- شروع کننده موضوع
- #1
mamareza
کاربر خاکانجمنخورده
- ارسالها
- 1,664
- امتیاز
- 1,999
- نام مرکز سمپاد
- دبیرستان علامه حلی
- شهر
- تهران
- دانشگاه
- آزاد تهران
- رشته دانشگاه
- دندانپزشکی
لطفا اونايي كه خوندن نظر بدن.
نظرتون در مورد كتاب آرزو هاي بزرگ نوشته ي چارلز ديكنز چيه؟
موضوع داستان چطوري بود؟
كدوم شخصيت هارو دوس داشتين؟
چه موارد جالبي داشت؟
پیپ هفت ساله، زندگی محقر و فروتنانهای را در کلبهای در یک روستا، با خواهر بدخلق و سختگیرش و شوهر او «جو گارجری» که آهنگریست پرتوان اما مهربان و نرمخو، میگذراند. او هنگامی که به یک گورستان برای سرزدن به قبر مادر و پدرش میرود، به طور اتفاقی به یک زندانی فراری محکوم به اعمال شاقه به نام «آبل مگویچ» برمیخورد. آن زندانی داستانی ترسناک برای کودک سر و هم کرده و تهدیدش میکند تا نانی برای رفع گرسنگی و سوهانی برای رهاییش از غل و زنجیری که به دست و پایش بستهاست، بیاورد و پیپ هم از روی ناچاری و هم از دلرحمی او را یاری میکند. مدتی بعد، پیپ توسط زنی میانسال و ثروتمند موسوم به «میس هاویشام»(یکی از استادانهترین شخصیتهای خلقشده توسط دیکنز) اجیر میشود تا گهگاه برای همنشینی و سرگرم کردنش پیش او بیاید. هاویشام که روزگاری معشوقش او را در روز عروسی، بیرحمانه ترک گفته، از آن زمان به بعد به زنی دلسرد و انتقامجو بدل گشتهاست. او «استِلا»، دخترکی زیبا، اما گستاخ و مغرور را به فرزندی پذیرفتهاست تا به او بیاموزد که چگونه مردها را به بازی بگیرد و بدینگونه انتقام خود را توسط او از مردان بستاید. پیپ کوچک در آن خانه به استلا دل میبندد و تحت تاثیر آزردگیها و توهینهای او اولین آرزوهایش مبنی بر ترک زندگی محقر و روستایی و زیستن چون نجیبزادگان، در او نقش میبندد.
پیپ، سالها نزد جو گارجری شاگردی میکند تا به عنوان یک آهنگر امرار معاش نماید اما اتفاقی زندگی او را دگرگون میکند: حقوقدانی در لندن به نام «جَگرز»به او اطلاع میدهد که یک ولینعمت ناشناس، هزینه تعلیم و تربیت او را برای رفتن به لندن و آموختن فرهنگ افراد متشخص، متقبل شدهاست و پس از آن ثروت کلانی به او خواهد رسید. به این ترتیب پیپ، شوهر خواهر دوستداشتنی و روستایش را ترک میکند تا به آرزوهای بزرگ خود مبنی بر یافتن تشخص و لیاقت برای دستیابی به استلا، برسد. او در طول زندگی در لندن، بسیاری از آداب و رسوم زندگی شهری همچون طرز رفتار، لباس پوشیدن و مشارکت در انجمن اشخاص فرهیخته و با فرهنگ را یاد میگیرد و استلای محبوبش نیز که اکنون مردان زیادی خواهان او هستند، با تجاربی مشابه، دست و پنجه نرم میکند. پیپ اینبار به استلا اظهار عشق میکند ولی استلا به او میگوید که لیاقت عشق پیپ را ندارد و به مردی پست فطرت موسوم به «بنتلی درامل» دلبستهاست.
پیپ که همیشه خانم هاویشام را ولینعمت مرموز خود میپنداشته، در پایان پی به این موضوع میبرد که ولینعمتش همان «مگویچ»، زندانی فراریست که او در کودکی یاریش کرده بود، و همینطور میفهمد که او پدر استلا است. اما هنگامی این حقیقت را مییابد که مگویچ در یک درگیری دستگیر و زخمی شده و در بستر مرگ افتاده و تمام اموالش توسط دولت ضبط شدهاست. از طرفی استلا نیز با درامل ازدواج کرده و بدرفتاریهای بسیاری از او دیدهاست. پیپ که به هیچ یک از آرزوهای خود نائل نمیآید، به آن کلبه محقر در روستایش پیش جو باز میگردد. هرچند دیکنز تصمیم داشت تا پیپ را در رسیدن به استلا عاقبت ناکام گذارد و داستان را به صورتی غم انگیز به پایان برساند، اما به توصیه دیگران پایان آنرا با درس گرفتن استلا از شکستهای زندگی و بازگشتش به نزد پیپ، تغییر میدهد تا به مذاق خوانندگان آن زمان خوش بیاید.
