- شروع کننده موضوع
- #1
mozhi_3cret
کاربر فعال
- ارسالها
- 38
- امتیاز
- 37
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 3
- مدال المپیاد
- شــــــیمی
- رشته دانشگاه
- تا کنون ترجیح نداده ایم
او کیست؟!
او « دوشيزه مکرمه» است، وقتي زن ها روي سرش قند مي سابند و
همزمان قند توي دلش آب مي شود.
او «مرحومه مغفوره» است، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ
خوابيده و احتمالاً هيچ خوابي نمي بيند
.
او «والده مکرمه» است، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرش براي
خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند
.
او «همسري مهربان و مادري فداکار» است، وقتي شوهرش براي اثبات
وفاداري اش البته تا چهلم- آگهي وفاتش را در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه
شهر به چاپ مي رساند
.
او «زوجه» است، وقتي شوهرش پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به
حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به او و دختر شش ساله اش
ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد
.
او «سرپرست خانوار» است، وقتي شوهرش چهار سال پيش با کاميون
قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد.
او «خوشگله» است، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق
وقت شان را بيهوده مي گذرانند.
او «مجيد» است!!، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد
و شوهرش او را از پياده رو مقابل صدا مي زند.
او «ضعيفه» است، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگش
حق ارثش را بگيرند.
او «بي بي» است، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شود و نوه و
نتيجه هايش تيک تيک از او عکس مي گيرند.
او «مامي» است، وقتي دختر نوجوانش در جشن تولد دوستش دروغ پردازي
مي کند.
او «مادر» است، وقتي مورد شماتت همسرش قرار مي گيرد چون آن روز به
يک مهماني زنانه رفته بود و غذاي بچه ها را درست نکرده بود.
او «زنيکه» است، وقتي مرد همسايه، تذکرش را در خصوص درست گذاشتن
ماشينش در پارکينگ مي شنود.
او «ماماني» است، وقتي بچه هايش خرش مي کنند تا خلاف هايشان را به
پدرشان نگويد.
او «ننه» است، وقتي شليته مي پوشد و چارقدش را با سنجاق زير گلويش
محکم مي کند و نوه اش خجالت مي کشد به دوستانش بگويد او مادربزرگش
است... به آنها مي گويد او خدمتکار پير مادرش است.
او «يک کدبانوي تمام عيار» است، وقتي شوهرش آروغ هاي بودار مي زند و
کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند.
او «بانو» است، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته و هيچ مردي دلش
نمي خواهد وقتش را با او تلف بکند.
او در ماه اول عروسي اش؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي،
عزيزم،عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» است.
او در فريادهاي شبانه شوهرش، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه
روي یقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، «سليطه» است.
او در محاوره ی ديرپاي اين کهن بوم ؛ «دليله محتاله، نفس محيله مکاره،
مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و...» است.
دامادش به او «وروره جادو» مي گويد.
حاج آقا او را «والده» آقا مصطفي صدا مي زند.
او «مادر فولادزره» است، وقتي بر سر حقوقش با اين و آن مي جنگد.
مادرش او را به خان روستا «کنيز» شما معرفي مي کند.
براستی او کیست!؟!؟
او « دوشيزه مکرمه» است، وقتي زن ها روي سرش قند مي سابند و
همزمان قند توي دلش آب مي شود.
او «مرحومه مغفوره» است، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ
خوابيده و احتمالاً هيچ خوابي نمي بيند
.
او «والده مکرمه» است، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرش براي
خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند
.
او «همسري مهربان و مادري فداکار» است، وقتي شوهرش براي اثبات
وفاداري اش البته تا چهلم- آگهي وفاتش را در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه
شهر به چاپ مي رساند
.
او «زوجه» است، وقتي شوهرش پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به
حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به او و دختر شش ساله اش
ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد
.
او «سرپرست خانوار» است، وقتي شوهرش چهار سال پيش با کاميون
قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد.
او «خوشگله» است، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق
وقت شان را بيهوده مي گذرانند.
او «مجيد» است!!، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد
و شوهرش او را از پياده رو مقابل صدا مي زند.
او «ضعيفه» است، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگش
حق ارثش را بگيرند.
او «بي بي» است، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شود و نوه و
نتيجه هايش تيک تيک از او عکس مي گيرند.
او «مامي» است، وقتي دختر نوجوانش در جشن تولد دوستش دروغ پردازي
مي کند.
او «مادر» است، وقتي مورد شماتت همسرش قرار مي گيرد چون آن روز به
يک مهماني زنانه رفته بود و غذاي بچه ها را درست نکرده بود.
او «زنيکه» است، وقتي مرد همسايه، تذکرش را در خصوص درست گذاشتن
ماشينش در پارکينگ مي شنود.
او «ماماني» است، وقتي بچه هايش خرش مي کنند تا خلاف هايشان را به
پدرشان نگويد.
او «ننه» است، وقتي شليته مي پوشد و چارقدش را با سنجاق زير گلويش
محکم مي کند و نوه اش خجالت مي کشد به دوستانش بگويد او مادربزرگش
است... به آنها مي گويد او خدمتکار پير مادرش است.
او «يک کدبانوي تمام عيار» است، وقتي شوهرش آروغ هاي بودار مي زند و
کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند.
او «بانو» است، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته و هيچ مردي دلش
نمي خواهد وقتش را با او تلف بکند.
او در ماه اول عروسي اش؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي،
عزيزم،عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» است.
او در فريادهاي شبانه شوهرش، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه
روي یقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، «سليطه» است.
او در محاوره ی ديرپاي اين کهن بوم ؛ «دليله محتاله، نفس محيله مکاره،
مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و...» است.
دامادش به او «وروره جادو» مي گويد.
حاج آقا او را «والده» آقا مصطفي صدا مي زند.
او «مادر فولادزره» است، وقتي بر سر حقوقش با اين و آن مي جنگد.
مادرش او را به خان روستا «کنيز» شما معرفي مي کند.
براستی او کیست!؟!؟