باز باران....

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hermit2
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

hermit2

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
148
امتیاز
395
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
دزفول، اهواز
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
باز باران بی ترانه...
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم...

من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست...

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست...
نمی فهمم...

کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد...
نمی دانم...

نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم...

یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران، از برای نان

مادرم افتاد...
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود...
نمی دانم...
کجای این لجن زیباست...

بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست...

و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی، عدل کم دارد
کارو​
 
پاسخ : باز باران....

مال خودتونه؟
 
پاسخ : باز باران....

تکراری بود...
 
پاسخ : باز باران....

مرسی!
من خیلی این شعر رو دوست دارم!
 
پاسخ : باز باران....

خیلی قشنگ بود!
البته یه ورژن دیگه هم داشت!اگه دارید اونم بزارید...
ممنون می شیم!
 
پاسخ : باز باران....

باز باران،
با ترانه،
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه.

من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند، این سو و آن سو

می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان.

کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک

از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.

آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.

بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.

برکه ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.

سنگ ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.

رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.

چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.

با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه.

می کشانیدم به پایین،
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.

می شندیم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی

هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می سرودم
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.

این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟

روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”

اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.

جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا.

برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابر ها را.

روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.

گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان.

سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.

بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.

بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛

“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”

*مجد الدین میرفخرایی*
 
پاسخ : باز باران....

اینم یه باز باران دیگه!
باز هم باران
باز هم آن روز و شب هایی که همرنگ اند
روز هیچ از روز پیدا نی
و شب از شب نگسلد گویی
آه ... گویا بازهم باید
هفته ای را رفته پندارم
هفته ای زرین
از شبانروزان فروردین
غرق خواهد گشت در بیبهودگی شاید
بس که بارن شبانروزی
آید و آید
و دریچه ی روشنی زین سقف روشن فام نگشاید .
***
باز هم آن روز و شب هایی که تاریکند
روز همچون شبچراغ رنگ ها خاموش
همچنان رنگ چراغان ، مات
باز گویی تا پسینِ واپسین ایام
همچنان در گریه خواهد بود
این سیاه ، این سقف ماتم، بام بی اندام .
***
باز باران ، باز هم باران
چون پریر و دوش و دی، امروز
باز بارنی که ساعت هاست می بارد
زین سیاه ساکت دلگیر
قطره ها پیوسته همچون حلقه ی زنجیر
باز آن ساعات پی در پی نشستن ، وز پس شیشه
اشک ریزان خدا را دیدین و دیدن
گوش دادن ، غرق اندیشه
از مدام ناودان ها ضجه ی شب را
و گشودن گاه با ترجیع تصنیفی
بسته لب را
و نیاوردن به خاطر هیچ مطلب را
***
محرم غمگینم ، ای سلطان شعر ، ای نازنین همراه
باز در این تیرگی ها از تو خوشنودم
با شگفتی های هستی - این بازیچه ی بیهودگی – امشب
از تو خوشنودم که بازم پاره ای بر آفرینش زهر خنداندی
از تو نیز ای باده خرسندم
سرد نوشاندی مرا و گرم پوشاندی
و سپاست می گزارم، ای فراخای خیال امشب
کاندرین باران بی پایان
همچنان بی انقطاع آیان
با سکوت سرد من دمساز
همعنانم تا دیار نا کجا راندی
و رسیلم بودی و ترجیع زیبای خموشی را
در حزین ساز من
سوی چشم انداز روحم ، باغ تنهایی
راندی و آنگه مرا خواندی
به تماشای تماشایی
ورنه امشب ، باز هم باران
زندگی را زهر من می کرد
ورنه کس جز بی کسی آیا
با سکوت من سخن می کرد ؟
(باز هم باران از شعراي منتشر نشده مهدي اخوان ثالث)

ولی اونی که من می گفتم اینا نیستن...
 
پاسخ : باز باران....

چه قدر بارون !!!!!!!!!!
 
پاسخ : پاسخ : باز باران....

خیلی قشنگ بود پست اولی من برای باراول شنیده بودم :)
 
پاسخ : باز باران....

قشنگ بود فقط همین :)
 
پاسخ : باز باران....

بسیار قشنگ بود..مخصوصا اولین شعر...
 
پاسخ : باز باران....

فقط می تونم بگم خیلیییییییییییی قشنگ بود
ی چیز دیگم می گم الان داره اینجا بارون میاد.!! :)
 
پاسخ : باز باران....

"داود لطف اله "چاپ شده در دوچرخه ی همشهری:

باز باران با ترافیک
با هیاهوی فراوان
می خورد بر سقف ماشین
شر وشر ، توی خیابان

باز باران با شلوغی
باتوقف، گاز ، ترمز
جرخ های خیس ، خسته
باز چرخش ، باز ترمز

باز باران با تصادف
دست ها با هم گلاویز
می شود آزرده ، باران
میشود دلگیر ، پاییز
 
پاسخ : باز باران....

این شعر در مورد امام حسین(ع)هست که خیلی دوسش دارم
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه
یادم امد کربلا را
دشت پر شور و بلا را
گردش یک ظهر غمگین.
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان زیر تیغ و نیزه هارا
با صدای گریه های کودکانه و ندرین صحرای سوزان میدود طفلی 3ساله
پر ز ناله دلشکسته پای خسته
باز باران قطره قطره میچکد از چوب محمل
وای باران............وای باران
 
پاسخ : باز باران....

شعر باز باران شعر معروف و فوق العاده زیباییه :x
یادم میاد از دوران ابتدایی شنیده بودمش و حفظ کرده بودم ;;)
 
Back
بالا