اشعار عرفان نظر آهاری

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع LOVER!
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
عرفان نظرآهاری

سالها پیش از این
زیر یک سنگ گوشه ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم همین
یک کمی خاک که دعایش
پرزدن انسوی پرده ی اسمان بود
آرزویش همیشه
دیدن آخرین قله ی کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا راصدا کرد
یک شب آخر دعایش اثرکرد
یک فرشته تمام زمین راخبرکرد
و خدا تکه ای خاک را برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
اینهمه از خدا دور هستم.

×ترکیب شد!×
 
پاسخ : اشعار عرفان نظر آهاری

[pre]
پروانگی را...
کرم ابریشم کوچک من
خانه ی تازه تو مبارک
آخرش بافتی پیله ات را؟
بال تازه ،دل نو مبارک
**
آن لباس قدیمی وپاره
دیدی اندازه قد تو نیست
دیگر آن را نباید بپوشی
واقعا این که در حد تو نیست!
**
آن خود کهنه ات را رها کن
بی خیالش بیا زود بیرون
یک خود تازه تر آن طرفهاست
آن طرف،پشت آن بید مجنون
**
بعد از این آسمان پیله توست
ابرها را تو پیراهنت کن
زودتر وقت اصلا نداریم
بال های نویت را تنت کن
**
وعده ما همان جا که گفتی
پشت دروازه شهر جادو
منتظر باش دارم می آیم
وای رفتی!ولی بال من کو؟
**
تو برو،من ولی کار دارم
بال پرواز من پاره پاره است
باز باید ببافم خودم را
پیله کوچکم نیمه کاره است..]​
 
پاسخ : اشعار عرفان نظر آهاری

من از وقتي دبيرستاني شدم از شعراي نظرآهاري اصلا خوشم نمياد
به نظرم دقيقا خاص دوره راهنماييه و بس!!
 
پاسخ : اشعار عرفان نظر آهاری

به نقل از برانول :
من از وقتي دبيرستاني شدم از شعراي نظرآهاري اصلا خوشم نمياد
به نظرم دقيقا خاص دوره راهنماييه و بس!!

به نظر من آدم هر سنی باشه با خوندنشون به بچگیش و سادگی بر میگرده و شاد میشه! ;D
 
پاسخ : اشعار عرفان نظر آهاری

این شعر نیس ... ولی من این قطعه ادبی نوشته شده از عرفان رو خیلی دوس دارم .........

دنیا که شروع شد زنجیر نداشت ، خدا دنیای بی زنجیر آفرید . آدم بود که زنجیر را ساخت ، شیطان کمکش کرد ..

دل ، زنجیر شد ، زن ، زنجیر شد . دنیا پر از زنجیره شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری !

خدا دنیا را بی زنجیر می خواست . نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است .

امتحان آدم همین جا بود . دستهای شیطان از زنجیر پر بود .

خدا گفت : زنجیر هایتان را پاره کنید . شاید زنجیر شما عشق است .

یک نفز زنجیر هایش را پاره کرد . نامش را مجنون گذاشتند.

مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را شیطان بر او گذاشت .

شیطان آدم را در زنجیر می خواست .

لیلی ، مجنون را بی زنجیر می خواست .
 
پاسخ : اشعار عرفان نظر آهاری

یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ...
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت

*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود

*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد

*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند

*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود


تقریبا همه ی کتاباشو خوندم.
و دوستش دارم.
 
Back
بالا