- شروع کننده موضوع
- #1
كوثر!!
مهمان
اين هم يكي دوتا از شعر هاي خواهر چهارده ساله ي من. منتظر نظر هاي شما هستيم
باسپاس
عشق
آنكس كه عشق را آفريدي
فكر آن نبودي كه معشوق روزي ميميرد
و آنگاه كه عاشق در انتظار معشوق
از غصه ي او روزي خواهد مرد
پس اين چيست آفريدي
عاشق معشوق همان انسان هاي پاك اند
پس اگر آنها بميرند
نفسي كه ما مي كشيم قطع خواهد شد
فاصله
آخرين شعري كه گفتم
عشق تو توش بود
به عشق تو شعر مي گتم
ام وقتي تو رفتي
طبع شعرم نيومد
همراه تو مرد
اي كاش مثل ابر بهار
مي گريستم زار ، زار
مي گفتماز عشق
تو مردم ،مردم،مردم
ولي صدايم به هيچ جا نرسيد
از اين جا تا اسمان هزار قدم
اما فاصله تو از من
دو هزار قدم
سحر.گ
باسپاس
عشق
آنكس كه عشق را آفريدي
فكر آن نبودي كه معشوق روزي ميميرد
و آنگاه كه عاشق در انتظار معشوق
از غصه ي او روزي خواهد مرد
پس اين چيست آفريدي
عاشق معشوق همان انسان هاي پاك اند
پس اگر آنها بميرند
نفسي كه ما مي كشيم قطع خواهد شد
فاصله
آخرين شعري كه گفتم
عشق تو توش بود
به عشق تو شعر مي گتم
ام وقتي تو رفتي
طبع شعرم نيومد
همراه تو مرد
اي كاش مثل ابر بهار
مي گريستم زار ، زار
مي گفتماز عشق
تو مردم ،مردم،مردم
ولي صدايم به هيچ جا نرسيد
از اين جا تا اسمان هزار قدم
اما فاصله تو از من
دو هزار قدم
سحر.گ