- شروع کننده موضوع
- #1
reza-handsome
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 617
- امتیاز
- 1,089
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- شهرکرد
تو این تاریکی مطلق پی نور
تو چشم کور هر سایه می گردم
چقد کم دارم آغوش ِ بهار و
چقد تو این غریبی سرد ِ سردم
دلم میگه که خورشید توی خوابه
نمی خواد که دیگه اینجا بتابه
یه جای دنیا که دنیای نوره
تو دستای یه برکه روی آبه
یه روز خورشید به قلب من تبر زد
تنم زخمه ولی صاحب تبر کو؟
نمی دونم کجا تو خواب نازه
کجا گم شد سحر؟ پس کو؟ سحر کو؟
دلم بیداره شاید شب سحر شه
ولی انگار سحر اینجا یه اسمه
یه اسم کهنه رو قلب کتابا
یه اسمی که اسیر یه طلسمه
دلم میگه تو این بن بست ِ ظلمت
کدوم خورشید؟ کدوم فردا؟ کدوم نور؟
یه شب آخر میمیره قلب خستم
تو این تاریکی مطلق، شب ِ کور
میمیرم تا واسه آیینه و من
واسه خونه فقط حسرت بمونه
واسه مریم توی آغوش پاییز
شب ِ کوچه بیاد قصه بخونه
میمیرم از منو تو تو کتابا
یه مشت قصه فقط می مونه باقی
یه شب پاییز میاد و تا همیشه
می شینه رو شبای بی چراغی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کدوم سو؟
کجای این شبای پیر و بد بو
کدوم جاده کدوم گوشه کدوم سو
تورو از سایه ی وحشت بپرسم
بگو می خوام بدونم ماه من کو
کجا با دست ما پلها شکستن
شب و غربت میون ما نشستن
کدوم گریه رو خورشید سایه انداخت
که دستای اقاقی پینه بستن
تو این بن بست، تو این بغض ندیده
با این چشمای از وحشت دریده
به هر سو خیره میشم می بینم که
درخت بی پناهی قد کشیده
یه شب از پیله ی رخوت رهاشو
از این خواب بد ِ آشفته پاشو
بتاب بر من بتاب بر من بتاب باز
با این دلمرده ی سرد هم صداشو
به وقت کوچ شب هنگام خورشید
تو اون لحظه که آیینه می لرزید
بتاب بر غربت قلبی شکسته
که چشماتو از این تاریکی پرسید
بتاب خورشید که از شب در هراسم
به یاد تو همش پرته حواسم
تو آغوشت منو محکم بگیر که
فقط اسم تورو من می شناسم
تو چشم کور هر سایه می گردم
چقد کم دارم آغوش ِ بهار و
چقد تو این غریبی سرد ِ سردم
دلم میگه که خورشید توی خوابه
نمی خواد که دیگه اینجا بتابه
یه جای دنیا که دنیای نوره
تو دستای یه برکه روی آبه
یه روز خورشید به قلب من تبر زد
تنم زخمه ولی صاحب تبر کو؟
نمی دونم کجا تو خواب نازه
کجا گم شد سحر؟ پس کو؟ سحر کو؟
دلم بیداره شاید شب سحر شه
ولی انگار سحر اینجا یه اسمه
یه اسم کهنه رو قلب کتابا
یه اسمی که اسیر یه طلسمه
دلم میگه تو این بن بست ِ ظلمت
کدوم خورشید؟ کدوم فردا؟ کدوم نور؟
یه شب آخر میمیره قلب خستم
تو این تاریکی مطلق، شب ِ کور
میمیرم تا واسه آیینه و من
واسه خونه فقط حسرت بمونه
واسه مریم توی آغوش پاییز
شب ِ کوچه بیاد قصه بخونه
میمیرم از منو تو تو کتابا
یه مشت قصه فقط می مونه باقی
یه شب پاییز میاد و تا همیشه
می شینه رو شبای بی چراغی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کدوم سو؟
کجای این شبای پیر و بد بو
کدوم جاده کدوم گوشه کدوم سو
تورو از سایه ی وحشت بپرسم
بگو می خوام بدونم ماه من کو
کجا با دست ما پلها شکستن
شب و غربت میون ما نشستن
کدوم گریه رو خورشید سایه انداخت
که دستای اقاقی پینه بستن
تو این بن بست، تو این بغض ندیده
با این چشمای از وحشت دریده
به هر سو خیره میشم می بینم که
درخت بی پناهی قد کشیده
یه شب از پیله ی رخوت رهاشو
از این خواب بد ِ آشفته پاشو
بتاب بر من بتاب بر من بتاب باز
با این دلمرده ی سرد هم صداشو
به وقت کوچ شب هنگام خورشید
تو اون لحظه که آیینه می لرزید
بتاب بر غربت قلبی شکسته
که چشماتو از این تاریکی پرسید
بتاب خورشید که از شب در هراسم
به یاد تو همش پرته حواسم
تو آغوشت منو محکم بگیر که
فقط اسم تورو من می شناسم