذايي
به بندگان خدا بسته كشته را معيشت ولايتي شده مفلوك و مبتلا به گدايي
خدا كه امر عبادش حواله كرده به شوري حرام بشمرد اين ابلهان ريش جنايي
بلي ز گاو مجسم محو فضيلت انسان كه آدمي نه به ريش است و ني قبا و كلايي
مصرع اول بيت آخر « بلي زگاو مجسم محو فضيلت انسان» جمله اي است كه حاج شيخ عبدالله مازندراني يكي از مراجع تقليد شيعيان آنروز به حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزي نوشته. حاج ميرزا حسن هنگامي كه از تبريز با خشم بيرون آمده تلگرافي يا نامه اي به نجف فرستاده و در آن پس از بدگويي از مشروطه خواهان چنين گفته: (بايد مشروطه مشروعه باشد). حاج شيخ در پاسخ او گفته « اي گاو مجسم مشروطه مشروعه نمي شود». اين داستان آن زمان به زبانها افتاد و جعفر خامنه اي نيز در اشعارش به اين صورت داخل كرد
« بلي زگاو مجسم محو فضيلت انسان1»
1. احمد كسروي، تاريخ مشروطه، چاپ دوازدهم، ص 287 و 733