اينم يه خلاصه از داستان
در اینجا در باره ی همه ی کتاب های این نویسنده صحبت میکنیم!
نظرتون در مورد كتاب آرزو هاي بزرگ نوشته ي چارلز ديكنز چيه؟
موضوع داستان چطوري بود؟
كدوم شخصيت هارو دوس داشتين؟
چه موارد جالبي داشت؟
پیپ هفت ساله، زندگی محقر و فروتنانهای را در کلبهای در یک روستا، با خواهر بدخلق و سختگیرش و شوهر او «جو گارجری» که آهنگریست پرتوان اما مهربان و نرمخو، میگذراند. او هنگامی که به یک گورستان برای سرزدن به قبر مادر و پدرش میرود، به طور اتفاقی به یک زندانی فراری محکوم به اعمال شاقه به نام «آبل مگویچ» برمیخورد. آن زندانی داستانی ترسناک برای کودک سر و هم کرده و تهدیدش میکند تا نانی برای رفع گرسنگی و سوهانی برای رهاییش از غل و زنجیری که به دست و پایش بستهاست، بیاورد و پیپ هم از روی ناچاری و هم از دلرحمی او را یاری میکند. مدتی بعد، پیپ توسط زنی میانسال و ثروتمند موسوم به «میس هاویشام»(یکی از استادانهترین شخصیتهای خلقشده توسط دیکنز) اجیر میشود تا گهگاه برای همنشینی و سرگرم کردنش پیش او بیاید. هاویشام که روزگاری معشوقش او را در روز عروسی، بیرحمانه ترک گفته، از آن زمان به بعد به زنی دلسرد و انتقامجو بدل گشتهاست. او «استِلا»، دخترکی زیبا، اما گستاخ و مغرور را به فرزندی پذیرفتهاست تا به او بیاموزد که چگونه مردها را به بازی بگیرد و بدینگونه انتقام خود را توسط او از مردان بستاید. پیپ کوچک در آن خانه به استلا دل میبندد و تحت تاثیر آزردگیها و توهینهای او اولین آرزوهایش مبنی بر ترک زندگی محقر و روستایی و زیستن چون نجیبزادگان، در او نقش میبندد.
پیپ، سالها نزد جو گارجری شاگردی میکند تا به عنوان یک آهنگر امرار معاش نماید اما اتفاقی زندگی او را دگرگون میکند: حقوقدانی در لندن به نام «جَگرز»به او اطلاع میدهد که یک ولینعمت ناشناس، هزینه تعلیم و تربیت او را برای رفتن به لندن و آموختن فرهنگ افراد متشخص، متقبل شدهاست و پس از آن ثروت کلانی به او خواهد رسید. به این ترتیب پیپ، شوهر خواهر دوستداشتنی و روستایش را ترک میکند تا به آرزوهای بزرگ خود مبنی بر یافتن تشخص و لیاقت برای دستیابی به استلا، برسد. او در طول زندگی در لندن، بسیاری از آداب و رسوم زندگی شهری همچون طرز رفتار، لباس پوشیدن و مشارکت در انجمن اشخاص فرهیخته و با فرهنگ را یاد میگیرد و استلای محبوبش نیز که اکنون مردان زیادی خواهان او هستند، با تجاربی مشابه، دست و پنجه نرم میکند. پیپ اینبار به استلا اظهار عشق میکند ولی استلا به او میگوید که لیاقت عشق پیپ را ندارد و به مردی پست فطرت موسوم به «بنتلی درامل» دلبستهاست.
پیپ که همیشه خانم هاویشام را ولینعمت مرموز خود میپنداشته، در پایان پی به این موضوع میبرد که ولینعمتش همان «مگویچ»، زندانی فراریست که او در کودکی یاریش کرده بود، و همینطور میفهمد که او پدر استلا است. اما هنگامی این حقیقت را مییابد که مگویچ در یک درگیری دستگیر و زخمی شده و در بستر مرگ افتاده و تمام اموالش توسط دولت ضبط شدهاست. از طرفی استلا نیز با درامل ازدواج کرده و بدرفتاریهای بسیاری از او دیدهاست. پیپ که به هیچ یک از آرزوهای خود نائل نمیآید، به آن کلبه محقر در روستایش پیش جو باز میگردد. هرچند دیکنز تصمیم داشت تا پیپ را در رسیدن به استلا عاقبت ناکام گذارد و داستان را به صورتی غم انگیز به پایان برساند، اما به توصیه دیگران پایان آنرا با درس گرفتن استلا از شکستهای زندگی و بازگشتش به نزد پیپ، تغییر میدهد تا به مذاق خوانندگان آن زمان خوش بیاید.
اينم يه خلاصه از داستان
در اینجا در باره ی همه ی کتاب های این نویسنده صحبت میکنیم!