- شروع کننده موضوع
- #1
راضيه
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 368
- امتیاز
- 132
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 2 تهران
- شهر
- تهران
- رشته دانشگاه
- پزشكي
چقدر ميدانيم؟
یك آن چیزی در چشمش برق زد.
جلوتر رفت و تسبیح را دید كه دور دستش پیچیده بود، همان تسبیح آشنا كه هدیه ی خودش بود.
او امّا دست را تكیه گاه سرش كرده بود،
رفته بود توی یك خواب ِعمیق.
می خواست برود جلوتر،
بكوبد به شیشه،
بیدارش كند از خواب.
امّا قدم از قدم برنداشت.
فقط و فقط نگاه كرد از آنجا به او.
اتوبوسی كه او در آن به خواب رفته بود، راه افتاد و رفت.
او هیچ وقت نخواهد فهمید كه دیگری بالاخره پیدایش كرد ولی او را بیدار نكرد،
و این دیگری هیچ وقت نخواهد فهمید كه آن یكی در آن لحظه داشت خواب ِ او را می دید!
یك آن چیزی در چشمش برق زد.
جلوتر رفت و تسبیح را دید كه دور دستش پیچیده بود، همان تسبیح آشنا كه هدیه ی خودش بود.
او امّا دست را تكیه گاه سرش كرده بود،
رفته بود توی یك خواب ِعمیق.
می خواست برود جلوتر،
بكوبد به شیشه،
بیدارش كند از خواب.
امّا قدم از قدم برنداشت.
فقط و فقط نگاه كرد از آنجا به او.
اتوبوسی كه او در آن به خواب رفته بود، راه افتاد و رفت.
او هیچ وقت نخواهد فهمید كه دیگری بالاخره پیدایش كرد ولی او را بیدار نكرد،
و این دیگری هیچ وقت نخواهد فهمید كه آن یكی در آن لحظه داشت خواب ِ او را می دید!