- شروع کننده موضوع
- #1
محمد
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 1,068
- امتیاز
- 132
- نام مرکز سمپاد
- شهید قدوسی
- مدال المپیاد
- ریاضی و کامپیوتر
سلام... چند وقت پیش تو کتابخونم یه کتاب قدیمی پیدا کردم که دیوان امام بود... شعرایی قشنگی داره... اگه حوصله کنم، هر چند وقت یه بار یکیش رو براتون می نویسم؛ این هم اولیش؛
الا يا ايها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را كه از جـــانم فــــرو ريزد، هواى ننگ و نامم را
از آن مى ريز در جـــامم كــه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى، هسته نيرنگ و دامم را
از آن مى ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد به خود گيـــرد زمـــــامم را، فرو ريزد مقامم را
از آن مى ده كــه در خلوتگـــــه رندان بيحرمت به هم كــوبد سجودم را، به هم ريزد قيامم را
نبـــــودى در حـــريمِ قدسِ گلــــرويان ميخــانه كه از هـــر روزنـــى آيم، گلى گيرد لجامم را
روم در جـــرگه پيران از خــــــود بىخبر، شايد برون ســـازند از جــانم، به مى افكار خامم را
تـــو اى پيــــك سبكباران دريــــاى عدم، از من به دريادارِ آن وادى، رســـان مدح و سلامم را
به ســـاغر ختم كردم اين عدم اندر عدم نامه به پيرِ صومعه بــــرگو: ببين حُسن ختــامم را
الا يا ايها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را كه از جـــانم فــــرو ريزد، هواى ننگ و نامم را
از آن مى ريز در جـــامم كــه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى، هسته نيرنگ و دامم را
از آن مى ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد به خود گيـــرد زمـــــامم را، فرو ريزد مقامم را
از آن مى ده كــه در خلوتگـــــه رندان بيحرمت به هم كــوبد سجودم را، به هم ريزد قيامم را
نبـــــودى در حـــريمِ قدسِ گلــــرويان ميخــانه كه از هـــر روزنـــى آيم، گلى گيرد لجامم را
روم در جـــرگه پيران از خــــــود بىخبر، شايد برون ســـازند از جــانم، به مى افكار خامم را
تـــو اى پيــــك سبكباران دريــــاى عدم، از من به دريادارِ آن وادى، رســـان مدح و سلامم را
به ســـاغر ختم كردم اين عدم اندر عدم نامه به پيرِ صومعه بــــرگو: ببين حُسن ختــامم را