جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع نادیا
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

نادیا

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
107
امتیاز
12
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
دانشگاه
harvard medical university یاharvard law universitylهستم.
رشته دانشگاه
ive been thinking about law or psychiatry so far
شبانگاهان بود که دیدم گل سرخی زنده در دست آن کودک گریخته از قهوه ی تلخ خانشان
و بر بام بلند آسمان ایستادم
آی جهان زیبا بود
پرنده برای خود می خواندو
مورچه برای خود لانه می ساخت و زنبور عسل شهد گل را می مکید
چه شیرین بود شهد در دهان او و عسل بر لب او
و دلی دیدم می تپید
اما نه بام بام بام بوم بوم بوم
نوای آن نوای گیتار و فلوت در پی نواختن آهنگ romance
دل به دنبال سنگی بود تا آبش کند
و سرابی در پی پر کردن آب در کاسه ی خالی بود
تا نگویند که زنی هفت مرتبه در پی سراب دوید
بلکه او هفت مرتبه دوید و آب را ندید
دنیای دیگری بود در آن بام بلند آسمان
جلوه ای دگر در آن زلف سیاه شب
جلوه ای دیگر که نمایان می شد نم نم
و اگر شب نبود نمی دیدم آن دو یار که آزادانه می بوییدند بو ی آزادی را
نه جهنمی پشت سر و نه مرگبار آدم رویرو
و آن جوهر ریخته روبروی لغت شب در آن دفتر شعر
به گمان ,عدد دو می بود
جایز به گفتنش نبود
و دیوانه دست می زد و می خواند و می رقصید با آهنگ باد در آن کوچه ی باریک
اما از دیوانگان دو گوشم نشنید که او دیوانه است
و در آن دم رنگی دیدم که زمان های به رنگ نارنجستان در فصل خزان را پاک می کرد
چه شبی بود,
نمی دانستم هر شب آن نردبان سرو قامت به رنگ دل بهار در فصل بلوغ شکوفه است
او که در پشت زمان ها محو بود هم می دانست چه صفایی دارد
جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح
او در آن دامن تیره تا طلوع سحر و نور,طعم شیرین خیال را می چشید
اما من, چراغ را روشن می کنم!
 
پاسخ : جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح

آقا کسی نظری نداره؟انتقادی؟ابهامی؟اشکالی؟
 
پاسخ : جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح

نا امید شدم.یکی هم به این جا سری بزنه.
 
پاسخ : جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح

سلام
قشنگ بود..
چرا تو نثر نذاشتی؟!
مشکلش این بود که یه جاهایی اصطلاحات امروزی ات مثه وصله خودشو نشون میده!
 
پاسخ : جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح

نا امید نشو... ;D
این تیکه رو خیلی توپ گفتی نادی جان:
و دیوانه دست می زد و می خواند و می رقصید با آهنگ باد در آن کوچه ی باریک
اما از دیوانگان دو گوشم نشنید که او دیوانه است
و در آن دم رنگی دیدم که زمان های به رنگ نارنجستان در فصل خزان را پاک می کرد
چه شبی بود, =D> =D> =D> =D> =D> =D>
 
پاسخ : جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح

نادیاجون خیلی با حالی دست راستت رو سر بنده
 
پاسخ : جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح

به نقل از sayyed :
سلام
قشنگ بود..
چرا تو نثر نذاشتی؟!
مشکلش این بود که یه جاهایی اصطلاحات امروزی ات مثه وصله خودشو نشون میده!
آره می خواستم تو نثر بذارم شک داشتم.اشتباه شد.به بزرگی خودتون ببخشید.اصطلاحات امروزی هم وصله نبود.این متن یه تشویشی بین سنت و مدرنیسم بود. گذشتگان هم مثل ما این شبو و خفقان که باعث می شد مردم در رویا زندگی خوش داشته باشنو داشتن اما ما که در دنیای مدرنیم دیگه با صنعت و رسانه و این حرفا که چراغ نمادش بود این ظلمتو از بین می بریم.دیگه بقیشو خواننده بفهمه.
از بقیه دوستانم ممنون.نظر لطفتونه.
 
پاسخ : جلوه ی سیاه شب تجربه کردن تا صبح

مرسي ناديا جون واقعا عالي بود
 
Back
بالا